#صبحونه [•🏴•]
-چرا نمیخوابی؟!
+گفتم مگر بخوابم خواب حرم ببینم،
در انتظار خوابش تا صبح دیده وا ماند
🍂| #صبحتونحسینے
🖤| #السلامعلیڪیااباعبداللھۖ
@mamanogolpooneha☘
🌺🍃
یک کلمه محبت آمیز🌱
میتونه کل روز یک نفرو تغییر بده،
دریغ نکنیم از هم...
@mamanogolpooneha☘
✅ درس هفتم: راهکار های عملی ایجاد همدلی در خانواده
چطور می توانیم در خانواده ایجاد همدلی کنیم ؟
چه عواملی باعث از بین رفتن روابط خانواده می شود ؟
@mamanogolpooneha☘
▪️◾️▪️◾️▪️◾️▪️◾️▪️◾️▪️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مهارت دمیدن #بازی
نشانه گیر
@mamanogolpooneha☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایده پیشنهادی بازی برای پرورش هوش بدنی -جنبشی و فضایی در کودکان (رده سنی 5-8 سال)
#بازی
@mamanogolpooneha☘
روشـــツــنی خونه [🌙]
[• #خانواده_درمانے💚 •] به جاۍ اینکه همیشه به این بیندیشید که شما از همسرتان چه میخواهید کمی فک
<#همســـــࢪانھ❤️>
❣خانم وآقای خونه؛
شوخی های شما، باهم؛
توی نگاه خدا،خیلی می ارزه😊
💓اما؛
باید زیرکانه،شوخی های موردپسند همسرتون روکشف کنین👌
وگرنه،نتیجه عکس،می گیرين!
@mamanogolpooneha☘
روشـــツــنی خونه [🌙]
#ایده_پیامک در تماشای تو افتاد کلاه از سرِ چرخ، خبر از خویش نداری چقدر رعنایی... :) (من عاااااا
#ایده_پیامک
درخواست بغل😎
*مـ|👤|ـا
بھ
آغوشـِ
|ټُ♥️|
یڪبارھ
چھ محتاجــ🌱 شدیمـ🙊💋🍃*
#ایده_دلبری
@mamanogolpooneha☘
【• #حرفاے_خودمـونے🗣 •】
😍🍃
.همین طور ڪه تلاش مےڪنے
به نداشتههاتــ برسے
به داشتههاتــ همــ فڪر ڪن
و از این بابتــ خدا رو شڪر ڪن🍃🌸
🦋🍂
@mamanogolpooneha
#پای_درس_دل 🌱
وقتی حاجتت را به تاخیر میاندازد
دارد چیز بزرگتری به تو میدهد
منتھا تو حواست به خواسته خودت هست
و متوجه نمیشوی
تو نان میخواهی او به تو جان میدهد..:)
#حاج_اسماعیلدولابی
@mamanogolpooneh☘
کلیپ صوتی به نمایش بگذارید! مثل صحنه تئاتر.mp3
2.55M
مهم ترین عامل در تربیت فرزندان 🎁
🎧کلیپ صوتی
به نمایش بگذارید! مثل صحنه تئاتر🎊
#استاد_پناهیان 🌷
#تربیت_فرزند
@mamanogolpooneha☘
روشـــツــنی خونه [🌙]
مهم ترین عامل در تربیت فرزندان 🎁 🎧کلیپ صوتی به نمایش بگذارید! مثل صحنه تئاتر🎊 #استاد_پناهیان 🌷
واے این خیلی قشنگ بود 😍
دوستش داشتم
*تابنده ترین خورشید*
داستان شب نهم
سالها پیش☘️توی خانواده ای یه پسر خیلی خیلی نورانی و زیبا به دنیا اومد😍
اعضای اون خانواده از به دنیا اومدن این پسر خیلی خوشحال شدن🥰 به همه همسایه ها و مردم مهمانی دادن🥗
این نوزاد ما بزرگ و بزرگتر شد🌹 تا اینکه شد یک جوان زیبا و رشید😍 اونقدر زیبا و نورانی بود که همه مردم و خانوادشون بهشون می گفتن تو مثل ماه توی آسمون هستی😍 و بهشون لقب قمر بنی هاشم داده بودن🌹 این جوان قصه ما همیشه به مردم کمک میکردن👌🏻 بچه ها رو خیلی دوست داشتن🥰
