eitaa logo
[ کانال بهشت و جهنم ]
14هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
7.9هزار ویدیو
34 فایل
🖍️ مطالب کانال رو بخون و سعی کن بهشون عمل کنی تا هم دنیا و هم اخرتت درست بشه😍 ✅تنها راه ارتباطی با ادمین 👇 @mehdi_m25 🔖 تعرفه تبلیغات 👇 https://eitaa.com/joinchat/588513561C5d6d85f0ee
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💎 رسول خدا صلى الله عليه و آله: 🔸 اختَبِرُوا الناسَ بأخدانِهِم؛ فإنّما يُخادِنُ الرَّجُلُ مَن يُعجِبُهُ نَحوَهُ. 🔹 مردم را با دوستانشان بيازماييد؛ زيرا آدمى با كسى كه از رفتارش خوشش بيايد، دوستى مى كند. 📌نشر حداکثرث باشما🌹 ╔✯══๑ღ🌺ღ๑══✭╗   @behesht_jahanam ╚✮══๑ღ🌺ღ๑══✬╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️ 🔔 سبک زندگی اسلامی ✅ حضرت حجت(عجل الله تعالی فرجه الشریف)فرمودند: من آخرین وصیّ پیغمبر خدا هستم به وسیله من بلاها و فتنه ها از آشنایان و شیعیانم دفع و برطرف خواهد شد. 📙 دعوت راوندی: ص ۲۰۷، ح ۵۶۳ 📌نشر حداکثرث باشما🌹 ╔✯══๑ღ🌺ღ๑══✭╗   @behesht_jahanam ╚✮══๑ღ🌺ღ๑══✬╝
لئوناردو داوینچی موقع کشیدن تابلو ""شام آخر"" دچار مشکل بزرگی شد: می بایست ""نیکی"" را به شکل عیسی"" و ""بدی"" را به شکل ""یهودا"" یکی از یاران عیسی که هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت کند ، تصویر می کرد. کار را نیمه تمام رها کرد تا مدل های آرمانی اش را پیدا کند. روزی دریک مراسم همسرایی، تصویر کامل مسیح را در چهره یکی از جوانان همسرا یافت. جوان را به کارگاهش دعوت کرد و از چهره اش اتودها و طرح هایی برداشت.سه سال گذشت. تابلو شام آخر تقریباً تمام شده بود ؛ اما داوینچی هنوز برای یهودا مدل مناسبی پیدا نکرده بود. کاردینال مسئول کلیسا کم کم به او فشار می آورد که نقاشی دیواری را زودتر تمام کند. نقاش پس از روزها جست و جو، جوان شکسته و ژنده پوش مستی را در جوی آبی یافت. به زحمت از دستیارانش خواست او را تا کلیسا بیاورند، چون دیگر فرصتی برای طرح برداشتن از او نداشت. گدا را که درست نمی فهمید چه خبر است به کلیسا آوردند، دستیاران سرپا نگه اش داشتند و در همان وضع داوینچی از خطوط بی تقوایی، گناه و خودپرستی که به خوبی بر آن چهره نقش بسته بودند، نسخه برداری کرد. وقتی کارش تمام شد گدا، که دیگر مستی کمی از سرش پریده بود، چشمهایش را باز کرد و نقاشی پیش رویش را دید، و با آمیزه ای از شگفتی و اندوه گفت: ""من این تابلو را قبلاً دیده ام!"" داوینچی شگفت زده پرسید: کی؟! گدا گفت: سه سال قبل، پیش از آنکه همه چیزم را از دست بدهم. موقعی که در یک گروه همسرایی آواز می خواندم ، زندگی پراز رویایی داشتم، هنرمندی از من دعوت کرد تا مدل نقاشی چهره عیسی بشوم!"" 📌نشر حداکثرث باشما🌹 ╔✯══๑ღ🌺ღ๑══✭╗   @behesht_jahanam ╚✮══๑ღ🌺ღ๑══✬╝
✍داستان انگشتر سلیمان(ع) 📚تفسیر عبدالرزاق صنعانى صنعانى در تفسیر آیه «والقینا على کرسیه جسداً ثم اناب» مى نویسد: به مدت چهل شب، شیطان بر تخت سلیمان نشسته بود تا آن که خداوند ملکش را به او برگرداند. صنعانى سپس تفصیل قضیه را از طریق معمر، از قتادة چنین نقل مى کند: سلیمان به شیاطین گفت: من مأموریت یافته ام که مسجدى (بیت المقدس) بنا کنم، ولى نباید در ساخت آن صداى کلنگ یا ارّه شنیده شود( بدون استفاده از آهن). شیاطین به او گفتند: در دریا شیطانى هست که اگر او را