eitaa logo
[ کانال بهشت و جهنم ]
14.4هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
7.7هزار ویدیو
34 فایل
🖍️ مطالب کانال رو بخون و سعی کن بهشون عمل کنی تا هم دنیا و هم اخرتت درست بشه😍 ✅تنها راه ارتباطی با ادمین 👇 @mehdi_m25 🔖 تعرفه تبلیغات 👇 https://eitaa.com/joinchat/588513561C5d6d85f0ee
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 یک قاضی با ایمان مصری به نام محمد عریف در کتابی که خودش نوشته بود یک رویداد واقعی از خودش را تعریف میکند: 15 سال پیش وقتی وکیل دادگستری بودم یک روز صبح میرفتم سر کار و تا شب به خانه برنمی گشتم. جلو درب محل کارم یادم افتاد که چند برگه مهم را خانه جا گذاشتم و فورا سوار ماشینم شدم و به خانه برگشتم تا برگه ها را بردارم. وقتی وارد خانه شدم دیدم یک مرد غریبه با زنم همبستر شده و نمیدانستم چکار کنم. خودم وکیل بوم و قوانین را خوب میدانستم و اگر آن مرد را میکشتم هیچ شاهدی نداشتم. تصمیم گرفتم با مرد هیچ کاری نکنم و به او گفتم: از خانه من برو بیرون و من این کار را به خدا می سپارم. آن مرد هم رفت بیرون و کمی به من خندید. یعنی به عقل من میخندید که باهاش هیچ کاری نکردم. او رفت و به زنم گفتم: وسایلت را جمع کن تا تو را به خانه ی پدرت ببرم و از هم جدا می شویم. سوار ماشین شدیم و به راه افتادیم. خانه پدر زنم تو یک شهر دیگر بود و تو راه فقط به آن موضوع فکر می کردم و بغض گلویم را گرفته بود تا به آنجا رسیدیم. من کار خودم را به خدا سپرده بودم و نخواستم آبروی زنم را ببرم و به خانواده ی زنم گفتم: ما دیگر به درد هم نمیخوریم و میخواهیم از هم جدا شویم. خانواده ی زنم میگفتن: شما تا حالا با هم مشکل نداشتید و از این حرفها. و من هم تاکید میکردم که به درد هم نمیخوریم و باید از هم جدا بشویم. وقتی از خانه می آمدم بیرون زنم به من گفت: واقعا درود بر شرفت تو خیلی بزرگی که آبرویم را نبردی. من هم بهش گفتم: برو و توبه کن از کاری که کردی. خلاصه از هم جدا شدیم و مدتها فکرم درگیر آن قضیه بود و همیشه وقتی توی تلویزیون یا خیابان یا محل کارم کسی را می دیدم که میخندید یاد آن مرد می افتادم که موقع رفتن به من میخندید. بعد از مدتی دوباره ازدواج کردم و یک زن با تقوا، با ایمان نصیبم شد. سالها گذشت و بعد از 15 سال من قاضی دادگستری شدم. یک روز یک پرونده ی قتل آمد جلو دستم و مرد قاتل را داخل آوردند. به نظرم میرسید که آن مرد را جایی دیده ام و بعد از کلی فکر کردن یادم افتاد که همان مرد است که با زن قبلیم همبستر شده بود. ولی او مرا نشناخت. بهش گفتم: ماجرا را برایم تعریف کن که چرا مرتکب قتل شدی. گفت: جناب قاضی رفتم خانه دیدم یک مرد غریبه با همسرم همبستر شده و نتوانستم جلو خودم را بگیرم و با چاقو کشتمش. گفتم: شاهد داری؟ گفت: نه گفتم: اگر راست میگویی پس چرا زنت را هم نکشتی؟ گفت: زنم زود از خانه فرار کرد. گفتم: نباید می کشتیش چون قانون میگوید که باید 3 شاهد ماجرا را می دیدند. گفت: جناب قاضی اگر این اتفاق برای شما می افتاد آن مرد را نمی کشتی؟ گفتم: نه، در زمان خودش قاضی هم بوده که این اتفاق برایش افتاده و با مرد هیچ کاری نداشته. آن موقع بود که یادش افتاد من آن وکیل 15 سال پیش هستم که با زنم همبستر شده بود و باهاش کاری نکردم. گفتم: من آن روز کار خودم را به خدا سپردم و من الان با نوک خودکارم حکم اعدامت را صادر میکنم. و طبق قانون باید آن مرد اعدام میشد و من حکم اعدامش را صادر کردم. 👈به در هر خانه ای بزنی فردا در خانه ات را میزنند 📌نشر حداکثرث باشما🌹 ╔✯══๑ღ🌺ღ๑══✭╗   @behesht_jahanam ╚✮══๑ღ🌺ღ๑══✬╝
