حالا که پاییز دارد دامن رنگینش را برمیچیند
حالا که مردمان در بلندترین شب سال تاریکی را به تماشا می نشینند و جشن می گیرند
تو دیگر برای تنهایی خودت مویه مکن
می دانم پاییز همدمِ دل عاشقت بود
می دانم در پاییز قدم که میزدی تنهایی هایت را انگار ورق میزدی
می دانم انارِ دلت خون است
می دانم شبهایت به روزها نمی رسیدند و تو با زحمت فراوان آنها را به هم می دوختی
می دانم ذهنت مثل لحاف کرسی مادربزرگ یک چهل تکه زیبا شده و به تنهایی قادر است یک ایل را در برابر سرما حفظ کند
می دانم به اندازه ی یک جراحِ پنجه طلا توان داری اما قدر و اندازه ات هنوز ناشناخته مانده
می دانم تو حتی بلدی دلهای شکافته را به هم پیوند بزنی
تو را به جانِ یلدای امسال باز هم صبوری کن
بهار نزدیک است
شکوفه بارانِ زندگی تو در راه است
و دلم روشن است باران ؛ روزی تو و بهار زندگی تو را آذین خواهد بست
تو را به خدا این زمستان را تاب بیاور...
#واگویه
@bavareparvanegi
دلش دریای غم بود و چشمهایش نمی توانستند به من دروغ بگویند
من عاشق نجابتِ چشمانش هستم که تلاش می کنند آن غم را کتمان کنند!
#قصار
@bavareparvanegi
دستانش اما
حکایت دیگری دارند
دائم در قنوتند انگار...
#قصار
@bavareparvanegi
باور پروانگی🇵🇸🖤🇱🇧
دستانش اما حکایت دیگری دارند دائم در قنوتند انگار... #قصار @bavareparvanegi
با تو هستم....
دستانت انگار که همیشه در قنوتند
آنقدر عظمت دارند مرا یاد آن قنوت دل انگیز می اندازند
اللهُمَّ اَهلَ الکِبریاءِ وَ العَظَمَه
#قصار
@bavareparvanegi
عزیزِ دلم! به پاسِ تو باید تمام قد ایستاد و منظره چشمانت را دید و گریه کرد
به پاس تو باید تمامِ شبنم های صبحگاهی خستگی یک شب دراز را از صورت تمام باغچه ها بشویند
به پاس تو باید تمام قلمها تمام دریاها را جوهر کنند و با نوشتن از پا درنیایند
به پاس تو نباید حتی یک لحظه سکوت کرد
به پاس تو باید حنجره ها نِی نوازِ غمهای دلت باشند
به پاس تو فریاد باید شد
بمیرم برای غربتت!!!!
#واگویه
@bavareparvanegi
اگر در کلاسِ املای روزگار بگویند آخرین جمعه ی پاییز خود را چگونه گذراندید؛ چه باید بنویسم؟
رد پای تو در تمام لحظه های این آخرین نفسهای پاییز هست
حتی روی رگبرگِ ورقهای دفتر املای من رد پای تو مانده و من مانده ام از رفتن پاییز و تلفیق زیبایش با قدمهای تو بنویسم و یا ردِ تو را فقط به تماشا بنشینم؟!...
#قصار
@bavareparvanegi
باور پروانگی🇵🇸🖤🇱🇧
+ ببین چرا بعضی حرفها دل آدمو خیلی می سوزونه؟! - مثلا چه حرفی؟ + مثلا اینکه وقتی به کسی که دوستش
+ من اگه بمیرم تو چی می شی؟!
- هیچی اونقدر به زندگیم ادامه میدم تا بمیرم
+ خدا نکنه تو بمیری
- همه یه روز میمیرن
+ خیلی تلخه این که تو صاحب یه زندگی باشی بعد وقت مرگ باید همه چیزو بذاری زمین و بری زیر زمین بخوابی تا قیامت انگار به غرور آدم لطمه میزنه این مرگ!
- تو فکر می کنی انسانِ خیلی مهمی هستی که با نبودنت زندگی بقیه مختل بشه؟!
+ آره خیال می کنم من نباشم زندگی تو مختل میشه
- شاید سخت باشه اما انسان به همه چیز عادت میکنه حتی اختلال در زندگی
حتی اختلال در زندگی می تونه عادی بشه و گذرا
+ و این خیلی غم انگیزه که نبودنِ من واست عادی بشه!
نیست؟!
- از خودت بُت نساز
+ من همون بت بزرگم که تمام تقصیرها رو بت شکن به گردنم انداخته و من حتی خودم نخواسته بودم بت باشم چه برسه به بت بزرگ!
- بت شکن فقط می خواست بهت یادآوری کنه که کی هستی و چقدر قدرت داری
+ هیچی!