به چنگ آورى او راه این کار را به تو یاد مى دهد. آن شیطان هر هفته یک بار به چشمه اى مى رفت و از آن آب مى خورد. شیاطین رفتند و آب آن چشمه را کشیدند و به جاى آن، شراب پر کردند. آن شیطان آمد تا آب بخورد متوجه بوى مخصوص آن شد و خطاب به آن گفت: تو بوى خوش دارى، ولى عاقلان را سفیه، و سفیهان را سفیه تر مى کنى و آب نخورد و رفت. او دچار تشنگى شد و برگشت و باز سخن قبلى را گفت و این کار سه بار تکرار شد. سرانجام او روزى آمد و سر را در آن فرو برد و از آن شراب نوشید و مست شد، او را دست گیر کرده نزد سلیمان بردند، سلیمان انگشترى خود را به او نشان داد و او تسلیم شد، زیرا ملک سلیمان در انگشترى او نهفته بود. سلیمان به او گفت: من مأموریت یافته ام مسجدى بسازم که در ساختن آن، صداى کلنگ و ارّه شنیده نشود. آن گاه آن شیطان به شیاطین دستور داد که شیشه اى بسازند، سپس شیشه را از آنان گرفت و در آشیانه هدهد روى تخم هاى آن نهاد، هدهد وقتى آمد که روى تخمهایش بنشیند، شیشه مانع شد و آن پرنده رفت. شیطان گفت: ببینید هدهد چه مى آورد، هر چه آورد از آن بگیرید. آن گاه دیدند هدهد قطعه اى الماس آورد و آن را روى شیشه گذاشت و شیشه را با آن شکافت. الماس را از هدهد گرفتند و در بناى بیت المقدس سنگ ها را با آن مى بریدند. سلیمان روزى پس از آن که با بعضى از همسرانش در حال حیض، آمیزش کرده بود به حمام رفت و انگشترى خود را از انگشت درآورد و در گوشه اى گذاشت. آن شیطان که همراه سلیمان بود انگشترى را برداشت و آن را در دریا افکند و خود به صورت سلیمان درآمد. وقتى سلیمان از حمام بیرون آمد ملک خود را از دست داد و از آن زمان به مدت چهل روز آن شیطان بر تخت سلیمان مى نشست و حکومت مى کرد. اصحاب سلیمان به او بدبین شدند و گفتند: سلیمان دچار فتنه شده است، زیرا آن شیطان در اقامه نماز سستى مى کرد و به سایر امور دینى نیز بى اعتنایى مى نمود. در میان اصحاب سلیمان مردى بود که از نظر قدرت و توانایى شبیه عمر بن خطاب بود. آن مرد گفت: من در این باره با سلیمان صحبت مى کنم و خبرش را براى شما مى آورم. آن گاه نزد شیطان رفت و به او گفت: یا نبى الله! گاهى در شب سرد، جنابت بر ما عارض مى شود و مى خوابیم و تا هنگام طلوع خورشید غسل نمى کنیم و نماز نمى خوانیم، آیا اشکالى دارد؟ او پاسخ داد: اشکالى ندارد. آن مرد نزد اصحاب سلیمان برگشت و قضیه را تعریف کرد. از طرف دیگر سلیمان که ملکش را از دست داده بود در بیابان، آواره و سرگردان شد تا آن که به زنى پناه برد و آن زن براى او ماهى پخت [سلیمان انگشترى را در شکم آن ماهى که در دریا آن را بلعیده بود یافت و در انگشت خود کرد]13 در این هنگام همه چیز، از پرندگان و چهارپایان در برابر او سجده کردند و تسلیم او شدند و خداوند ملکش را به او برگرداند و در این هنگام گفت: «رب اغفرلى وهب لى ملکاً لاینبغى لأحد من بعدى. نتیجه گیرى داستان خاتم سلیمان به صورتى که در بعضى از کتاب هاى تاریخى و قصص انبیا و در تعدادى از کتاب هاى تفسیر روایى ـ در تفسیر آیه 34 و 35 سوره ص ـ آمده; یعنى وابستگى ملک و حکومت سلیمان به آن انگشترى، ربوده شدن آن توسط شیطان به مدت چهل روز، خلع سلیمان از ملک در آن مدت و... از اسرائیلیات است. تنها چیزى که در این زمینه، قابل قبول است و اسناد و شواهد، آن را تأیید مى کند، این است که انگشترى سلیمان، مانند عصاى حضرت موسى(علیه السلام) از نمادها و نشانه هاى ملک و نبوت او بوده است. از روایات استفاده مى شود که انگشترى حضرت سلیمان جزء مواریث نبوت بوده که به انبیا و اوصیاى بعدى منتقل شده و نزد ائمه معصومین محفوظ بوده و به حضرت مهدى (عج) ـ رسیده است و او هنگام ظهور، همان انگشترى و عصاى موسى(علیه السلام) را همراه خواهد داشت. ⚠️البته به عقیده علمای شیعه این داستان ولقعی نمیباشد و از اسرائیلیات است چون هیچوت میامبر در حالت حیض نزدیکی نمیکندو... 