✍داستان مرتاض هندی و مرحوم طباطبایی
💠آیت الله شبیری زنجانی میفرمودند:
( در شصت -هفتاد سال قبل سه تا موسی در قم بوده اند دوست و رفیق.یکی سید موسی صدر. یکی سید موسی شبیری و دیگری شیخ موسی قمی فرزند شیخ علی زاهد قمی):
مرتاضی از هند به قم آمده بود و ادعاهای عجیبی داشت.از جمله اینکه می گفت می توانم انسان ها را با نیروی روحم از زمین بلند کنم. .. و راست می گفت.تعدادی از مردم را بلند کرده بود.
روزی در مجمع ما آمد. دوستم سید موسی صدر -بعدها:امام موسی صدر- گفت: اگر می توانی مرا از زمین بلند کن.مرتاض گفت درون آن سینی -که بزرگ هم بود- بنشین.ما با خود فکر کردیم سید موسی حالا وردی ذکری چیزی می گوید و جادوگری این مرتاض را باطل و ویران می کنم.اما مرتاض کمی تلاش کرد و آقا موسی را با سینی حدود یک متر به هوا برد.
وقتی قضیه تمام شد ما سید موسی صدر را-که جوانی نو خط بود- سرزنش کردیم که این چه کاری بود کردی؟ چرا آبروی ماها را بردی. سید گفت: می خواستم طلسمش را بشکنم. ولی هر چه تلاش کردم گویی مرا بسته بودند و نمی توانستم از روی سینی به زمین بپرم.
مرتاض را نزد استاد خود علامه طباطبایی تبریزی بردیم.
ما که جمعی از شاگردان علامه بودیم و برخی هایمان گویی خود را باخته بودند و بعضی با کمال وقار و اطمینان نفس به همراه این مرتاض به منزل علامه رفتیم.وارد اتاق علامه شدیم. با روی خوش از ما شاگردانش استقبال و برخورد کرد و در گوشه ای نشست. گفتیم که این مرتاض از هند امده و کارهای خارق العاده می کند و برخی نمونه هایش را هم ما دیده ایم.
علامه فرمود: مثلا چه کارهایی؟ گفتیم مثلا انسان را روی هوا بلند می کند. هیچ تعجبی در علامه بر انگیخته نشد و فرمودند خب نشان دهد. مرتاض گفت: به ایشان بگویید می خواهد تا ایشان را بلند کنم؟ وقتی به علامه گفتیم ایشان فرمود انجام دهد. من همینطور که مشغول نوشتن بودم به نوشتنم ادامه می دهم و او کار خودش را بکند.
مرتاض مقداری دم و دستگاهش را در اورد و اورادی می خواند و مدتی کارهایش طول کشید. علامه هم کماکان سرش روی کاغذ بود و کنار دیوار نشسته بود و مشغول نوشتن. مدتی گذشت یک دفعه علامه سر خود را بالا آورد و نگاهی به مرتاض کرد و دوباره سرش را پایین انداخته و مشغول نوشتن شد.
مرتاض در هم شد اما دوباره ادامه داد. اوراد و اذکاری می خواند که ما نمی فهمیدیم و اداها و اطواری هم در می اورد. مدتی گذشت دوباره علامه سرش را لحظه ای بالا اورده و نظری به چشمان مرتاض انداخت و دوباره مشغول نوشتن شد.
مرتاض که آثار ناراحتی در چهره اش موج می زد و عصبی هم شده بود که نتوانسته بود علامه را از زمین بلند کند باز هم ادامه داد و این بار کارهایش بیشتر طول کشید. علامه در مرحله سوم نگاهش را به او دوخت و اندکی طول داد. مرتاض پا شد و وسایل خود را جمع کرد و بیرون رفت.با سراسیمه گی و التهاب. برخی از ماها پی اش رفتیم و از وی پرسیدیم چه شد؟ نتوانستی؟
با عصبانیت گفت من تمام نیرو و توان خود را بکار گرفتم تا روح وی را تسخیر کنم و بعد او را از زمین بلند کنم ونهایتا ایشان نگاهی به من کردند و تمام اورادم باطل شد و کارهایم نقش بر آب . به علاوه نفوذ نگاهشان جوری بود که کم مانده بود قبض روح شوم. مثل اینکه کسی گلوی مرا گرفته و کم مانده بود خفه شوم. دفعه ی دوم سعی بیشتری کردم ولی ایشان با یک نگاه کوتاه دوباره کم مانده بود جان مرا بگیرد. دفعه ی سوم نهایت درجه ی تلاشم را و هر چه بلد بودم به کار بردم تا تسخیرش کنم ولی این بار هم جوری نگاه کرد که احساس خفگی و اینکه کسی گلوی مرا می فشرد از دو دفعه ی قبل بیشتر شد و این بود که فهمیدم این روح را نمی توان تسخیر کرد و خیلی عظمت دارد.