♥️ علیه‌السلام می‌فرمایند: 🍃 اگر یکی از شما ثروتمند شد، هرگز کبر و غرورش را نیفزاید و از خاندانش فاصله نگیرد ‌ 📌نشر حداکثرث باشما🌹 ╔✯══๑ღ🌺ღ๑══✭╗   @behesht_jahanam ╚✮══๑ღ🌺ღ๑══✬╝
✍حضرت عیسی(ع): نترسيد ازکسانیكه می‌توانند فقط بدن شمارا بكشند ولی نمی‌توانندبه روح‌تان صدمه‌ بزنند. ازخدا بترسيدكه قادراست هم بدن و هم روح شمارا در هلاك كند. 📚انجيل متی،28:10 📌نشر حداکثرث باشما🌹 ╔✯══๑ღ🌺ღ๑══✭╗   @behesht_jahanam ╚✮══๑ღ🌺ღ๑══✬╝
✍داستان جالب و خواندنی و واقعی مرگ و دفن حضرت یوسف علیه السلام ـ به قدری محبوبیت اجتماعی پیدا کرده و عزّت فوق العاده‎ای نزد مردم مصر داشت که پس از فوتش بر سر محل به خاک سپاریش نزاع شد. هر طایفه‎ای می‎خواست جنازه یوسف در محل آنها دفن شود، تا قبر او مایه برکت در زندگی‎شان باشد. بالاخره رأی بر این شد که جنازه یوسف را در رود نیل دفن کنند، زیرا آب رود که از روی قبر رد می‎شد مورد استفاده همه قرار می‎گرفت و با این ترتیب همه مردم به فیض و برکت وجود پاک حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ می‎رسیدند. حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ را در میان رود نیل دفن کردند تا زمانی که حضرت موسی ـ علیه السلام ـ می‎خواست با بنی اسرائیل از مصر خارج شود. در این هنگام جنازه را از قبر درآورده و به سوی فلسطین آورده و دفن کردند، تا به وصیت حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ عمل شده باشد. جالب توجه این که: مدتی ماه (بر اثر ابرهای متراکم) بر بنی اسرائیل طلوع نکرد (هرگاه می‎خواستند از مصر به طرف شام بروند احتیاج به نور ماه داشتند و گرنه راه را گم می‎کردند) به حضرت موسی ـ علیه السلام ـ وحی شد که استخوانهای یوسف را از قبر بیرون آورد (تا وصیت او انجام گیرد) در این صورت، ماه را بر شما طالع خواهم کرد. موسی ـ علیه السلام ـ پرسید که چه کسی از جایگاه قبر یوسف آگاه است؟ گفتند: پیرزنی آگاهی دارد. موسی ـ علیه السلام ـ دستور داد که آن پیرزن را که از پیری، فرتوت و نابینا شده بود، نزدش آوردند. 💠حضرت موسی ـ علیه السلام ـ به او فرمود: «آیا قبر یوسف را می‎شناسی؟» پیرزن عرض کرد: آری. حضرت موسی ـ علیه السلام ـ فرمود: ما را به آن اطّلاع بده. او گفت: اطلاع نمی‎دهم مگر آن که چهار حاجتم را بر آوری: اول: این که پاهایم را درست کنی. دوم: اینکه از پیری برگردم و جوان شوم. سوم: آن که چشمم را بینا کنی . چهارم: آن که مرا با خود به بهشت ببری. این مطلب بر موسی ـ علیه السلام بزرگ و سنگین آمد. از طرف خدا به موسی ـ علیه السلام ـ وحی شد، حوائج او را برآور. حوائج پیر زن برآورده شد. آن گاه او مکان قبر یوسف ـ علیه السلام ـ را نشان داد. موسی ـ علیه السلام ـ در میان رود نیل جنازه یوسف ـ علیه السلام ـ را که در میان تابوتی از مرمر بود بیرون آورد و به سوی شام برد. آن گاه ماه طلوع کرد. 📚از این رو، اهل کتاب، ‌مرده‎های خود را به شام حمل کرده و در آن جا دفن می‎کنند. جنازه یوسف ـ علیه السلام ـ را (بنابر مشهور) کنار قبر پدران خود دفن کردند. 📌نشر حداکثرث باشما🌹 ╔✯══๑ღ🌺ღ๑══✭╗   @behesht_jahanam ╚✮══๑ღ🌺ღ๑══✬╝
