🔆 فردی چندین سال شاگرد نقاش بزرگی بود و تمامی فنون و هنر نقاشی را آموخت. استاد به او گفت که دیگر شما استاد شده ای و من چیزی ندارم ک به تو بیاموزم.
🔸شاگرد فکری به سرش رسید، یک نقاشی فوق العاده کشید و آنرا در میدان شهر قرار داد ، مقداری رنگ و قلمی در کنار آن قرار داد و از رهگذران خواهش کرد اگر هرجایی ایرادی می بینند یک علامت × بزنند و غروب که برگشت دید که تمامی تابلو علامت خورده است و بسیار ناراحت و افسرده به استاد خود مراجعه کرد.
🔹استاد به او گفت: آیا میتوانی عین همان نقاشی را برایم بکشی ؟
شاگرد نیز چنان کرد و استاد آن نقاشی را در همان میدان شهر قرار داد ولی این بار رنگ و قلم را قرار داد اما متنی که در کنار تابلو قرار داد این بود که : اگر جایی از نقاشی ایراد دارد با این رنگ و قلم اصلاح بفرمایید غروب برگشتند دیدند تابلو دست نخورده ماند.
🔹استاد به شاگرد گفت: همه انسانها قدرت انتقاد دارند ولی جرات اصلاح نه...!
#پندانه
🔆 #پندانه
🔴 «یکی شهرام یکی بهرام»
👥 دو برادر بودن که کت و شلوار میفروختن. یکی شهرام یکی بهرام.
🔸شهرام مسئول جذب مشتری بود و بهرام قیمت میداد و همیشه آخر مغازه مینشست.
مشتری که میاومد شهرام با زبان بازی جنس رو نشون میداد و قیمت رو از بهرام میپرسید: داداش قیمت چنده؟
🔹بهرام میپرسید: کدوم یکی؟
🔸شهرام میگفت که:
کت شلوار مشکی دکمه طلایی جلیقهدار.
🔹بهرام میگفت: 820 تومن.
🔸ولی شهرام باز میپرسید: چند؟
🔹دوباره بلندتر میگفت: 820 تومن.
🔸شهرام به مشتری میگفت: 520 تومن.
▫️مشتری که خودش قیمت 820 رو شنیده بود با عجله 520 میداد و میخرید.
همه فکر میکردن شهرام کَره.
▫️اما در حقیقت قیمت کت و شلوار 320 بود و مردم به خیال یک خرید خوب زود میخریدن. ..
🔺 الان سایپا و ایران خودرو شدن «شهرام و بهرام»
🔆 #پندانه
🔸روزی بهلول بر خلیفه وارد شد خلیفه گفت: مرا پندی بده
🔹بهلول پرسید: اگر در بیابانی بیآب، تشنگی بر تو غلبه نماید چندان که مشرف به موت گردی در مقابل جرعهای آب که عطش تو را فرو نشاند چه میدهی؟
🔸خلیفه گفت: صد دینار طلا
🔹بهلول پرسید: اگر صاحب آب به پول رضایت ندهد؟
🔸خلیفه گفت: نصف پادشاهیام را
🔹بهلول گفت: حال اگر به حبسالبول مبتلا گردی و رفع آن نتوانی چه میدهی که آن را علاج کنند؟
🔸خلیفه گفت: نیم دیگر سلطنتم را
🔹بهلول گفت: پس ای خلیفه، این سلطنت که به آبی و بولی وابسته است تو را مغرور نسازد، که با خلق خدای به بدی رفتار کنی.
🔆 #پندانه
🔸روزی بهلول در حالی که داشت از کوچهای میگذشت شنید که استادی به شاگردانش می گوید:
🔹من در سه مورد با امام صادق کاملا مخالفم!
🔸یک اینکه می گوید: خداوند دیده نمیشود، پس اگر دیده نمی شود وجود هم ندارد.
🔹دوم می گوید: خدا شیطان را در آتش جهنم میسوزاند، در حالی که شیطان خود از جنس آتش است و آتش تاثیری در او ندارد.
🔸سوم هم میگوید: انسان کارهایش را از روی اختیار انجام می دهد در حالی که چنین نیست و از روی اجبار انجام می دهد.
🔹بهلول تا این سخنان را از استاد شنید فورا کلوخ بزرگی به دست گرفت و به طرف او پرتاب کرد، اتفاقا کلوخ به وسط پیشانی استاد خورد و آنرا شکافت !
🔸استاد و شاگردان در پی او افتادند و او را به نزد خلیفه آوردند.
🔹خلیفه گفت: ماجرا چیست؟
🔸استاد گفت: داشتم به دانش آموزان درس می دادم که بهلول با کلوخ به سرم زد و آنرا شکست !
🔹بهلول پرسید: آیا تو درد را می بینی؟
🔸گفت: نه
🔹بهلول گفت: پس دردی وجود ندارد. ثانیا مگر تو از جنس خاک نیستی و این کلوخ هم از جنس خاک پس در تو تاثیری ندارد.
🔹ثالثا: مگر نمیگویی انسانها از خود اختیار ندارند؟
🔹پس من مجبور بودم و سزاوار مجازات نیستم
🔺استاد دلایل بهلول را شنید و خجل شد و از جای برخاست و رفت.
