فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••|🖤|••
#ڪنجخلـوتـ
چون گره افتاد در کاری،
نوشتند از قدیم:
هرکجا شد،
روضهی موسیبنجعفر نذر کن ...
#امامکاظم(؏)
@bayenatiha؎۞
مداحی آنلاین - با دیدهی گریان و با قلب مضطر - برادران.mp3
2.79M
#ڪنجخلـوتـ
❇️ نوآهنگ| واویلا
🌴با دیدهٔ گریان و
💔 با قلب مضطر
🥀 ناله دارم در غم
💔 موسی بن جعفر
🎙 حاج علی برادران
@bayenatiha؎۞
مهدی+رسولی-+رو+خاک+زندون+دست+و+پا+میزنی-+شهادت+امام+کاظم+علیه+السلام.mp3
14.02M
#ڪنجخلـوتـ
🌴 رو خاک زندون دست و پا میزنی
🥀 با گریه رضا رو صدا میزنی
🌴 آقا برا غمت میسوزم
🥀 غریب و بیکسی هنوزم
🎙حاج مهدی رسولی
@bayenatiha؎۞
4_5918240745185086220.mp3
8.91M
#ڪنجخلـوتـ
🌴داروی هر درد ما
از دم تو میرسد
🌴هک شده بر سینه
یا باب الحوائج مدد
🎤 محمود کریمی
@bayenatiha؎۞
💔🍃
امشب ساعت ۹
از حرم رضوے
سوره یس پخش میشہ
موافقے باهم بخونیم؟
#زمانشیادتنره
سفیده ، پی کار جدیده
سفیده صبح زود از خواب بیدار شد؛ از جعبه بیرون آمد و کش و قوسی به بدنه ی چوبی اش داد. نگاهی به بقیه مدادها که هنوز خواب بودند کرد . رضا دیروز آن ها را از آقا صادق خریده بود .
چشمش به دفتر افتاد دیگر طاقت نداشت ، بلند تک تک مدادها را صدا زد و گفت:« بیدار شوید بچه ها بالاخره انتظار تمام شد بیایید باهم نقاشی بکشیم» سبزه یک چشمش را باز کرد و گفت:« چه خبر شده؟ چرا اینقدر سروصدا میکنی؟»
مشکینه گفت:«بگذار بخوابیم خسته ایم تازه از راه رسیده ایم»
سفیده به دفتر اشاره کرد و گفت :«یعنی شما نمی خواهید نقاشی بکشید؟! خسته نشدید اینقدر در جعبه ماندید !»
قرمزه که تازه از خواب بیدار شده بود از جعبه بیرون آمد و به همه سلام کرد . سراغ دفتر رفت و گفت:« اجازه می دهی ما روی برگه های سفیدت نقاشی بکشیم؟»
دفتر هم دیروز همراه مدادرنگی ها به اینجا آمده بود ؛ با خوشحالی باز شد و گفت:«بله ، حتما بفرمایید»
مداد ها کم کم از جعبه بیرون آمدند و دور دفتر جمع و مشغول کار شدند. هرکس چیزی کشید:
قهوه ای درخت سیب و چندتا پرچین کنار گوشه ی برگه کشید ، سبزه برگ های درخت و چمن هایی پای درخت کشید، قرمزه گل های سرخ و زیبایی روی چمن ها و چندتا سیب روی درخت کشید، مشکینه خانه ای کنار درخت کشید ، زرده خورشید پرنوری در آسمان کشید. بنفشه چندتا بنفشه کنار گل های سرخ کاشت. نارنجی و سورمه ای پنجره های خانه را رنگ کردند و آباده هم آسمان نقاشی را آبی کرد .
نقاشی که تمام شد همگی با خوشحالی کنار دفتر ایستادند ولی سفیده هنوز کاری نکرده بود. به هر طرف برگه رفت و به هرجای نقاشی نگاه کرد ، کاری برای او نبود. از غصه نوکش کج شد . نگاهی به دوستانش کرد و گفت:«پس من چی؟»
آباده گفت:« ببخشید سفیده جان د نقاشی های دیگر حتما تو هم می توانی کمک کنی »
سفیده دیگر حرفی نزد ارام و بی صدا به جعبه برگشت و به فکر فرو رفت.
او دلش می خواست مثل دوستانش کار مفیدی انجام دهد . اما در دفترِ سفیدِ نقاشی او دیده نمی شد . سورمه ای که نگران سفیده بود به دوستانش گفت:« بچه ها بیایید چیزی بکشیم که سفیده هم بتواند آن را رنگ کند» سبزه گفت:«مثلا چی؟» سورمه ای و بقیه مداد رنگی ها به فکر فرورفتند. ناگهان آباده از جا پرید و گفت :«فهمیدم» و بعد نقشه نقاشی را به دوستانش گفت. مدادها دفتر را ورق زدند و در صفحه جدیدی دست به کار شدند.
اول خاکستری جاده ای کشید . آباده به کمک مشکینه یک ماشین در جاده کشید. قهوه ای چندتا درخت کنار جاده کاشت ، قرمزه چند گل پای درخت کنار جاده کشید. حالا نوبت سورمه ای بود که آسمان نقاشی را رنگ کند ؛ کارش که تمام شد توی نقاشی شب شده بود. حالا وقتش بود که سفیده بیاید و نقاشی را کامل کند. سبزه سراغ سفیده رفت:« سفیده جان ما به کمکت نیاز داریم» . سفیده با تعجب از جعبه بیرون پرید نگاهی به نقاشی کرد . از خوشحالی نوکش حسابی تیز شده بود . باید دست به کار می شد . با تشویق دوستانش کارش را شروع کرد اول خط های وسط جاده را کشید. بعد سراغ چراغ های ماشین رفت . چراغ ها که پرنور شدند. سراغ آسمان رفت ماه گردی وسط نقاشی کشید. و یک عالمه ستاره دورو برش. نقاشی خیلی زیبا شده بود و سفیده به آرزویش رسیده بود.
#باران
#قصه_شب
@bayenatihaツ