علیه السلام: 🍀 كَثرَةُ الأَكلِ وَالنَّومِ تُفسِدانِ النَّفسَ، وتَجلِبانِ المَضَرَّةَ 🍃زياد خوردن و زياد خوابيدن، جان را تباه مى كند و زيان به بار مى آورد 📚 عيون الحكم والمواعظ صفحه 389 📌نشر حداکثرث باشما🌹 ╔✯══๑ღ🌺ღ๑══✭╗   @behesht_jahanam ╚✮══๑ღ🌺ღ๑══✬╝
حاج اسماعیل دولابی (ره): 💰یکی از تجار بازار ورشکسته شد و چک‌هایش برگشت و طلبکارها زیر فشارش گذاشتند و درمانده شد. یکی از دوستانش که از ماجرا مطّلع شد به او گفت من مشکلت را حل می‌کنم؛ از فردا هر یک از طلبکارها که به سراغت آمد، هر چه گفت بگو: شما درست می‌فرمایید. فردا طلبکارها که آمدند و به او گفتند: تو به ما بدهکاری، گفت: شما درست می‌فرمایید. گفتند: این چک‌های تو است که برگشت خورده است، گفت: شما درست می‌فرمایید. گفتند: باید بدهی‌هایت را به ما بپردازی، گفت: شما درست می‌فرمایید. خلاصه هر چه به او گفتند، او همین جمله را تکرار کرد. . 🔹 آخرالامر طلبکارها به هم گفتند: این بنده‌ی خدا از شدت فشار دیوانه شده است و چیزی هم که ندارد که بابت طلب‌هایمان از او بگیریم، پس بهتر است از طلب‌هایمان صرف نظر کنیم، بلکه لااقل حالش خوب شود و بتواند زن و بچه‌اش را سرپرستی کند. همه با هم توافق کردند و به او گفتند: ببین، این بدهی‌های تو به ماست. گفت: شما درست می‌فرمایید. گفتند: ببین روی همه‌ی آنها قلم کشیدیم و دیگر به ما بدهکار نیستی، گفت: شما درست می‌فرمایید. گفتند: این هم چک‌های تو است که همه را پاره کردیم، گفت: شما درست می‌فرمایید. به این ترتیب تاجر ورشکسته از دست بدهیها و طلبکارها خلاص شد. . 🔸 عصر آن روز همان رفیقش که این کار را به او یاد داده بود به سراغش آمد و از او پرسید: چه کردی؟ او هم ماجرا را تعریف کرد. همان رفیق مبلغ کمی از این تاجر طلب داشت، به او گفت: از دست طلبکارها که نجات پیدا کردی؛ اما حتما می‌دانی که فلان مبلغ به من بدهکاری. گفت: شما درست می‌فرمایید. گفت: باید این بدهی‌ات را به من بپردازی. گفت: شما درست می‌فرمایید. گفت: شما درست می‌فرمایید که برای من پول نمی‌شود، گفت: شما درست می‌فرمایید. گفت: این شما درست می‌فرمایید را خودم به تو یاد دادم، گفت: شما درست می‌فرمایید. . 🔹 در دستگاه خدا هم خوب است انسان اینگونه باشد و هر چه خدا و خوبان خدا به او می‌گویند و با او می‌کنند، بگوید شما درست می‌فرمایید و تصدیق کند و پذیرا باشد. البته خود این را هم خدا و خوبان به او یاد داده‌اند. 📚مصباح الهدی صفحه 73 📌نشر حداکثرث باشما🌹 ╔✯══๑ღ🌺ღ๑══✭╗   @behesht_jahanam ╚✮══๑ღ🌺ღ๑══✬╝
♥️ عليه السلام فرمودند: 🍀 إنَّ مَن غَرَّتهُ الدنيا بمُحالِ الآمالِ و خَدَعَتهُ بزُورِ الأمانِيِّ أورَثَتهُ كَمَهاً ، و ألبَسَتهُ عَمىً، و قَطَعَتهُ عَنِ الاُخرى، و أورَدَتهُ مَوارِدَ الرَّدى 🍃 كسى كه دنيا با آرزوهاى محال بفريبــش و با اميدهاى دروغين گولش زند، برايش كورى و كوردلى بر جاى گذارد و از آخرت جدايش سازد و در هلاكت گاه ها فرودش آرد. 📖 غررالحكم حدیث 3532 📌نشر حداکثرث باشما🌹 ╔✯══๑ღ🌺ღ๑══✭╗   @behesht_jahanam ╚✮══๑ღ🌺ღ๑══✬╝