هیچ قدرتی ندارم
حتی قدرت ندارم که نمیرم
بالاخره یه روز می میرم و تو هم به اختلال در زندگیت بی من؛ عادت می کنی
زندگی همین جوری ادامه پیدا میکنه
- ببین بتِ من!
زندگی درست مثل لیمو شیرین می مونه همچین میگن لیمو شیرین لیمو شیرین که آدم تصور میکنه مثل عسل شیرینیش گلو رو میزنه
اما وقتی بازش میکنی تا از شیرینیش لذت ببری همچین که دست دست کنی تلخ میشه کوفت میشه
زندگی رو همون لحظه باید چشید که داری زندگی می کنی
اگه دست دست کنی و هی نگاش کنی و دنبال شیرینیش بگردی زهرمار میشه واست
پس در لحظه زندگی کن تا تلخیش کامِ دلت رو آزار نده
حالا چه فرقی می کنه قبل از تو و بعد از تو چی شده و چی می شه؟! تا هستی به خودت احساس مفید بودن بده
تا هستی زندگی رو برای اطرافیانت زیبا و شیرین مزه کن
+ من واقعا بُتِ تو هستم؟!
- 😊 یعنی عاشق مرامت هستم که از این همه حرف همون بُتِ من توجهت رو جلب کرده
+ آخه خیلی خوب بود😍
- آره تو بُتِ منی ولی اینم بگم که من یکتاپرستم😂😂😂
+ آره اگه یکتاپرست نبودی این همه حرف حکیمانه نمی زدی
- ببین این زندگی گرسنگی و تشنگی هم داره ها
پاشو یه فکری به حال این مهمات بکن
+ چشم عزیزم! تو جون بخواه
کیه که فدات نکنه؟
- الحق که بُتِ بزرگی!
اغواگرِ دوست داشتنی که عشقت لرزه بر اندام ایمانم میندازه!
+از خودت خبر نداری اَبَر بُت!
#داستانک
#ادامه_دارد
@bavareparvanegi
این آخرین روز از پاییز را؛ ساکت نباش
بگذار زمستان روی آمدن پیدا کند
بگذار پاییز با دلِ خوش با شنیدنِ نوای دل انگیزِ کلامت عشقش را بگذارد و بگذرد
این همه سکوت پاییز را می کُشد
زمزمه کن تا روزگار از تو صبوری را بیاموزد...
#قصار
@bavareparvanegi
آبیِ آسمان دلش برای زمینِ دودآلودِ دلِ من تنگ می شود آیا؟!
آبیِ آسمان! دلت تنگ می شود آیا؟!
#قصار
@bavareparvanegi
به تلنگری بند است این بغض کهنه ی من که می فشارد گلوگاهِ بودنِ مرا!
حالِ تو خوش نمی شود و من با دردِ بغضِ خویش دمسازم و می سوزم
#قصار
@bavareparvanegi
تا به حال برای رفتن پاییز این همه غمگین نبودم
شاید هم چون از دلت بیرونم کرده ای؛ غریب و غمگینم
آواره ی کوچه های زمستانم
چه کنم؟!
#قصار
@bavareparvanegi
دی می آید با کوله باری از برف و انار
و من
دانه های سرخ دلم را مانند اشک بر دامن سپید دی می غلتانم
مثل تسبیح سرخی به پایت از بند بند وجودم گسسته خواهم شد تو فقط دانه دانه مانند برف، تا صبحِ اولین روز زمستان ببار...
#قصار
@bavareparvanegi
کاش میشد غمهای کهنه را از صندوقچه دل بیرون آورد و رویشان را دستمالِ صبوری کشید و باز هم مثل قبل گذاشت سر جایش
کاش زخم های کهنه وقتی سر باز می کنند به جای خونابه ؛ حرف بزنند
حرف زدن حال آدم را خوب می کند...
#قصار
@bavareparvanegi
چشمانِ تَرَت را به من ببخش
در سرزمینِ دلم خشکسالی بیداد می کند
نگاهِ مهر تو طراوت دوباره ی من است
می شود آسمان چشمانِ تو مالِ من باشد؟!
#قصار
@bavareparvanegi
در حرم پاک حضرت فاطمه معصومه نایب الزیاره همه هستم
حاجت روا باشید
@bavareparvanegi
تقویمِ دستانت دارد فصلها را ورق میزند
من حیرانم نمیدانم در کدام روز از کدام فصل از تقویمِ دستانِ تو متولد شوم
تو حیرانِ کدام فصلی؟
تو کدام روز از کدام ماه از کدام سال را رُخ خواهی داد؟!
مرا در انتهای همان لحظه از روز؛ ثبت کن!
#قصار
@bavareparvanegi
مثل خاک خوزستان؛ اشباعم از باران
لبریزم از اشک
غوطه ورم در غم
#قصار
@bavareparvanegi