eitaa logo
روشـــツــنی خونه [🌙]
2.8هزار دنبال‌کننده
15.6هزار عکس
3.8هزار ویدیو
137 فایل
عشق یعنی دعای خیر حضرت زهرا(س)همراهت باشه😍 نشر مطالب=صدقه جاریه میتونید با ما در ارتباط باشید 😉 @haniekhanooom بادڵ و جوݩ گوش میدیم بہ حرفاتوݩ♥️ یہ گروه داریم پراز مامان هاے باحاڵ و پرانرژے 💕 هرکے دوست داشت واردش بشہ بہ این شخصی یه ویس بفرستہ 🎼
مشاهده در ایتا
دانلود
🐜🐸🐸🐜 یکی بود یکی نبود. در یکی از روز های گرم تابستان بچه ی قوربارغه ای با یک جوجه و یک بچه موش و یک مورچه و یک سوسک قرمز به گردش رفتند. آن ها آنقدر رفتند تا به کنار رود خانه ای رسیدند . برای رد شدن از رود خانه بچه قورباغه پیشنهاد کرد بیایید شنا کنیم و پرید توی آب جوجه و بچه موش و مورچه و سوسک قرمز گفتند: ما که شنا بلد نیستیم بچه قور باغه قور قور قور خندید و آن قدر خندید که چیزی نمانده بود نفسش بند بیاید. جوجه و بچه موش و مورچه و سوسک قرمز ناراحت شدند و با هم فکر کردند تا راه چاره را یافتند. جوجه رفت و یک برگ آورد بچه موش رفت و یک پوست گردوی بزرگ آورد مورچه هم یک تکه ساقه ی گندم آورد سوسک قرمز هم نخ آورد آن ها شروع کردند به کار کردن. تکه ی ساقه ی گندم را توی پوست گردو فرو کردند و با نخ برگ به آن بستند و یک کشتی کوچو لو ساختند. کشتی را به آب انداختند و برآن سوار شدند کشتی کوچو لو در رود خانه به راه افتاد بچه قورباغه سرش را از آب بیرون آورد و می خواست باز به آن ها بخندد ولی کشتی کوچولو از او خیلی جلو افتاده بود و دیگر قورباغه نمی توانست خودش را به آن برساند. @mamanogolpooneha☘ 🐜 🐸🐜 🐜🐸🐜 🐸🐜🐸🐜 🐜🐸🐜🐸🐜
🐜🐸🐸🐜 یکی بود یکی نبود. در یکی از روز های گرم تابستان بچه ی قوربارغه ای با یک جوجه و یک بچه موش و یک مورچه و یک سوسک قرمز به گردش رفتند. آن ها آنقدر رفتند تا به کنار رود خانه ای رسیدند . برای رد شدن از رود خانه بچه قورباغه پیشنهاد کرد بیایید شنا کنیم و پرید توی آب جوجه و بچه موش و مورچه و سوسک قرمز گفتند: ما که شنا بلد نیستیم بچه قور باغه قور قور قور خندید و آن قدر خندید که چیزی نمانده بود نفسش بند بیاید. جوجه و بچه موش و مورچه و سوسک قرمز ناراحت شدند و با هم فکر کردند تا راه چاره را یافتند. جوجه رفت و یک برگ آورد بچه موش رفت و یک پوست گردوی بزرگ آورد مورچه هم یک تکه ساقه ی گندم آورد سوسک قرمز هم نخ آورد آن ها شروع کردند به کار کردن. تکه ی ساقه ی گندم را توی پوست گردو فرو کردند و با نخ برگ به آن بستند و یک کشتی کوچو لو ساختند. کشتی را به آب انداختند و برآن سوار شدند کشتی کوچو لو در رود خانه به راه افتاد بچه قورباغه سرش را از آب بیرون آورد و می خواست باز به آن ها بخندد ولی کشتی کوچولو از او خیلی جلو افتاده بود و دیگر قورباغه نمی توانست خودش را به آن برساند. 🐜 🐸🐜 🐜🐸🐜 🐸🐜🐸🐜 🐜🐸🐜🐸🐜 @mamanogolpooneha