🌹ماروعقرب در قبر🌹 آیت الله جوادی آملی می فرمود، سید استاد ما علامه طباطبایی نقل می فرمود: عارفی در نجف مورد قبول همه علماء بود،ایشان عصر پنجشنبه ای برای زیارت اهل قبور به قبرستان وادی السلام رفته بود،عده ای از علماء در برگشت به او گفتند:در قبرستان چه دیدی؟چه شنیدی؟ عارف گفت:درون قبری که فرو ریخته بود را نگاه کردم ودر آنجا نه ماری ونه عقربی دیدم،از آن قبر سوال کردم:علماء به ما می گویند درون قبر مار وعقرب است ،اما من هرچه در شما نگاه میکنم مار وعقرب نمی بینم. آن قبر به من گفت:ما هیچ مار وعقربی نداریم ،هرکس درون ما می آید مار وعقرب را با خودش می اورد. (( آری اعمال ما ،بصورت مار وعقرب میشوند)) 📌نشر حداکثرث باشما🌹 ╔✯══๑ღ🌺ღ๑══✭╗   @behesht_jahanam ╚✮══๑ღ🌺ღ๑══✬╝
شیخ‌ رجبعلی‌خیاط (ره): اگر مواظب دلتان باشید، و غیر خدا را در آن راه ندهید، آنچه را دیگران نمی‌بینند شما می‌بینید، و آنچه دیگران نمی‌شنوند شما می‌شنوید 📌نشر حداکثرث باشما🌹 ╔✯══๑ღ🌺ღ๑══✭╗   @behesht_jahanam ╚✮══๑ღ🌺ღ๑══✬╝
[ کانال بهشت و جهنم ]
شیخ‌ رجبعلی‌خیاط (ره): اگر مواظب دلتان باشید، و غیر خدا را در آن راه ندهید، آنچه را دیگران نمی‌بی
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت 🗒 شانزدهم و کتابِ اعمالِ آنان در آنجا گذارده ميشود. پس گنهکاران را می‌بينی در حالی که از آنچه در آن است ترسان و هراسان هستند و ميگويند: وای بر ما، اين چه کتابی است که هيچ عمل کوچک و بزرگی را کنار نگذاشته، مگر اينکه ثبت کرده است. اعمال خود را حاضر می‌بینند و پروردگارت به هیچکس ظلم نمی کند.(‌کهف،آیه۴۹) صفحات را كه ورق ميزدم، وقتی عملی بسيار ارزشمند بود، آن عمل، درشت‌تر از بقيه در بالای صفحه نوشته شده بود. در يكی از صفحات، به صورتِ بسيار بزرگ نوشته شده بود: کمک به یک خانوادهٔ فقیر. شرحِ جزئيات و فيلمِ آن موجود بود، ولی راستَش را بخواهيد من هرچه فكر كردم به ياد نياوردم كه به آن خانواده كمک كرده باشم! يعنی دوست داشتم، اما توانِ مالی نداشتم كه به آنها كمک كنم. آن خانواده را ميشناختم. آنها در همسايگی ما بودند و اوضاعِ مالی خوبی نداشتند. خيلی دلم ميخواست به آنها كمک كنم، برای همين يک روز از خانه خارج شدم و به بازار رفتم. به دو نفر از اعضای فاميل كه وضعِ مالی خوبی داشتند مراجعه كردم. من شرحِ حالِ آن خانواده را گفتم و اينكه چقدر در مشكلات هستند، اما آنها اعتنايی نكردند. حتی يكی از آنها به من گفت: بچه، اين كارا به تو نيومده. اين كارِ بزرگتر هاست. آن زمان من ۱۵ سال بيشتر نداشتم، وقتی اين برخورد را با من داشتند، من هم ديگر پيگيری نكردم. اما عجيب بود كه در نامهٔ عملِ من، كمک به آن خانوادهٔ فقير ثبت شده بود!💰📝😇 ادامه دارد...‼️ 🌹 ╔✯══๑ღ🌺ღ๑══✭╗   @behesht_jahanam ╚✮══๑ღ🌺ღ๑══✬╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💎 رسول خدا صلى الله عليه و آله: 🔸 اختَبِرُوا الناسَ بأخدانِهِم؛ فإنّما يُخادِنُ الرَّجُلُ مَن يُعجِبُهُ نَحوَهُ. 🔹 مردم را با دوستانشان بيازماييد؛ زيرا آدمى با كسى كه از رفتارش خوشش بيايد، دوستى مى كند. 📌نشر حداکثرث باشما🌹 ╔✯══๑ღ🌺ღ๑══✭╗   @behesht_jahanam ╚✮══๑ღ🌺ღ๑══✬╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️ 🔔 سبک زندگی اسلامی ✅ حضرت حجت(عجل الله تعالی فرجه الشریف)فرمودند: من آخرین وصیّ پیغمبر خدا هستم به وسیله من بلاها و فتنه ها از آشنایان و شیعیانم دفع و برطرف خواهد شد. 📙 دعوت راوندی: ص ۲۰۷، ح ۵۶۳ 📌نشر حداکثرث باشما🌹 ╔✯══๑ღ🌺ღ๑══✭╗   @behesht_jahanam ╚✮══๑ღ🌺ღ๑══✬╝