مرتاض که از شکست خوردنش ناراحت بود و قدرت روحی یکی از پروردگان مکتب امام جعفر صادق و امام زمان علیهما السلام را دیده بود همان شب از قم رفت و تمام برنامه هایش به هم ریخت. ارادت ما هم به علامه ی طباطبایی-علیه الرحمه- بیشتر از قبل شد.
📌نشر حداکثرث باشما🌹
#بهشت #جهنم
#آخرالزمان
╔✯══๑ღ🌺ღ๑══✭╗
@behesht_jahanam
╚✮══๑ღ🌺ღ๑══✬╝
توبه
💠روزی حکیمی با اصحابش در کشتی نشسته بودند.
کشتی دیگر می آمد و گروهی از اهل طرب در آنجا عیش و نوش می کردند.
شاگردان ذوالنون گفتند ای شیخ، دعا کن تا کشتی آنها غرق شود تا شومی آنها رفع شود.
حکیم برپای خاست و دست ها را بلند کرد و گفت بار خدایا، چنان که این گروه را در این جهان، عیش خوش داده ای، اندر آن جهان نیز عیش خوش بده.
مریدان متعجب شدند.
چون کشتی پیش تر آمد و اهل طرب چشم شان بر ذوالنون افتاد، به گریه افتادند و بساط عیش و نوش را جمع کردند و به خدای بازگشتند.
حکیم، شاگردان را گفت عیش خوش آن جهان، یعنی توبه در این جهان!
📌نشر حداکثرث باشما🌹
#بهشت #جهنم
#آخرالزمان
╔✯══๑ღ🌺ღ๑══✭╗
@behesht_jahanam
╚✮══๑ღ🌺ღ๑══✬╝
4_6044347835468480634.mp3
827.1K
💥داستان زیبای حاج احمد دیوانه
💧اگه اشکتان جاری شد مریضها وگرفتارانو دعا کنید...
📌نشر حداکثرث باشما🌹
#بهشت #جهنم
#آخرالزمان
╔✯══๑ღ🌺ღ๑══✭╗
@behesht_jahanam
╚✮══๑ღ🌺ღ๑══✬╝
🐍ماجرای ذکر گفتن مار افعی با مرحوم حضرت حاج شیخ جعفر مجتهدی رحمه الله
استاد محمد علی مجاهدی نقل کردند: آقای میرزا ابوالفضل قهوه چی گفتند: روزی به دیدن آقای مجتهدی که در کوه خضر نزدیک مسجد جمکران بیتوته کرده بودند، رفتم. هنگامی که خدمت ایشان رسیدم، در عین ناباوری دیدم یک افعی به دور ایشان حلقه زده و سرش رو به روی صورت آقا می باشد!! من که وحشت زده و مضطرب شده بودم، می خواستم کاری بکنم و آن حیوان را از ایشان دور کنم، اما آقا که مشغول ذکر بودند، با اشاره به من فهماندند که ساکت و آرام باشم، من هم ساکت شده، با اضطراب شدیدی مشغول تماشای این صحنه شدم تا اینکه ذکر آقا تمام شد.
در این هنگام ایشان یک مغز بادام به آن افعی دادند، از دور ایشان باز شد و به سوراخی که در همان نزدیکی بود خزید!!
من که از این صحنه بسیار شگفت زده شده بودم، جویای ماجرا شدم.
آقای مجتهدی فرمودند: روز اول که به اینجا آمدم و به ذکر مشغول شدم، یک مرتبه دیدم این افعی آمد و به دور من پیچید!
ابتدا فکر کردم لحظات آخر عمرم می باشد، ولی دیدم این افعی با من همکلام شده و اذکاری را که می گویم، او هم تکرار می کند.
در همین حین باطنا به من فهماندند که در این مدت که این جا هستم، غذای او به عهده ی من می باشد و باید به او مغز بادام بدهم.
عصر همان روز یکی از دوستان که به دیدنم آمده بود، برایم یک بسته مغز بادام پوست کنده به همراه آورده بود و از آن روز به بعد، هر روز که مشغول ذکر می شوم، این افعی به همین صورت که مشاهده کردید، می آید و همراه من ذکر می گوید و بعد از خاتمه، مغز بادامی به او می دهم آن گاه به سوراخ خود می خزد.
پی نوشت:
۱ - لاله ای از ملکوت، ص۱۷۸.
