eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.4هزار دنبال‌کننده
38.3هزار عکس
651 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃🍃🍃🍃🌸🍃 تلاش کن کھ آرام باشے ؛ وقتـے طوفان مۍآید، تو همچنان آرام باش تا طوفان از آرامش تو آرام گیرد. تلاش کن صبور باشے، آنقدر صبور کھ بالاخرھ ابرهاۍ سیـٰاھ‌ آسمان کنار بـروند و خورشید دوبارھ بتابھ🐰🍓 (بابل)🍊🌧 زندگي همواره جاریست...🦋🌈 🍃🍃🍃🍃 🍃🌸🍃🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌸
نوستالژی قدیمی همونجا که غم جا نداره😍🍃🍃🍃 خوشتون اومد؟🌸🍃
🍃💕💕🍃🍃 یک‌زندگی یک آشنایی
دنیای بانوان❤️
🍃💕💕🍃🍃 یک‌زندگی یک آشنایی
من متولد 64 و همسرم متولد59 ما باهم فامیل هستیم و از زمان بچگی خونواده شوهرم من و به نام عروسشون صدا میزدند.. ولی من از شوهرم خوشم نیومد و هرکی حرفی از اون پیشم میزد ناراحت میشدم.. خلاصه تا بیست سالگی از اونا اصرار و از من انکار.. تا اینکه یه هفته ای شوهرم تنها از تهران به منزل ما که در مشهد است آمد و یه جورایی در حال دلبری کردن بود.. مدام راه میرفت و بی هوا از من عکس میگرفت.. حتی جلو مامان بابام خیلی پررو بود اصلا دوستش نداشتم.. یه شب توی همون یه هفته که مشهد بود همگی رفتیم حرم امام رضا.. من دلم خیلی گرفته بود چون کسی که خیلی دوستش داشتم بهم نامردی کرده بود و دلم ازش پر بود و همونطوری که داشتم با گریه به امام رضا واگذارش میکردم باز دیدم یواشکی داره ازم عکس میگیره..... شاکی شدم و گفتم پاکش کنید گفت نه هرچی اصرار کردم گفت امکان نداره.. همون طور ناراحت بودم و توی صحن رو به امام رضا کردم و گفتم یا امام رضا دلم خیلی گرفته هرچی به صلاحمه بهم بده.. میخوام اون نامرد و فراموش کنم خودت یه شخصی که خیلی دوسم داشته باشه رو سر رام قرار بده تا بتونم این جوری فراموشش کنم.. همونطوری که با امام رضا حرف میزدم مرتضی صدام کرد.. گفت یه عکس از من میگیری!! با حالت قهر گفتم نه بدید بابام یا مامانم بگیره.. گفت میخوام تو بگیری.. بابام خیلی خوشحال بود و زیر چشمی حواسش به ما بود.. با حالت ناز دوربین و ازش گرفتم و بعد از گرفتن عکس مامان بابام رفتن واسه ایت الله نخودکی که روبه روی گنبد طلا دفن شده و میگن حاجت میده فاتحه بخونن.. مرتضی اومد سمتم و گفت با من ازدواج میکنی!!!!!!!!!! باورتون نمیشه دوستای خوبم صدای ناقاره امام رضا بلند شد و همون طور مونده بودم چی بگم..... از همون لحظه یه جورایی دلم و برد و دلبری کرد تا به الان که واقعا عاشقشم طوری که وقتی به اون نامرد فکر میکنم میگم چه‌قدر نادون بودم که اون پ دوست داشتم.. واسه همین الان میگم بچه ام رو هم از امام رضا میخوام چون شوهرم و اون بهم داد و همون لحظه که ازش خواستم جوابم پ همون جا داد.. کسی رو بهم داد که واقعا عاشق بودنش و تضمین شده میبینم و خداروشکر شکر از زندگیم راضیم.. یا امام رضا مرتضی جونم و تو بهم دادی نینیمونم از تو میخوام.. از خدا بگیر حاجتم و بهم بده یا امام زمان.. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
سلام من آدم بسیارمعتقد ومذهبی هستم.از اونایی که به تعبیر قرآن السابقون السابقون هستن برای جمع کردن حسنات و توشه آخرتم خیلی برام مهمه. 🍃💕🍃💕💕🍃🍃 اما بایه فردی ازدواج کردم که همه ویژگیهاش خوبه به غیر از یکی اونم اینکه بد دهن وفحاشه .میخواد یه جمله بگه حتی به من ده تا دشنام کنارش میزاره.کلافه ام .محبتی که این مدلی باشه مفت هم نمی ارزه.خودم هم شاغل دولتی هستم نمیگم چه شغلی چون ممکنه وجه کسانی که این شغل را دارند پایین بیاد.تازگیها تلفنی بایه جنس مخالف دوست شدم که خیلی ازم دوره و رابطه کلامی دارم .هوس وانحرافی هم درکارنیست مکالمه ای که خط قرمزمونو رد کنیم نداریم.در کل یه دوست اجتماعیه .به نظرتون این رفتار درسته. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 این روزها دلم یک کنج ساده و صمیمی می‌خواهد یک ایوان، به سمت تمامِ بی خیال بودن‌ها و نبودن‌ها یک دوست، که حواس مرا از تمامِ غم‌هایم پرت کند من... دلم کمی حالِ خوش می‌خواهد! تو دلت چی میخواد...؟ ‌ 💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
دنیای بانوان❤️
#درد_دل_سمیرا #ارسالی_اعضا سرگذشت بعدی بسیار جذاب بانام جای من کجاست؟؟؟بعد از اتمام سرگذشت سمیرا..