لئوناردو داوینچی موقع کشیدن تابلو ""شام آخر"" دچار مشکل بزرگی شد: می بایست ""نیکی"" را به شکل عیسی"" و ""بدی"" را به شکل ""یهودا"" یکی از یاران عیسی که هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت کند ، تصویر می کرد. کار را نیمه تمام رها کرد تا مدل های آرمانی اش را پیدا کند. روزی دریک مراسم همسرایی، تصویر کامل مسیح را در چهره یکی از جوانان همسرا یافت. جوان را به کارگاهش دعوت کرد و از چهره اش اتودها و طرح هایی برداشت.سه سال گذشت. تابلو شام آخر تقریباً تمام شده بود ؛ اما داوینچی هنوز برای یهودا مدل مناسبی پیدا نکرده بود. کاردینال مسئول کلیسا کم کم به او فشار می آورد که نقاشی دیواری را زودتر تمام کند. نقاش پس از روزها جست و جو، جوان شکسته و ژنده پوش مستی را در جوی آبی یافت. به زحمت از دستیارانش خواست او را تا کلیسا بیاورند، چون دیگر فرصتی برای طرح برداشتن از او نداشت. گدا را که درست نمی فهمید چه خبر است به کلیسا آوردند، دستیاران سرپا نگه اش داشتند و در همان وضع داوینچی از خطوط بی تقوایی، گناه و خودپرستی که به خوبی بر آن چهره نقش بسته بودند، نسخه برداری کرد. وقتی کارش تمام شد گدا، که دیگر مستی کمی از سرش پریده بود، چشمهایش را باز کرد و نقاشی پیش رویش را دید، و با آمیزه ای از شگفتی و اندوه گفت: ""من این تابلو را قبلاً دیده ام!"" داوینچی شگفت زده پرسید: کی؟! گدا گفت: سه سال قبل، پیش از آنکه همه چیزم را از دست بدهم. موقعی که در یک گروه همسرایی آواز می خواندم ، زندگی پراز رویایی داشتم، هنرمندی از من دعوت کرد تا مدل نقاشی چهره عیسی بشوم!"" 📌نشر حداکثرث باشما🌹 ╔✯══๑ღ🌺ღ๑══✭╗   @behesht_jahanam ╚✮══๑ღ🌺ღ๑══✬╝
✍داستان انگشتر سلیمان(ع) 📚تفسیر عبدالرزاق صنعانى صنعانى در تفسیر آیه «والقینا على کرسیه جسداً ثم اناب» مى نویسد: به مدت چهل شب، شیطان بر تخت سلیمان نشسته بود تا آن که خداوند ملکش را به او برگرداند. صنعانى سپس تفصیل قضیه را از طریق معمر، از قتادة چنین نقل مى کند: سلیمان به شیاطین گفت: من مأموریت یافته ام که مسجدى (بیت المقدس) بنا کنم، ولى نباید در ساخت آن صداى کلنگ یا ارّه شنیده شود( بدون استفاده از آهن). شیاطین به او گفتند: در دریا شیطانى هست که اگر او را به چنگ آورى او راه این کار را به تو یاد مى دهد. آن شیطان هر هفته یک بار به چشمه اى مى رفت و از آن آب مى خورد. شیاطین رفتند و آب آن چشمه را کشیدند و به جاى آن، شراب پر کردند. آن شیطان آمد تا آب بخورد متوجه بوى مخصوص آن شد و خطاب به آن گفت: تو بوى خوش دارى، ولى عاقلان را سفیه، و سفیهان را سفیه تر مى کنى و آب نخورد و رفت. او دچار تشنگى شد و برگشت و باز سخن قبلى را گفت و این کار سه بار تکرار شد. سرانجام او روزى آمد و سر را در آن فرو برد و از آن شراب نوشید و مست شد، او را دست گیر کرده نزد سلیمان بردند، سلیمان انگشترى خود را به او نشان داد و او تسلیم شد، زیرا ملک سلیمان در انگشترى او نهفته بود. سلیمان به او گفت: من مأموریت یافته ام مسجدى بسازم که در ساختن آن، صداى کلنگ و ارّه شنیده نشود. آن گاه آن شیطان به شیاطین دستور داد که شیشه اى بسازند، سپس شیشه را از آنان گرفت و در آشیانه هدهد روى تخم هاى آن نهاد، هدهد وقتى آمد که روى تخمهایش بنشیند، شیشه مانع شد و آن پرنده رفت. شیطان گفت: ببینید هدهد چه مى آورد، هر چه آورد از آن بگیرید. آن گاه دیدند هدهد قطعه اى الماس آورد