تصور می کردم رودم و جریان دارم ولی آبِ راکدِ مانده در قعر چاهم
چاهی در دلِ بیابانی دوردست
هیچ رهگذری بالای سرم نمی آید
دیگر مفید نیستم
@bavareparvanegi
اتاقِ متروک در یک مسافرخانه سر راهی با پنجره های سوی خیابان شلوغ و دودآلودِ تحمیل شده بر مسافرِ خسته و خواب آلود که فقط می خواهد چند ساعت بی سر و صدا بخوابد
حتی قژ قژ دربِ کهنه و چوبی اتاق را هم تاب ندارد
من آن اتاقم...
@bavareparvanegi
باور پروانگی🇵🇸🖤🇱🇧
اتاقِ متروک در یک مسافرخانه سر راهی با پنجره های سوی خیابان شلوغ و دودآلودِ تحمیل شده بر مسافرِ خسته
حق حرف زدن ندارم
فقط سکوتم را می خواهند
بی قژ قژ استخوانهایم
🤐
هدایت شده از باور پروانگی🇵🇸🖤🇱🇧
غزل از شاخه نارنجِ نگاهت پیداست
و ترنج دل تو میبُرَد دستِ اجانب
که طمع کرده غزال غزل چشم تو را....
@bavareparvanegi