eitaa logo
محفل بیان معنوی ۱۱۰
205 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
3.3هزار ویدیو
155 فایل
سوره آل عمران:آیه ۱۰۴ 🌹وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ   ارتباط باادمین @yanoor113
مشاهده در ایتا
دانلود
شیر زنی از دیار . زیر بغل مادر شهید را گرفتند و آوردند بالاسر پیکر فرزندش نمی گذاشت کسی اشک بریزد سوره می خواند: "و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر" . می گفت: سه سال تلاش کردی بروی و آخر رفتی، راضیم از تو ما که نمی توانیم باشیم ولی تو ما رو نزد بی بی زینب رو سفید کردی. . خواست تا را باز کنند؛ مدام یا علی و یا زینب می گفت با پاره کردن پارچه سبز تابوت انگار بند دلش بود که پاره می شد ولی مدام یا زینب می گفت. . درب تابوت را که برداشتند آرام شد و شروع کرد با فرزند عزیزش صحبت کردن. . گفت: من طاقت دیدن پیکر تو را نداشتم از زینب کبری(سلام‌الله‌علیها) خواستم صبرم بدهد، دیدی چه صبری داد! . الان جلوی تو نشستم، ببین چقدر محکم هستم، ببین گریه نمی کنم، نجوای مادر با روضه مداح دیگر به گوش نمی رسید فقط نوازش صورت بود که دلها را به صحرای رهسپار می کرد. . روضه تمام شد ولی همچنان محاسن فرزند را مرتب می کرد. . دستهای لرزید و از حال رفت نمی دانیم چه گذشت بین مادر و فرزند در آن عالم... . راوی: خادم معراج الشهداء(تهران) 🔶🔹اماج https://eitaa.com/amaj24
هدایت شده از بیسیم‌چی
دختری در با پاهای مصنوعی ساخته شده از قدم میزند. گناه این کودک چه بوده؟ مادرش ایا این صحنه را دیده یا او هم بر اثر بمب شده؟ ؟؟؟؟؟؟ @bicimchi1
هیچ کارگردانی، #فیلم شان را نساخت..هیچکس، #رمان شان را ننوشت..حتی در #صداوسیما بایکوت شدند و اینچنین کم کم جای #حق و #باطل و #جلاد و #شهید عوض شد.. @aamerin_ir
❤️🍃 🌷قصه‌ی دلدادگی🌷 اوایل دی ماه ۸۵ بود و من از سرنوشتی که برام رقم میخورد بیخبر بودم،روزهام رو با درس و دانشگاه میگذروندم ، یه شب مادرم دستام رو تو دستاش گرفت و با مهربونی بهم گفت : فاطمه جان میخوام چیزی بهت بگم، قراره برات خاستگار بیاد خیلی تعجب نکردم، گفت چیه باور نمیکنی؟ هر خواستگاری رو بمن نمیگفتن، اگه از نظر خودشون تایید شده بود اونوقت بمن میگفتن، گفتم چرا مامان باورمیکنم، اسمش ؟ مامانم چشماش گرد شد، اول فکر کرد مسئله عشق و عاشقی در میونه و من بهش نگفتم، بهش گفتم نه مامان ، دو هفته پیش رو دیدم !! داخل حرم عبدالعظیم آقایی صدام کرد و انگشتری به دستم انداخت و گفت : مالِ حسن آقاست دوباره پرسیدم : اسمش حسن آقاست؟ مامانم با تعجب گفت بله دخترم حسن آقای غفاری .. خانواده حسن ۳ بار به خونه ما اومدن، بار سوم حسن آقا هم باهاشون اومد همه از زیبایی چهره و نظمش حرف میزدن اما من به دنبال انگشتری بودم که توی خواب نشانه ای رو به امانت برام گذاشته بود،وقتی که چایی اوردم انگشتر قرمز رو توی انگشتش دیدم بسیار زیبا و بی نظیر بود، یقین کردم بین خواب و این انگشتر یه ارتباط مقدسی باید باشه گفتن بریم تو اتاق صحبت کنیم و باهم آشنا بشیم هر دوی ما میدونستیم که من باید پشت سر راه برم،با دو سه قدم فاصله وارد اتاق شدیم و روبروی هم نشستیم،سرم پایین بود،یاد سفارش بابا افتادم،خوب نگاه کنم،ببینم و حرف بزنم،حسن سرش پایین بود،فرصت خوبی بود که کامل نگاهش کنم چون قرار بود شریک زندگیش بشم، مدتی به سکوت گذشت .. حرف زدیم، ازهمه چیزوهمه جا،ازعلایقمون گفتیم،از سلیقه هامون ولایت مداری و حرف زدیم، هر دو تو یه خط بودیم من بیشتر میپرسیدم،از آشپزی کردن آقایون تو منزل،کمک به همسرو اشتغال زن خارج از منزل و .. جواب من برای ازدواج با حسن مثبت بود بلند شدیم بیرون بیایم،فهمیدم بهش علاقمند شدم قلبم براش میتپید، اون جلوتر از من رفت و من پشت سرش همونطور که قدم برمیداشت و ازم دور میشد، دلتنگی عجیبی به سراغم اومد، دیگه فکروخیالم حسن شده بود، ای کاش اونروز جای جای اون اتاق عاشقانه هامون رو می نوشتن،،شاید امروز کمتر دلتنگش میشدم پای سفره عقد یه جا دلم تپید و جای دیگه لرزید اون لحظه که (( هفت سفر عشق)) مهریه ام شد دلم بدجور براش تپید نه برای سفر، برای مردانگی و مرد بودنش بهم گفت :فاطمه تو الان پای سفره عقد نشستی شنیدم تو این لحظه دعای عروس برآورده میشه یه خواهشی دارم ازت اما نه نگو تو چشمام نگاه کرد وگفت دعا کن بشم سکوت کردم خدایامن هنوزحلاوت زندگی رو نچشیدم ،من باید برای عزیزم کسی که قراره محبوب و و انیس سالهای زندگیم باشه آرزوی شهادت کنم امامگه میشه به حسن ، به همه زندگیم نه بگم! اون روز و همون لحظه اولین پیوندمون اشک دلتنگی برای حسن عزیزم ریختم عاقدخطبه میخواند.. برای بار سوم میپرسم، عروس خانوم من وکیلم؟ بله انگار که گفتم حسن رو دارم قبول کردم که بی اون دنیام رو سر کنم و فرزندانم رو بزرگ کنم... میگفت فاطمه وقتی تورو دیدم و بله رو ازت گرفتم خدارو شکر کردم به جا آوردم که دختر خوب و پاکی قسمت من کرده خیلی دوست دارم اولین جائی که بعد از محضر میریم حرم عبدالعظیم باشه آقارو زیارت کنیم، کنار حرمش عهد ببندیم که با هم صادق و مهربان و باشیم و همیشه برای خدا قدم برداریم .. قبول کردم ، هرچی حسن میگفت نه نمیگفتم رفتیم حرم باهم شام خوردیم یه شب بیادموندنی ... اِنّ الجهاد باب من ابواب الجنة فتحهُ الله لخاصة اولیائه نام : حسن نام خانوادگی : غفاری سال تولد : ۱۳۶۱ سال ازدواج : ۱۳۸۵ سال شهادت : ۱۳۹۴ محل شهادت : سوریه "درعا" هفت شهرعشق عاشقانه ای از شهید مدافع حرم @amirkabear 🌸🍃🌸🍃🌸 ✅ ڪانال برتـــر حجابـــ ✅ برگزیده ی رصدنمای فضازی مجازی👇 ❣ دختــران چــادری http://eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