و آن را روى شیشه گذاشت و شیشه را با آن شکافت. الماس را از هدهد گرفتند و در بناى بیت المقدس سنگ ها را با آن مى بریدند. سلیمان روزى پس از آن که با بعضى از همسرانش در حال حیض، آمیزش کرده بود به حمام رفت و انگشترى خود را از انگشت درآورد و در گوشه اى گذاشت. آن شیطان که همراه سلیمان بود انگشترى را برداشت و آن را در دریا افکند و خود به صورت سلیمان درآمد. وقتى سلیمان از حمام بیرون آمد ملک خود را از دست داد و از آن زمان به مدت چهل روز آن شیطان بر تخت سلیمان مى نشست و حکومت مى کرد. اصحاب سلیمان به او بدبین شدند و گفتند: سلیمان دچار فتنه شده است، زیرا آن شیطان در اقامه نماز سستى مى کرد و به سایر امور دینى نیز بى اعتنایى مى نمود. در میان اصحاب سلیمان مردى بود که از نظر قدرت و توانایى شبیه عمر بن خطاب بود. آن مرد گفت: من در این باره با سلیمان صحبت مى کنم و خبرش را براى شما مى آورم. آن گاه نزد شیطان رفت و به او گفت: یا نبى الله! گاهى در شب سرد، جنابت بر ما عارض مى شود و مى خوابیم و تا هنگام طلوع خورشید غسل نمى کنیم و نماز نمى خوانیم، آیا اشکالى دارد؟ او پاسخ داد: اشکالى ندارد. آن مرد نزد اصحاب سلیمان برگشت و قضیه را تعریف کرد. از طرف دیگر سلیمان که ملکش را از دست داده بود در بیابان، آواره و سرگردان شد تا آن که به زنى پناه برد و آن زن براى او ماهى پخت [سلیمان انگشترى را در شکم آن ماهى که در دریا آن را بلعیده بود یافت و در انگشت خود کرد]13 در این هنگام همه چیز، از پرندگان و چهارپایان در برابر او سجده کردند و تسلیم او شدند و خداوند ملکش را به او برگرداند و در این هنگام گفت: «رب اغفرلى وهب لى ملکاً لاینبغى لأحد من بعدى. نتیجه گیرى داستان خاتم سلیمان به صورتى که در بعضى از کتاب هاى تاریخى و قصص انبیا و در تعدادى از کتاب هاى تفسیر روایى ـ در تفسیر آیه 34 و 35 سوره ص ـ آمده; یعنى وابستگى ملک و حکومت سلیمان به آن انگشترى، ربوده شدن آن توسط شیطان به مدت چهل روز، خلع سلیمان از ملک در آن مدت و... از اسرائیلیات است. تنها چیزى که در این زمینه، قابل قبول است و اسناد و شواهد، آن را تأیید مى کند، این است که انگشترى سلیمان، مانند عصاى حضرت موسى(علیه السلام) از نمادها و نشانه هاى ملک و نبوت او بوده است. از روایات استفاده مى شود که انگشترى حضرت سلیمان جزء مواریث نبوت بوده که به انبیا و اوصیاى بعدى منتقل شده و نزد ائمه معصومین محفوظ بوده و به حضرت مهدى (عج) ـ رسیده است و او هنگام ظهور، همان انگشترى و عصاى موسى(علیه السلام) را همراه خواهد داشت. ⚠️البته به عقیده علمای شیعه این داستان ولقعی نمیباشد و از اسرائیلیات است چون هیچوت میامبر در حالت حیض نزدیکی نمیکندو... 🔆قضاوت باشما 📌نشر حداکثرث باشما🌹 ╔✯══๑ღ🌺ღ๑══✭╗   @behesht_jahanam ╚✮══๑ღ🌺ღ๑══✬╝
کانال مهدی دانشمند.mp3
4.11M
۶۱۰ 🔶اگه میخواین یختون بگیره اگه‌میخواین‌محبوب مردم‌بشید اگه میخواین مشکلاتتون حل بشه اگه میخواین..... 📌نشر حداکثرث باشما🌹 ╔✯══๑ღ🌺ღ๑══✭╗   @behesht_jahanam ╚✮══๑ღ🌺ღ๑══✬╝
☀️ 🔔 سبک زندگی اسلامی ✅ امام حسن عسکری علیه السلام: بهترین برادر تو کسی است که خطای تو را فراموش کند و نیکی تو را نسبت به خودش یادآوری کند. میلاد رو با صلواتی به محضر ایشون و فرزندشون صلوات الله علیهم گرامی می‌داریم ❤️ 📌نشر حداکثرث باشما🌹 ╔✯══๑ღ🌺ღ๑══✭╗   @behesht_jahanam ╚✮══๑ღ🌺ღ๑══✬╝