همراز: ❣❣❣ درددل سمیرا رو بخونید...دختری که در معرض یک بی آبرویی قرار میگیره و.... اگر در زندگی شما عبرتی وجود داره برامون ارسال کنید... @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
سرگذشت بعدی بسیار جذاب بانام جای من کجاست؟؟؟بعد از اتمام سرگذشت سمیرا..
دنیای بانوان❤️
#درد_دل_سمیرا #ارسالی_اعضا سرگذشت بعدی بسیار جذاب بانام جای من کجاست؟؟؟بعد از اتمام سرگذشت سمیرا..
آخرای مهربودکه‌ پویان زنگ زدوگفت دارم میام.روزی که‌میخواست بیادبامیناازدانشگاه اومدیم،خواستم آماده بشم که پیمان گفت تونیا بچه هااذیت میشن.همه رفتن ومن موندم وکمک مرضیه شام آماده کردم.موقعی که اومدن اولین کسی که ازماشین پیاده شدپویان بود.وسریع اومدوبچه هاروبغل کردوقربون‌صدقه بچه هامیرفت.موقعی که همه اومدن داخل مینایه گوشه نشسته بودوحرفی نمیزد.رفتم کنارش وگفتم چته؟گفتم پویان باهام طوری رفتارکردکه انگار اولین بارمنودیده.گفتم تو میخوای اون چیکار کنه؟ خوب خجالت می کشه صبر کن ببینیم چی میشه زود قضاوت نکن.مشغول حرف زدن بودیم که پویان گفت بابا،خونه ای که رهن‌بودرو خالی کردن؟باباش گفت آره خیلی وقته.بایدتعمیرش کنم خیلی خراب کاری کردن.پویان گفت اگه‌میشه عجله کنین که من و مینا میریم اونجا زندگی می کنیم.عمه گفت چی؟مگه‌بابای مینابهت‌جواب نه‌ نداد. پویان گفت آره از اونجا بهشون زنگ زدم گفت به تو نمی دم میدم به بابات‌.گفتم آخه مامانم چی؟گفت دیگه همینه.پویان گفت به خدا راست میگم تقصیر من نیست از خودش بپرسین گفت میدم به بابات.قبل از شام مینا گفت من دیگه باید برم،پویان گفت خودم آخرشب میبرمت.بعدازشام پویان سوغاتی همه‌ رو داد،برای میناهم یه چمدان دادکه‌گفت بروخونه‌ وبازش کن.یک هفته بعد همه باهم رفتیم برای خواستگاری مینا.اصلاجلسه رسمی نبود.تارسیدیم شوهرعمه وبابای مینانشستن وتخته بازی کردن.پویان هم که مشغول بازی با بچه هابود، بالاخره بعد از شام نشستن و قرارهاشون رو گذاشتن و به خوبی و خوشی برگشتیم.وچندهفته بعدعروسی پویان ومینا برگزارشد.مینادیگه علاوه‌ براینکه‌ دوستم بودحالادیگه‌ عضوی ازخانوادم‌ هم‌شده بود،وهرفرصتی که پیدامیکردمی اومدوکمک من میکرد.میناسال سوم دانشگاش بودکه خدابهش یه پسردادکه‌اسمش علی گذاشت.عمه ازسر‌صدای بچه هاذوق میکرد.بلاخره هم‌من وهم‌مینادرسمون تمام شد.من چندسال بخاطربچه هاسرکارنرفتم میخواستم براشون جبران کنم.بچه هاروزبه روزبررگترشدن ورفتن دانشگاه،ترانه سال دوم بودکه عاشق شدوازدواج‌ کرد.ولی تبسم تاچندسال بعدازدانشگاه ازدواج کرد.الان من کناربچه هاونوهام بهترین روزها رومیگذرونم.فقط جای شوهرعمه وعمه‌ که ازبین مارفتن خیلی خالیه.شوهرعمه چهارسال قبل ازعروسی ترانه سکته کردوفوت شد.عمه‌ هم سال۸۴فوت شد،هنوزبامینامثل دوتاخواهرهستیم وعلی پسرمیناهم‌ازدواج کرده.راستی بگم‌ بابرادرم هم برای عروسی دخترا آشتی کردم وبخشیدمش.ممنون‌ ازهمه شماکه‌زندگینامه پررنجم روخوندید. داستان جای من کجاست پست بعدی @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
💕💕💕🍃🍃🍃 شروع سرگذشت قسمت اول