🔆قضاوت باشما 📌نشر حداکثرث باشما🌹 ╔✯══๑ღ🌺ღ๑══✭╗   @behesht_jahanam ╚✮══๑ღ🌺ღ๑══✬╝
کانال مهدی دانشمند.mp3
4.11M
۶۱۰ 🔶اگه میخواین یختون بگیره اگه‌میخواین‌محبوب مردم‌بشید اگه میخواین مشکلاتتون حل بشه اگه میخواین..... 📌نشر حداکثرث باشما🌹 ╔✯══๑ღ🌺ღ๑══✭╗   @behesht_jahanam ╚✮══๑ღ🌺ღ๑══✬╝
☀️ 🔔 سبک زندگی اسلامی ✅ امام حسن عسکری علیه السلام: بهترین برادر تو کسی است که خطای تو را فراموش کند و نیکی تو را نسبت به خودش یادآوری کند. میلاد رو با صلواتی به محضر ایشون و فرزندشون صلوات الله علیهم گرامی می‌داریم ❤️ 📌نشر حداکثرث باشما🌹 ╔✯══๑ღ🌺ღ๑══✭╗   @behesht_jahanam ╚✮══๑ღ🌺ღ๑══✬╝
☘داستانی کوتاه☘ مهمترین اصل هرکاری، نیت برای خداست❤️ 🌱فردی چند گردو به بهلول داد و گفت: «بشکن و بخور و برای من دعا کن». 🌹بهلول گردوها را شکست و خورد ولی دعايی نکرد. آن مرد گفت: «گردوها را میخوری نوش جان، ولی من صدای دعای تو را نشنيدم!» 🌹بهلول گفت: «مطمئن باش اگر در راه خدا داده‌ای، خدا خودش صدای شکستن گردوها را شنيده است!» 📌نشر حداکثرث باشما🌹 ╔✯══๑ღ🌺ღ๑══✭╗   @behesht_jahanam ╚✮══๑ღ🌺ღ๑══✬╝
🌺آیت الله بهجت(ره): هرچه ما گشتیم ذکری بالاتر از پیدا نکردیم اگر کسی حال قــرآن خواندن ندارد زیاد صـــلوات بفرستد. 📌نشر حداکثرث باشما🌹 ╔✯══๑ღ🌺ღ๑══✭╗   @behesht_jahanam ╚✮══๑ღ🌺ღ๑══✬╝
داستان مرتاض هندی و امام زمان عج! . استاد ما حجت الاسلام تهرانی میگفت دوران نوجوانی در محضر سیدعبدالکریم کشمیری بودیم این داستان رو زبان خود ایشون شنیدیم آیت الله کشمیری می‌فرمود در هند یه مرتاضی بود، این توانایی رو داشت که اگر اسم شخص و مادرش رو بهش میگفتیم، بهت میگفت که طرف زنده‌س یا مرده و کجا دفنه. ازش چند نفر رو پرسیدیم کاملا درست جواب داد. مثلا آیت الله بروجردی رو پرسیدیم، گفت: کُم کُم. منظورش قم بود. یعنی قم هستش پرسیدیم زنده‌س یا مرده، گفت مرده. آیت الله کشمیری اهل کشمیر بود و زبان هندی رو بلد بود این مرتاض این توانایی رو داشت که بفهمه منظور ما چه کسی هست. چون مثلا اسمها خیلی مشترک هستش، شاید تو کل دنیا چندهزار آدم وجود داشته باشه که اسمش محمد باشه و اسم مادرش هم مثلا فاطمه. ولی این شخص میفهمید معنا و منظور چه کسی هست. این قدرت رو داشت که شرق و غرب عالم رو ببینه و میگفت شخص کجاست و آیا روی خاک هست یا زیر خاک آیت الله کشمیری گفت دیدیم وقت خوبیه ازش درباره امام زمان(عج) بپرسیم ببینیم حضرت کجاست و مرتاض چی میگه. گفتیم مهدی فرزند فاطمه. مرتاض یکم صبر کرد و گفت چنین کسی رو متوجه نشدم. اونی که منظور شماس این اسمش نیست. ماهم دیدیم اشتباه گفتیم، اسم امام زمان محمد هستش، مهدی لقب حضرته، مادر حضرت مهدی هم باید نرجس بگیم نه حضرت زهرا(س) به مرتاض گفتیم، محمد فرزند نرجس. دیدیم مرتاض بعد از چند لحظه مکث، رنگ و روش عوض شد و یکم جا خورد و کمی عقب رفت چندبار گفت این کیه؟ این کیه؟ گفتیم چطور مگه؟ اینجای تعریف کردن داستان که رسید آیت الله کشمیری شروع کرد به گریه کردن به مرتاض گفتیم این امام زمان ماست. گفت هرجای عالم که رفتم این شخص حضور داشت، همه جا بود. جایی نبود که این شخص نباشه اللهم عجل لولیک الفرج 📌نشر حداکثرث باشما🌹 ╔✯══๑ღ🌺ღ๑══✭╗   @behesht_jahanam ╚✮══๑ღ🌺ღ๑══✬╝