☘داستانی کوتاه☘ مهمترین اصل هرکاری، نیت برای خداست❤️ 🌱فردی چند گردو به بهلول داد و گفت: «بشکن و بخور و برای من دعا کن». 🌹بهلول گردوها را شکست و خورد ولی دعايی نکرد. آن مرد گفت: «گردوها را میخوری نوش جان، ولی من صدای دعای تو را نشنيدم!» 🌹بهلول گفت: «مطمئن باش اگر در راه خدا داده‌ای، خدا خودش صدای شکستن گردوها را شنيده است!» 📌نشر حداکثرث باشما🌹 ╔✯══๑ღ🌺ღ๑══✭╗   @behesht_jahanam ╚✮══๑ღ🌺ღ๑══✬╝
🌺آیت الله بهجت(ره): هرچه ما گشتیم ذکری بالاتر از پیدا نکردیم اگر کسی حال قــرآن خواندن ندارد زیاد صـــلوات بفرستد. 📌نشر حداکثرث باشما🌹 ╔✯══๑ღ🌺ღ๑══✭╗   @behesht_jahanam ╚✮══๑ღ🌺ღ๑══✬╝
داستان مرتاض هندی و امام زمان عج! . استاد ما حجت الاسلام تهرانی میگفت دوران نوجوانی در محضر سیدعبدالکریم کشمیری بودیم این داستان رو زبان خود ایشون شنیدیم آیت الله کشمیری می‌فرمود در هند یه مرتاضی بود، این توانایی رو داشت که اگر اسم شخص و مادرش رو بهش میگفتیم، بهت میگفت که طرف زنده‌س یا مرده و کجا دفنه. ازش چند نفر رو پرسیدیم کاملا درست جواب داد. مثلا آیت الله بروجردی رو پرسیدیم، گفت: کُم کُم. منظورش قم بود. یعنی قم هستش پرسیدیم زنده‌س یا مرده، گفت مرده. آیت الله کشمیری اهل کشمیر بود و زبان هندی رو بلد بود این مرتاض این توانایی رو داشت که بفهمه منظور ما چه کسی هست. چون مثلا اسمها خیلی مشترک هستش، شاید تو کل دنیا چندهزار آدم وجود داشته باشه که اسمش محمد باشه و اسم مادرش هم مثلا فاطمه. ولی این شخص میفهمید معنا و منظور چه کسی هست. این قدرت رو داشت که شرق و غرب عالم رو ببینه و میگفت شخص کجاست و آیا روی خاک هست یا زیر خاک آیت الله کشمیری گفت دیدیم وقت خوبیه ازش درباره امام زمان(عج) بپرسیم ببینیم حضرت کجاست و مرتاض چی میگه. گفتیم مهدی فرزند فاطمه. مرتاض یکم صبر کرد و گفت چنین کسی رو متوجه نشدم. اونی که منظور شماس این اسمش نیست. ماهم دیدیم اشتباه گفتیم، اسم امام زمان محمد هستش، مهدی لقب حضرته، مادر حضرت مهدی هم باید نرجس بگیم نه حضرت زهرا(س) به مرتاض گفتیم، محمد فرزند نرجس. دیدیم مرتاض بعد از چند لحظه مکث، رنگ و روش عوض شد و یکم جا خورد و کمی عقب رفت چندبار گفت این کیه؟ این کیه؟ گفتیم چطور مگه؟ اینجای تعریف کردن داستان که رسید آیت الله کشمیری شروع کرد به گریه کردن به مرتاض گفتیم این امام زمان ماست. گفت هرجای عالم که رفتم این شخص حضور داشت، همه جا بود. جایی نبود که این شخص نباشه اللهم عجل لولیک الفرج 📌نشر حداکثرث باشما🌹 ╔✯══๑ღ🌺ღ๑══✭╗   @behesht_jahanam ╚✮══๑ღ🌺ღ๑══✬╝
💎 امام رضا عليه‌السلام: 🔸 السَّخِيُّ يَأكُلُ مِن طَعامِ الناسِ لِيَأكُلُوا مِن طَعامِهِ، و البَخيلُ لا يَأكُلُ مِن طَعامِ الناسِ لِئَلاّ يَأكُلُوا مِن طَعامِهِ. 🔹 شخص بخشنده از غذاى مردم مى خورد ، تا مردم از غذاى او بخورند، اما شخص خسيس از غذاى مردم نمى خورد تا آنها نيز از غذاى او نخورند. 📎 بحارالانوار، ج۸، ص۳۵۲، ح۷۱ 📌نشر حداکثرث باشما🌹 ╔✯══๑ღ🌺ღ๑══✭╗   @behesht_jahanam ╚✮══๑ღ🌺ღ๑══✬╝
