باور پروانگی ـ انا علی العهد
پس از او آتش بود که دامن خیمه ها را می سوزاند
حتی خندق نیز چاره کار نشد😭
تب میسوخت و غم؛ زین العابدین را!
خیمه نیم سوخته بوی دود میداد و دلها بوی خونِ دل
حالا او سکاندارِ زمین و آسمان بود
تب کرده بود تا همه عوالم وجود بی تاب نبودش نشود
سَر؛ سفر را آغاز کرد
از گودی قتلگاه تا کوفه از دِل تنور تا تشت طلا