آغوشت آرامشِ باران است چتر میخواهی چکار؟! ضریح دستانت ترجمانِ اجابت است کافیست به ابرها اشاره کنی تا نبارند و یا چتر نگاهت را باز کنی @bavareparvanegi

به کودک درونم آموخته ام زین پس با رؤیای تو حباب بازی کند اما خیلی زود خسته میشود و باز هم با چشمان بارانی اش توی کوچه زانوی انتظار بغل میگیرد و به افقِ آمدنت خیره می ماند و حالا ساعتهاست چشمانش پر و خالی میشود اما همچنان افق را رها نمیکند منتظر است که بیایی و رؤیایی جدید برایش بسازی @bavareparvanegi

عاقل درد فراق ندارد و عقل در این وادی لایعقل است از عشق باز پرس که شرح این مشکل را جز او کسی نمی داند. ((شهید سید مرتضی آوینی)) @bavareparvanegi

مانند حبابهای یک ریسه شاد ؛ برای دیدار روی ماه عشق نَفَسهایم چشمک زن شده اند درون سینه ام رقص نوری به پاست که نگو @bavareparvanegi

کاش میشد رو در رو؛ دو سه مصرع دل گفت ؛ چای با عطر دل انگیز بهارنارنجها طبع شعر همه شاعرها؛ کاش با خط خوش نستعلیق؛ میشد از مصرع موزون تو نوشت کاش میشد از قافیه چشمانت دوسه بیتی نوشید کاش میشد ته فنجان تو را دید و نوشت آری او دیوانگی فال مرا میفهمید! @bavareparvanegi

تمام دلتنگی هایم را با تو قسمت کرده ام وقتی با من سخن میگویی؛ آرام میشوم و همچون امواج آبی دریا که به شوق تلاوتِ تو به ساحلِ کلامت بوسه میزنند؛ مملو از تو میشوم و غرق نگاهت! @bavareparvanegi

مُتَکِئنَ عَلیها مُتَقابِلینَ (واقعه آیه شانزدهم) مثلا: کاش میشد رو در رو؛ دو سه مصرع دل گفت ؛ چای با عطر دل انگیز بهارنارنجها طبع شعر همه شاعرها؛ کاش با خط خوش نستعلیق؛ میشد از مصرع موزون تو نوشت کاش میشد از قافیه چشمانت دوسه بیتی نوشید کاش میشد ته فنجان تو را دید و نوشت آری او دیوانگی فال مرا میفهمید! @bavareparvanegi

وَ فاکِهَتٍ مِمَّا یَتَخَیَّرونَ (واقعه آیه بیستم) مثلا: دلم سیبِ دلت را بخواهد!😊 @bavareparvanegi

همچون پیامبر برای حفظ عزت هم که شده چشم انتظار وحی تو هستم تا قبله ام را عوض کنی @bavareparvanegi

لا تَخَف وَ لا تَحزَن اِنَّا مُنَجُّوکَ (عنکبوت آیه سی و سه) برای روزهای تنهایی و شبهای یلدایی من نیز آیه نازل کرده ایی رؤیای ناتمام چشمهایت آیه های نازل شده روزهای ترسناک و شبهای غم آلودند از یک چشمت لاتخف میبارد و از چشم دیگرت لا تحزن! با این بارش رحمت که بر سرم میباری؛ نجات همان رنگین کمان بهاری است که با نور وجود تو جان میگیرد @bavareparvanegi

گوشه حیاط خانه کنار یک برگ رنگ پریده پرنده ایی جان داده بود به گمانم نتوانسته بود دل برکَنَد خودش با دلش یکجا کَنده شد! @bavareparvanegi

نگارها نازک دلند ساقه دلتنگیشان تُرد است بلور دلشان با تلنگری ترک میخورد اگر نگار تویی من یک نگارستان دل نازک دارم که ساقه های دلتنگیشان همه شکسته اند کاش کافرها همه را به کیش خود مَپندارند.... @bavareparvanegi