🔆 #پندانه
🔸حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه
🔹گفت: یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
🔸گفتم :چشم، اگه جوابشو بدونم، خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
🔹گفت: دارم میمیرم
🔸گفتم: یعنی چی؟
🔹گفت: یعنی دارم میمیرم دیگه
🔸گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟
🔹گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.
🔸گفتم: خدا کریمه، انشالله که بهت سلامتی میده
🔹با تعجب نگاه کرد و گفت: یعنی اگه من بمیرم، خدا کریم نیست؟
🔸فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گول مالید سرش
🔸گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟
🔹گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم، از خونه بیرون نمیومدم، کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن،
🔹تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم، خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم، اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت.
🔹خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد
🔹با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن، آخه من رفتنی ام و اونا انگار نه
🔹سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم
🔹بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم
🔹ماشین عروس که میدیدم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم
🔹گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم
🔹مثل پیر مردا برا همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم
🔹الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد.
🔹حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن و قبول میکنه؟
🔸گفتم: اونجور که یادگرفتم و به نظرم میرسه خوب شدن آدما واسه خدا عزیزه
🔹آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر
🔸داشت میرفت که بهش گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟
🔹گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!!
🔸یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟
🔹گفت: بیمار نیستم!
🔸هم کفرم داشت در میومد وهم ازتعجب داشتم شاخ دار میشدم گفتم: پس چی؟
🔹گفت: فهمیدم مردنیم، رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم
🔹 گفتن: نه
🔹گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند : نه!
🔹خلاصه ما رفتنی هستیم کی ش فرقی داره مگه؟
🔸باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد
🔆 #پندانه
🔻 برای انتقاد از نوجوان اینگونه عمل کنید:
1️⃣ به کمترین مقدار بسنده کنید؛ همانطور که امام علی (ع) فرمودند: زیادهروی در سرزنش، آتش لجاجت را شعلهور میسازد.
2️⃣ پیش از انتقاد، از او اجازه بگیرید و در صورتی که اجازه دهد، مقاومت روانیش از بین خواهد رفت و سخن شما را میپذیرد و اگر اجازه ندهد، خود درباره رفتارهایش فکر میکند و متوجه اشتباهش خواهد شد.
3️⃣ ابتدا نقاط مثبت او را بگویید.
4️⃣ به جای پیام «تو»، از پیام «من» استفاده کنید. ور پیام «تو» ( مثلاً تو آدم بینظمی هستی)، اِشکال را متوجه فرزند میکنید اما در پیام «من» (مثلاً وقتی میبینم لباسهایت را میریزی، ناراحت میشوم) احساس خودتان را بیان میکنید که تأثیر بیشتری دارد.
5️⃣ از « رفتار» فرزندتان انتقاد کنید و «خودش» را به باد انتقاد نگیرید.
🔆 #پندانه
🔴 انسانهای نالایق
🔸جمعی از اصحاب در محضر رسول خدا (ص) بودند، حضرت فرمود: میخواهید کسلترین، دزدترین، بخیلترین، ظالمترین و عاجزترین مردم را به شما نشان دهم؟
🔹اصحاب: بلی یا رسولالله!
حضرت فرمودند:
🔸۱- کسلترین مردم کسی است که از صحت و سلامت برخوردار بوده ولی در اوقات بیکاری با لب و زبانش ذکر خدا نمیگوید.
🔸۲- دزدترین انسان کسی است که از نمازش میکاهد، چنین نمازی همانند لباس کهنه در هم پیچیده به صورتش زده میشود.
🔸۳- بخیلترین آدم کسی است که گذرش بر مسلمانی میافتد ولی به او سلام نمیکند.
🔸۴- ظالمترین مردم کسی است که نام من در نزد او برده میشود ولی بر من صلوات نمیفرستد.
🔸 ۵- و عاجزترین انسان کسی است که از دعا درمانده باشد.
📚بحار الأنوار - العلامة المجلسی، ج ٨١، صفحه ٢٥٧
🔆 #پندانه
🔴 «در زندگی مردم شَر نندازیم!»
🔹دختری درسش را میخواند و سر کار میرود، فامیلی او را در مهمانی میبیند میگوید "شوهر نکردی؟ میتُرشیا!" حرفش را میزند و میرود ولی روح و روان دختر را به هم میریزد.
🔸زنی بچه دار شد، دوستش گفت "برای تولد بچه، شوهرت برات هیچی نخرید؟ یعنی براش هیچ ارزشی نداری؟" بمب را انداخت و رفت. ظهر که شوهر به خانه آمد کار به دعوا کشید و تمام!
🔸جوانی از رفیقش پرسید "کجا کار میکنی؟ ماهانه چند میگیری؟ صاحبکار قدر تو رو نمیدونه!" از شغلش دلسرد شد و درخواست حقوق بیشتر کرد، صاحب کار هم قبول نکرد و اخراجش کرد!
🔹پدری در نهایت خوشبختیست؛ یکی میگوید "پسرت چرا بهت سر نمیزند؟ یعنی برات وقت نمیگذاره؟" با این حرف صفای قلب پدر را تیره و تار میکند!
