eitaa logo
بازی های هدفمند
10.5هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
3هزار ویدیو
292 فایل
اینجا دنیایی از بازی های هدفمند مختص۲ تا۶+سال بازی های کلاسی/بازی درخانه بازی های رفع اختلال در یادگیری مدیریت تبادل و تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligatekhalagh این کانال از مجموع کانال های خانم شفیعی ست
مشاهده در ایتا
دانلود
@bazihadafmand 🌈برای دوستان خودفورواردکنید🙏 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
@bazihadafmand 🌈برای دوستان خودفورواردکنید🙏 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
@bazihadafmand 🌈برای دوستان خودفورواردکنید🙏 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
ایده کاردستی پروانه با چوب بستنی @bazihadafmand 🌈برای دوستان خودفورواردکنید🙏 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸 ملکه گل ها 🌸 روزی روزگاری، دختری مهربان در کنار باغ زیبا و پرگل زندگی می کرد، که به ملکه گل ها شهرت یافته بود. چند سالی بود که او هر صبح به گل ها سر می زد، آن ها را نوازش می کرد و سپس به آبیاری آن ها مشغول می شد. مدتی بعد ، به بیماری سختی مبتلا شد و نتوانست به باغ برود. دلش برای گل ها تنگ شده بود و هر روز از غم دوری گل ها گریه می کرد. گل ها هم خیلی دلشان برای ملکه گل ها تنگ شده بود، دیگر کسی نبود آن ها را نوازش کند یا برایشان آواز بخواند. روزی از همان روزها، کبوتر سفیدی کنار پنجره اتاق ملکه گل ها نشست. وقتی چشمش به ملکه افتاد فهمید، دختر مهربانی که کبوتر ها از او حرف می زنند، همین ملکه است، پس به سرعت به باغ رفت و به گل ها خبر داد که ملکه سخت بیمار شده است. گل ها که از شنیدن این خبر بسیار غمگین شده بودند، به دنبال چاره ای می گشتند. یکی از آن ها گفت : «کاش می توانستیم به دیدن او برویم ولی می دانم که این امکان ندارد! » کبوتر گفت : « این که کاری ندارد ، من می توانم هر روز یکی از شما را با نوکم بچینم و پیش او ببرم. » گل ها با شنیدن این پیشنهاد کبوتر خوشحال شدند و از همان روز به بعد ، کبوتر ، هر روز یکی از آن ها را به نوک می گرفت و برای ملکه می برد و او با دیدن و بوییدن گل ها، حالش بهتر می شد. یک شب، که ملکه در خواب بود، ناگهان با شنیدن صدای گریه ای از خواب بیدار شد. دستش را به دیوار گرفت و آرام و آهسته به سمت باغ رفت، وقتی داخل باغ شد فهمید که صدای گریه مربوط به کیست، این صدای گریه غنچه های کوچولوی باغ بود. آن ها نتوانسته بودند پیش ملکه بروند، چون اگر از ساقه جدا می شدند نمی توانستند بشکفند، در ضمن با رفتن گل ها، آن ها احساس تنهایی می کردند. ملکه مدتی آن ها را نوازش کرد و گریه آن ها را آرام کرد و سپس به آن ها قول داد که هر چه زودتر گل ها را به باغ برگرداند. صبح فردا ، گل ها را به دست گرفت و خیلی آهسته و آرام قدم برداشت و به طرف باغ رفت، وقتی که وارد باغ شد، نسیم خنک صبحگاهی صورتش را نوازش داد و حال بهتر پیدا کرد، سپس شروع کرد به کاشتن گل ها در خاک با این کار حالش کم کم بهتر می شد، تا اینکه بعد از چند روز توانست راه برود و حتی برای گل ها آواز بخواند. گل ها و غنچه ها از اینکه باز هم کنار هم از دیدار ملکه و مهربانی های او، لذت می بردند خوشحال بودند و همگی به هم قول دادند که سال های سال در کنار هم، همچون گذشته مهربان و دوست باقی بمانند و در هیچ حالی، همدیگر را فراموش نکنند و تنها نگذارند. @bazihadafmand 🌈برای دوستان خودفورواردکنید🙏 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🍃💛🍃💛🍃💛 بفرست برای دوستت چون اینجا پراز شعر وقصه و نقاشی وکاردستیه... @bazihadafmand 🌈برای دوستان خودفورواردکنید🙏 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
14.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آموزش کاردستی با خال های رنگی مناسب کودکان مهد و پیش دبستانی🌸🎈 @bazihadafmand 🌈برای دوستان خودفورواردکنید🙏 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
@bazihadafmand 🌈برای دوستان خودفورواردکنید🙏 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
دست ورزی @bazihadafmand 🌈برای دوستان خودفورواردکنید🙏 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
شعر شب قدر @bazihadafmand 🌈برای دوستان خودفورواردکنید🙏 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
4_5897696129901922140.pdf
773.2K
داستان شب قدر @bazihadafmand 🌈برای دوستان خودفورواردکنید🙏 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
شعر شب قدر @bazihadafmand 🌈برای دوستان خودفورواردکنید🙏 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•