#شعری که روی سینه شهید چهارده ساله نوشته شده بود
.
▪️محمد مصطفی پور ؛نوجوان چهارده ساله ی نحیفی از شهرستان بابل مازندران که با دست کاری در شناسنامه، خود را به جبهه رسانده، شیرمرد عاشق و عارفی از لشکر ویژه ۲۵ کربلا که با یک بیت شعر آسمانی شد.
.
▪️ یک شب محمد همین طور که دراز کشیده بود، نگاهش را به بالا دوخت و با صدایی ملایم گفت:«رضا! دوست دارم موقع شهادت، تیر درست بخورد به قلب ام درست همین جایی که این شعر را نوشتهام.»کنجکاو شدم. سرم را بالا گرفتم. در تاریک روشن سنگر به پیراهنش نگاه کردم. این بیت نوشته بود:
.
🔸آن قدر غمت به جان پذیرم #حسین
🔸تا قبر تو را بغل بگیرم #حسین ...
.
▪️موقع عملیات، ما باید از هم جدا میشدیم. والفجر 8 با رمز مقدس یا فاطمه الزهرا(س) آغاز شد. چند روز از عملیات گذشت. وقتی به مقر برگشتم، رفتم سراغ بچههای امدادگر. دلم برای محمد شور میزد. پرسیدم: « محمد مصطفیپور را دیدین یا نه؟» برای توضیح بیشتر گفتم: «روی سینه اش هم یک بیت شعر نوشته بود.» تا این را گفتم، یکی جواب داد: «آهان دیدمش برادر! او شهید شده...» پرسیدم: «شهادت او چه طور بود؟»امدادگر گفت: «تیر خورد روی همان بیتی که روی سینه اش نوشته بود.»
🌷🌷🌷🌷🌷
راوی: رضا دادپور «از رزمندگان لشکر ویژه 25 کربلا»
.
#یاحسین
#شهیدمحمدمصطفی پور
🌹@be_yad_shohadaa🌹
🌿#شهیدعلےبلورچی
وصیت نامش دو خط هم نشد.
نوشته بـود:
ماننـد کسـانی نبـاشیـد که خدا را
فراموش کردند و خدا هم خودِ آنان را
از یادشان بُرد.
در روز چقدر حواست به خدا هست و
مراقبِ حرف و حرکاتِتی ؟!
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🌹@be_yad_shohadaa🌹
*اگر مےخواهید ڪارتان برڪت پیدا ڪند* 🌹👇👇
*بہ خانوادہ شهدا سر بزنید*
*زندگے نامہ شهدا را بخوانید*
*سعے ڪنید در روحیہ خود* *شهادت طلبے را پرورش دهید* .
🌿#شهیدمصطفی_صدرزاده
🌹@be_yad_shohadaa🌹
❣شهیدی که منافقین چشمهایش را درآوردند و گوشهایش را بریدند و بعد شهیدش کردند...
دفعه آخر که به مرخصی آمد دیدم خیلی فرق کرده و حالت معنوی خاصی پیدا کرده. وقتی بغلش کردم با خودم گفتم برای آخرین بار است که می بینمش. به سید مهدی گفتم «مادر مگر جنگ تمام نشده و امام قطعنامه را امضا نکردند؟» گفت «مگر امام نفرمودند من جام زهر را نوشیدم، من باید دوباره برگردم.» گفتم «برو و مواظب خودت باش!» با اینکه خودش می دانست بر نمیگردد گفت «این دفعه که برگردم تحصیلاتم را ادامه می دهم به خاطر شما!»
🔸مادر این شهید, نحوه شهادت فرزندش توسط منافقین در عملیات مرصاد را اینچنین بیان میکند: سید مهدی در گردان مسلم لشکر 27 و در منطقه اسلام آباد غرب بود که به شهادت می رسد. منافقین سفّاک چشم هایش را در آورده بودند, گوشهایش را بریده بودند و آنقدر به فکش ضربه زنده بودند تا فکش خرد شده بود و پوستش را کنده بودند و بدنش را سوزانده بودند.زمانی که پیکرش را برای ما آوردند اجازه ندادند او را ببینم ولی بعدا فیلم پیکرش را دیدم.
شهید#سیدمهدی_رضوی🕊🌹
🌹@be_yad_shohadaa🌹
ایت الله اقا مجتبی تهرانی
ما در بين اذكار دو ذكر داريم
كه اينها سرآمد اذكار هستند.
و آن دو عبارت از «صلوات» و «استغفار» است.
اين دو ذکر كاربرد گِره گشايي دارند
🌹@be_yad_shohadaa🌹
مادر بزرگ در خط مقدم جبهه
مادرم علاقه خیلی زیادی به مجید داشت. خط مقدم هم فاصله زیادی با منزل ما نداشت چون بعثیها تا پادگان سپاه حمیدیه آمده بودند.
مجید قول داده بود هفتهای یکبار برای دیدن ما به خانه بیاید.
یکبار پیش آمد که مجید دو ـ سه هفتهای به منزل نیامد. مادرم با پرسوجو خودش را به خط مقدم رسانده بود.
او نزدیکی ظهر مجید را در خط مقدم میبیند و اصرار میکند که مجید را به خانه برگرداند، اما مجید رزمندههای اصفهان و کرمان و دیگر شهرها را به مادربزرگ خود نشان میدهد و میگوید: «ببین اینها همه مجید هستند و خانواده دارند.»
راوی: پدر #شهید_مجید_سیلاوی
🌹@be_yad_shohadaa🌹