با اونا بازی میکردن😍 بچه ها هم خیلی ایشون رو دوست داشتن ❤️و همیشه دنبالشون میگشتن تا پیداشون کنن و باهاشون بازی کنن🥰
جوون زیبای قصه ما🌹 برادری داشتن که تحت هر شرایطی با برادرشون بسیار محترمانه و مودبانه حرف میزدن👌🏻
هیچ وقت پاهاشون جلو برادرشون دراز نمی کردن🌹 هیچوقت برادرشون رو به اسم کوچک صدا نمی زدن🌹 وقتی میخواستن با برادرشون صحبت کنن و ایشون رو صدا بزنن🥰 می گفتن آقای من ،مولای من، امام من🌹هر وقت مادرشون خوراکی بهشون میدادن سریع میدویدن تا برادرشون رو پیدا کنن🥰 و خوراکی رو اول به برادرشون بدن🍇 هر وقت میخواستن کاری انجام بدن اول از برادرشون اجازه می گرفتن 🌹می گفتن اگر برادرم راضی باشن من اینکار رو انجام میدم🌹 همیشه کنار داداششون بودن🥰 به حرفاشون گوش میدادن👌🏻 و خیلی برادرشون رو دوست داشتن❤️ و همیشه یار و یاور برادرشون بودن🌹 آخه به پدرشون قول داده بودن هیچوقت برادرشون رو تنها نگذارن و مراقب ایشان و خانواده برادرشون باشن💐
چندین سال گذشت ☘️این جوان قصه ما حالا یک مرد شجاع و باغیرت شده بود🥰 مردم شهر کوفه از برادر این مرد کمک خواستن🙏🏻 تا به شهرشون بره و بهشون کمک کنه🙏🏻 و اونا رو از دست حاکم قلدر😡 نجات بده. برادر این مرد هم که همیشه همراه ایشان بود عازم شهر کوفه میشن🌹
مرد شجاع و وفادار ما🌹 مثل همیشه کنار برادرشون بودن🌺 همراه با برادر و خانوادشون بار سفر میبندن و راهی کوفه میشن💐 اما مردم کوفه بجای اینکه به استقبال این خانواده بیان مقابل اونها شمشیر میکشن😭 و خواستن با اونها بجنگن😔 آخه شهر کوفه یک حاکم قلدر😡 و بدجنس داشت😡
اون حاکم قلدر😡میخواست مرد خوب قصه ما و برادر و خانواده ایشان رو اذیت کنه😱 اون حاکم به سربازهاش گفته بود اجازه ندید اونها از آب هیچ رودی بردارن و بخورن😔 خانواده اون مرد زیبا خیلی تشنه شده بودن😔و از مرد شجاع قصه ما خواستن براشون آب بیارن💦.
مرد باغیرت قصه ما از برادرشان اجازه گرفتن و به سمت رود فرات رفتن 💦مشک آب رو برداشتن💦 مشک رو داخل اون رود قرار دادن تا از آب اون رود بردارن🏝️ اما سربازهای اون مرد قلدر😡 جلوی اون مرد ایستادن😱 و نگذاشتن اون مرد مهربان و وفادار با خودش آب ببره😔
اون مرد باوفای قصه ما که خیلی شجاع و نیرومند بود🌹 با همه اون سربازها جنگیدن👌🏻 و تونستن آب رو بردارن سوار اسبشون شدن که خودشون به خانواده برادرشون برسونن🌹
اما بچه های خوبم وقتی شیر مرد قصه ما میخواست به سمت خانوادشون بره اتفاق های زیادی براش افتاد💐 اتفاق و ماجراهایی که فردا شب براتون میگم 🌹
حالا ازتون دوتا سوال دارم🤔
۱. اسم این شیر مرد قوی چی هست؟
۲. اسم برادر این شیر مرد چی هست؟