۲ - داستانهایی از یاد خدا، ص۵۷
📌نشر حداکثرث باشما🌹
#بهشت #جهنم
#آخرالزمان
╔✯══๑ღ🌺ღ๑══✭╗
@behesht_jahanam
╚✮══๑ღ🌺ღ๑══✬╝
🌸حدیث منتخب🌸
📌نشر حداکثرث باشما🌹
#بهشت #جهنم
#آخرالزمان
╔✯══๑ღ🌺ღ๑══✭╗
@behesht_jahanam
╚✮══๑ღ🌺ღ๑══✬╝
💥تلنگر💥
بدون حضور #خدا جایی نرو.. به خیالت که به
آبادی میرسی؟
نه دوست من ... چراغی که در تاریکی
میدرخشد..چشم #گرگ است..
📌نشر حداکثرث باشما🌹
#بهشت #جهنم
#آخرالزمان
╔✯══๑ღ🌺ღ๑══✭╗
@behesht_jahanam
╚✮══๑ღ🌺ღ๑══✬╝
10.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞اهمیت_آبروی_مومن
☘ داستان جالب خمره عسل
🎤 استاد پناهیان
📌نشر حداکثرث باشما🌹
#بهشت #جهنم
#آخرالزمان
╔✯══๑ღ🌺ღ๑══✭╗
@behesht_jahanam
╚✮══๑ღ🌺ღ๑══✬╝
4_6044347835468480637.mp3
491.8K
💥داستانی تکان دهنده از گریه یک یهودی💥
📌نشر حداکثرث باشما🌹
#بهشت #جهنم
#آخرالزمان
╔✯══๑ღ🌺ღ๑══✭╗
@behesht_jahanam
╚✮══๑ღ🌺ღ๑══✬╝
☀️ #حــدیث_روز
🔔 سبک زندگی اسلامی
✅ امام صادق علیهالسلام:
در آموزش حدیث به فرزندانتان شتاب کنید پیش از آنکه منحرفان زودتر از شما به سراغ آنها بروند.
📙 کافی، ج ۶، ص ۴۷
📌نشر حداکثرث باشما🌹
#بهشت #جهنم
#آخرالزمان
╔✯══๑ღ🌺ღ๑══✭╗
@behesht_jahanam
╚✮══๑ღ🌺ღ๑══✬╝
🌹حدیث منتخب روز🌹
🌸امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند:
✨(حُسْنُ الْخُلْقِ یَزیدُ فی الرِّزْقِ)✨
خوش اخلاقی روزی را زیاد می کند.
📗منبع: (ميزان الحكمه ج3،ص489)
📌نشر حداکثرث باشما🌹
#بهشت #جهنم
#آخرالزمان
╔✯══๑ღ🌺ღ๑══✭╗
@behesht_jahanam
╚✮══๑ღ🌺ღ๑══✬╝
🌸نسخهای عالی برای بدست آوردن کاخ بهشتی🌸
👈در تفسیر شریف منهج الصادقین، در انتهای بحث مربوط به آیة الکرسی از عبدالله بن عوف آورده شده است که:
◀️شبی در خواب دیدم که قیامت ظاهر شده و رستاخیز به پا شده و هول قیامت بر دلها نشسته و خلایق در صف ایستادهاند.
مرا آوردند و حساب من را کردند و آنگاه مرا به بهشت بردند، چون به بهشت در آمدم و قصرهایی بلند به من عرضه کردند که از زیبایی و نیکویی آن متعجب ماندم؛
🔹به من گفتند: درهای این كاخ را بشمار؛ من هم شمردم 50 درب داشت.
🔹گفتند: خانه هایش را بشمار! چون شمردم، صد و هفتاد و پنج خانه بود.
🔹آنگاه به من گفتند: همه این خانهها از آن توست.
از شدت شادی از خواب پریدم و خدای را شکر گفتم.
🔶چون صبح شد، نزد محمد بن سیرین رفتم و خواب را برایش تعریف کردم.
🔸گفت: چنان مینماید که تو ایة الکرسی را بسیار می خوانی؟
🔸گفتم: بلی، و لیکن تو این تعبیر را از کجا گفتی؟
🔸گفت: از اینجا که ایة الکرسی پنجاه کلمه است و صد و هفتاد و پنج حرف،
📕منهج الصادقین، ج2، ص98
📌نشر حداکثرث باشما🌹
#بهشت #جهنم
#آخرالزمان
╔✯══๑ღ🌺ღ๑══✭╗
@behesht_jahanam
╚✮══๑ღ🌺ღ๑══✬╝
🌻خدا برایمان👆
جز راحتی و آرامش چیزی
نمی خواهد...
❌این مائیم که رحمتشو از خودمون سلب میکنیم
📌نشر حداکثرث باشما🌹
#بهشت #جهنم
#آخرالزمان
╔✯══๑ღ🌺ღ๑══✭╗
@behesht_jahanam
╚✮══๑ღ🌺ღ๑══✬╝