💐روزی حضرت داود (ع) از حضرت حق خواست که قضاوتی را به او کمک کند که اگر خدا بود چنین قضاوتی بین دو شاکی می‌کرد. حضرت حق فرمود: «ای داود از این سودا و تقاضا درگذر و بر اساس آنچه می‌بینی قضاوت کن.» اما داود نبی (ع) اصرار کرد. روزی حضرت حق جل‌جلاله به او فرمود: «فردا نزد تو پیرمردی با جوانی برای دادرسی مراجعه خواهند کرد، بین آن دو قضاوت نکن تا من قضاوتی بکنم که در روز رستاخیز در بین مردم خواهم کرد.» صبح روز بعد شد و پیرمردی، جوانی را نزد داود (ع) آورد و گفت: «این جوان این انگور را از باغ من دزدیده است. جوان بی‌‌چون‌وچرا دزدی از باغ این پیرمرد را پذیرفت.» جبرییل نازل شد، در حالی‌که مردم شاهد قضاوت داود (ع) بودند به داود (ع) امر کرد، از کمر خنجر خود را در بیاور و به دستان این جوان بسپار تا پیرمرد را بکشد و سپس جوان را آزاد کن. داود (ع) از این قضاوت الهی ترسید؛ ولی چون خودش خواسته بود، تسلیم امر حق شد. در پیش چشم مردم! دستان پیرمرد را گرفت و خنجر به جوان داد و امر کرد جوان سر پیرمرد را برید. مردم از این قضاوت داود (ع) آشفته شدند و حتی دوستان او، او را رها کردند. مدتی گذشت، همه داود (ع) را به بی‌دینی و بی‌عدالتی متهم کردند. داود نبی (ع) سر در سجده برد و اشک‌ها ریخت و از خدا طلب کرد تا شایعات را از او دور کند. ندا آمد: «ای داود! مردم را به باغی که برای این پیرمرد بود ببر. به مردم بگو این قضاوت، امر من بود. آن پیرمرد قاتل پدر این جوان بود و این باغ ملک پدر این جوان. پس پسر٬ قاتل پدر را قصاص کرد و به باغ خود رسید. گوشه باغ را بکَن خمره‌ای طلا خواهید دید که برای این پسر است. به مردم نشان بده تا باور کنند این قضاوت از سوی من و درست بود. ای داود (ع) دیدی! من نخواستم قضاوتی به تو نشان دهم٬ به اصرار تو این کار را کردم. چون نمی‌خواستم در بین مردم به بی‌دینی و ناعدالتی متهم شوی. چنان‌چه بسیاری از مردم چون از کارهای یکدیگر بی‌خبر هستند و علم ندارند مرا به بی‌عدالتی متهم می‌کنند و از من دور می‌شوند. در حالی‌که اگر از عمق افعال من باخبر شوند هرگز در مورد من چنین گمان نمی‌کنند و مرا دوست می‌دارند. ای داود خواستم بدانی این انسان با جهل خود چه ظلمی در حق من روا می‌دارد و از نادانی، مرا به بی‌عدالتی متهم می‌کند، مگر کسانی که مرا به توحید راستین شناخته و باور کرده‌اند. نزد من محبوب‌ترین بنده کسی است که مرا به جمیع صفات توحید بشناسد و یقین بر پاکی من کند.» 📌نشر حداکثرث باشما🌹 ╔✯══๑ღ🌺ღ๑══✭╗   @behesht_jahanam ╚✮══๑ღ🌺ღ๑══✬╝
❤️ علیه السلام فرمودند: 🍃 خوشا به حال شیعیان قائم ما،آنها که در دوران غیبت او، ظهورش را انتظار دارند و در ایام ظهورش سر به فرمان او در می آورند. آنها دوستان خدایند که هیچ ترس و اندوهی برای ایشان نخواهد بود. و چرا باید گرفتار غم و اندوه شوند و حال آنکه زندگی و مرگ آنها ارزشی گران پیدا کرده است. 📌نشر حداکثرث باشما🌹 ╔✯══๑ღ🌺ღ๑══✭╗   @behesht_jahanam ╚✮══๑ღ🌺ღ๑══✬╝
🌹خیاطی میگفت: اگر شبها جیبهای لباسها رو خالی کنین، لباسها زیباتر خواهند ماند و بیشتر عمر میکنن. ✅خالی کردن ذهن هم همینطوره! در طول روز مجموعه ای از آزردگی، پشیمونی و اضطراب را جمع میکنیم. انباشته شدن اینها، ذهن را سنگین میکند ذهنمان را پاک کنیم تا دنیای زیباتری بسازیم 📌نشر حداکثرث باشما🌹 ╔✯══๑ღ🌺ღ๑══✭╗   @behesht_jahanam ╚✮══๑ღ🌺ღ๑══✬╝
💎امیرالمومنین عليه السلام: 🔸القَلبُ حَرَمُ اللّه، فَلا تُسكِن حَرَمَ اللّه ِ غَيرَ اللّه. 🔹دل، حرم خداست. پس در حرم خدا، جز خدا را جاى مده. 📎جامع الاخبار، ص۵۱۸، ح۱۴۶۸ 📌نشر حداکثرث باشما🌹 ╔✯══๑ღ🌺ღ๑══✭╗   @behesht_jahanam ╚✮══๑ღ🌺ღ๑══✬╝