💎 امام رضا عليه‌السلام: 🔸 السَّخِيُّ يَأكُلُ مِن طَعامِ الناسِ لِيَأكُلُوا مِن طَعامِهِ، و البَخيلُ لا يَأكُلُ مِن طَعامِ الناسِ لِئَلاّ يَأكُلُوا مِن طَعامِهِ. 🔹 شخص بخشنده از غذاى مردم مى خورد ، تا مردم از غذاى او بخورند، اما شخص خسيس از غذاى مردم نمى خورد تا آنها نيز از غذاى او نخورند. 📎 بحارالانوار، ج۸، ص۳۵۲، ح۷۱ 📌نشر حداکثرث باشما🌹 ╔✯══๑ღ🌺ღ๑══✭╗   @behesht_jahanam ╚✮══๑ღ🌺ღ๑══✬╝
💐روزی حضرت داود (ع) از حضرت حق خواست که قضاوتی را به او کمک کند که اگر خدا بود چنین قضاوتی بین دو شاکی می‌کرد. حضرت حق فرمود: «ای داود از این سودا و تقاضا درگذر و بر اساس آنچه می‌بینی قضاوت کن.» اما داود نبی (ع) اصرار کرد. روزی حضرت حق جل‌جلاله به او فرمود: «فردا نزد تو پیرمردی با جوانی برای دادرسی مراجعه خواهند کرد، بین آن دو قضاوت نکن تا من قضاوتی بکنم که در روز رستاخیز در بین مردم خواهم کرد.» صبح روز بعد شد و پیرمردی، جوانی را نزد داود (ع) آورد و گفت: «این جوان این انگور را از باغ من دزدیده است. جوان بی‌‌چون‌وچرا دزدی از باغ این پیرمرد را پذیرفت.» جبرییل نازل شد، در حالی‌که مردم شاهد قضاوت داود (ع) بودند به داود (ع) امر کرد، از کمر خنجر خود را در بیاور و به دستان این جوان بسپار تا پیرمرد را بکشد و سپس جوان را آزاد کن. داود (ع) از این قضاوت الهی ترسید؛ ولی چون خودش خواسته بود، تسلیم امر حق شد. در پیش چشم مردم! دستان پیرمرد را گرفت و خنجر به جوان داد و امر کرد جوان سر پیرمرد را برید. مردم از این قضاوت داود (ع) آشفته شدند و حتی دوستان او، او را رها کردند. مدتی گذشت، همه داود (ع) را به بی‌دینی و بی‌عدالتی متهم کردند. داود نبی (ع) سر در سجده برد و اشک‌ها ریخت و از خدا طلب کرد تا شایعات را از او دور کند. ندا آمد: «ای داود! مردم را به باغی که برای این پیرمرد بود ببر. به مردم بگو این قضاوت، امر من بود. آن پیرمرد قاتل پدر این جوان بود و این باغ ملک پدر این جوان. پس پسر٬ قاتل پدر را قصاص کرد و به باغ خود رسید. گوشه باغ را بکَن خمره‌ای طلا خواهید دید که برای این پسر است. به مردم نشان بده تا باور کنند این قضاوت از سوی من و درست بود. ای داود (ع) دیدی! من نخواستم قضاوتی به تو نشان دهم٬ به اصرار تو این کار را کردم. چون نمی‌خواستم در بین مردم به بی‌دینی و ناعدالتی متهم شوی. چنان‌چه بسیاری از مردم چون از کارهای یکدیگر بی‌خبر هستند و علم ندارند مرا به بی‌عدالتی متهم می‌کنند و از من دور می‌شوند. در حالی‌که اگر از عمق افعال من باخبر شوند هرگز در مورد من چنین گمان نمی‌کنند و مرا دوست می‌دارند. ای داود خواستم بدانی این انسان با جهل خود چه ظلمی در حق من روا می‌دارد و از نادانی، مرا به بی‌عدالتی متهم می‌کند، مگر کسانی که مرا به توحید راستین شناخته و باور کرده‌اند. نزد من محبوب‌ترین بنده کسی است که مرا به جمیع صفات توحید بشناسد و یقین بر پاکی من کند.» 📌نشر حداکثرث باشما🌹 ╔✯══๑ღ🌺ღ๑══✭╗   @behesht_jahanam ╚✮══๑ღ🌺ღ๑══✬╝