﷽ یه روزی هم میاد رو بَنِرای سطح شهر می‌بینیم نوشته: « کاروان راهیان » .💌 @GSkhademoshohada کاروانی که از ایران و افغانستان و عراق زائـر راهی میکنه به سمت ... می بردمون به سمت حرم حضرت زینب و حضرت رقیه... وقتی خوب دلمونو تکون دادیم و عقده ی این چند سال فراق رو جبران کردیم... . یکی مثل که از یادگارای همین سالای جنگ با تکفیریا باشه برامون شروع میکنه به روایت کردن... . " اینجا که نشستید اسمش است! قریه‌ای که توش حرم مطهر خانوم زینب قرار داره... همینجا بود که مدال گردن ، اولین شهید مدافع حرم ، انداختند...‌ . تو همین خاک بود که محمود رضا بیضایی به معشوقش ، امام حسین رسید... " . بعد سوار اتوبوس میشیم و میریم بعد از اینکه نشستیم رو خاکا ، راوی میگه: " اینجا حلبِ... همونجایی که رو به آسمون پرواز داد... همینجا بود که ، فرمانده ایرانی لشگر فاطمیون ، سرشو گذاشت رو پاهای اربابش! خبرنگاری که دختر سه ساله ‌شو به دختر سه ساله‌ی ارباب سپرد و از دنیا خداحافظی کرد... . اینجا مقتلِ و ... جووناالوارثینو سال شماها که از همون اول عادت کرده بودن به دل ندادن... .💌 @GSkhademoshohada مقصد بعدیمون ، جنوب غربِ حلب... همونجایی که تروریستا محاصره‌ش کردن و نیروهای مقاومت رو مجبور به عقب نشینی.‌.. همونجایی که وقتی آزاد شد،همه سجده شکر بجا آوردیم... هر چند برای آزاد شدنش دادیم و اسیر... یکیشون بود که با رفتنش چهار تا بچه‌ش یتیم شدن... ولی کاری کرد که اون دنیا ، جلو حضرت زهرا ، سرشونو با افتخار بلند کنن و بگن: ما بچه های شهید بلباسی ‌ایم!‌ " مثل ،‌ مثل هویزه ، مثل چزابه ، مثل طلاییه ... یه روزی و خان طومان و زینبیه و ریف رو قدم قدم زیارت می کنیم... یه روزی گذرمون بهشون میخوره.. [ هر زمان تو خیابونا چشمتون خورد به بَنِرا و تابلوهایی که ازتون دعوت کرده با این کاروان راهی شید ، بدونید به فاصله ی اندکی ، روزی میرسه که سرتاسر ایران نوشتن... « کاروان راهیان قدس » کاروانی که این بار مقصدش فراتر از و ! کاروانی که میره به سمت خود نماز میخونه تو مسجدالاقصی... با امامت امام دوازدهم... و با حضور تمام شهدا... شهدایی که روزی برای زیارتشون ‌هامون و هامون خاکی شد ... و دیر نیست اون روز ! روزی که با چشمای خودمون ببینیم که رو سر در‌ ورودی نوشته: «ونرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین» 🌸🍃🌸🍃 http://eitaa.com/joinchat/3813801986Cf0c205a46b
هدایت شده از شبهای با شهدا
🌴یاد #شهید #مهدی_عزیزی به خیر؛ بسیار #ولایتی به تمام معنا بود در زمان فتنه 88 بود که 10 روز بود او را ندیده بودیم و بعد از 10 روز که آمد دیدیم که 10 کیلو لاغر شده به منزل آمد و با عجله #عکس_حضرت_آقا را برداشت و گفت: این عکس‌ها را به موتورم می‌چسبانم تا ببینم چه کسی جرات می‌کند به حضرت آقا حرف بزند. یک عکس تمام قد از حضرت آقا را در خانه چسبانده بود هر صبح که بیدار می‌شد #اول_به_امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف سلام می‌کرد و #بعد_به_حضرت_آقا_سلام_می‌داد. عشق به ولایت او  به گونه‌ای بود که اگر از تلویزیون بیانات حضرت آقا پخش می‌شد همان موقع بلند می‌شد و #می‌ایستاد. شادی روحش #صلوات @shabhayeshahid