🔺این است سخن گفتن به زبان شیطان؛ در طول روز خیلی سؤال ها را ممکن است از همدیگر بپرسیم: "چرا نخریدی؟ چرا نداری؟ چطور زندگی میکنی؟" ممکن است هدفمان صرفا کسب اطلاع باشد، یا از روی کنجکاوی یا... اما نمیدانیم چه آتشی به جان شنونده میاندازیم!
♦️مفسد و شرور نباشیم♦️
🔆 #پندانه
❌هیچگاه کسی را مسخره نکن بهخصوص در سه مورد:
1️⃣ چهره 2️⃣ والدین3️⃣ زادگاه
🔺چون انسان هیچگاه حق انتخابی در مورد آنها ندارد.
◾️ به زیباییات نناز
▫️ تو خلقش نکردهای …
و
▫️به اصل و نسبت افتخار نکن
◾️ تو انتخابش نکردهای …
🔻اگر میتوانی
🔸 به اخلاق
🔸 منِش
🔸 و انسانیتت بناز
🔹چون خودت هستی که آن را میسازی …
🔆 #پندانه
نام: انسان
نام خانوادگی: آدمی زاد
نام پدر: آدم
نام مادر: حوا
لقب: اشرف مخلوقات
نژاد: خاکی
صادره: دنیا
مقصد: آخرت
ساکن: کهکشان را شیری، منظومه شمسی زمین
منزل: استیجاری
ساعت حرکت پرواز: هر وقت خداوند صلاح بداند
مکان: بهشت اگر نشد جهنم
🔻وسایل مورد نیاز :
1- دو متر پارچه (کفن)
2- عمل نیک
3- انجام واجبات
4- امر به معروف و نهی از منکر
5- دعای والدین و مومنین
6- نماز اول وقت
7- ولایت ائمه اطهار
🔹از آوردن بار اضافه از قبیل: حق الناس، غیبت و تهمت و غیره خودداری نمایید.
جهت یادگاری قبل از پرواز از اموال خود بین فرزندانتان به عدالت تقسیم کنید.
برای کسب اطلاعات بیشتر به قرآن و سنت پیامبر (ص) مراجعه فرمایید.
🔻 با شماره های زیر تماس حاصل فرمایید :
( سوره بقره/186 ) (سوره نسا/45) (سوره توبه/12 9) (سوره اعراب/55)
سرپرست کاروان: حضرت عزراییل
تهیه و تنظیم: سرنوشت الهی
🔆 #پندانه
⚫️ رفتار درست با همسایه فقیر
🔸روزی پسری از خانواده نسبتا مرفه، متوجه شد مادرش از همسایه فقیر خود نمک خواسته است،
🔹متعجب به مادرش گفت که دیروز کیسهای بزرگ نمک برایت خریدم، برای چه از همسایه نمک طلب میکنی؟
🔸مادر گفت: پسرم، همسایه فقیر ما، همیشه از ما چیزهایی طلب میکند، دوست داشتم از آنها چیز سادهای بخواهم که تهیهاش برایشان سخت نباشد، در حالی که هیچ نیازی به آن ندارم ولی وانمود کردم من نیز به آنها محتاجم، تا هر وقت چیزی از ما خواستند، طلبش برایشان آسان باشد و شرمنده نشوند.
🔆 #پندانه
🔴 پس زمینِ تیره را دانی که چند
دیدن و تمییز باید در پسند؟
🔻گویند حضرت آدم نشسته بود، ۶ نفر آمدند، سه نفر طرف راستش نشستند و سه نفر طرف چپ.
🔻به یکی از سمت راستیها گفت: «تو کیستی؟»
🔸گفت: «عقل.»
🔹پرسید: «جای تو کجاست؟»
🔸گفت: «مغز.»
🔻از دومی پرسید: «تو کیستی؟»
🔸گفت: «مهر.»
🔹پرسید: «جای تو کجاست؟»
🔸گفت: «دل.»
🔻از سومی پرسید: «تو کیستی؟»
🔸گفت: «حیا.»
🔹پرسید: «جایت کجاست؟»
🔸گفت: «چشم.»
🔻سپس، به جانب چپ نگریست و از یکی سؤال کرد: «تو کیستی؟»
🔹جواب داد: «تکبر.»
🔸پرسید: «محلت کجاست؟»
🔹گفت: «مغز.»
🔸گفت: «با عقل یک جایید؟»
🔹گفت: «من که آمدم عقل میرود.»
🔻از دومی پرسید: «تو کیستی؟»
🔹جواب داد: «حسد.»
🔸محلش را پرسید.
🔹گفت: «دل.»
🔸پرسید: «با مهر یک مکان دارید؟»
🔹گفت: «من که بیایم، مهر خواهد رفت.»
🔻از سومی پرسید: «کیستی؟»
🔸گفت: «طمع.»
🔹پرسید: «مرکزت کجاست؟»
🔸گفت: «چشم.»
🔹گفت: «با حیا یک جا هستید؟»
🔸گفت: «چون من داخل شوم، حیا خارج میشود.»