سلام به همه اعضای گروه من یه مشکلی دارم اگه کسی میدونه راهنمایم کنه دختر من یک ساله عقد کرده است به دلیل اینکه نامزدش یک فرد شیاد و کلاه بردار بود تقاضای طلاق کردیم و پرونده تشکیل دادیم حالا دو ماهه یارانه و پول سبد کالا به حساب نامزدش ریخته میشه چون اون سرپرستش حساب میشه اما فقط عقد هستن و دخترم خونه خودمه و همه خرج و مخارجش رو خودم میدم خواهشا اگه کسی راه حلی بلده که از چه راهی من یارانه و سهمیه سبد کالای دخترم رو دوباره برگردونم آخه با این اوضاع اقتصادی خراب من با دوتا بچه یتیم سختمه دخترم از همون سن دو سالگی یتیم شد و پسرم هم بعد از فوت پدرش به دنیا اومد با اینکه نامزد دخترم میدونه داره حق یتیم رو میخوره باز نمیخواد یارانه دخترم رو برگردونه خواهشا اگه کسی در گروه این مشکل رو داشته وتونسته حقش رو بگیره ممنون میشم منو راهنمایی کنه
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
سلام دخترم تولدش زیرسن ۷سال بودمادربزرگش برای تولدش کاسه
آبگوشت خوری آورددخترم ناراحت شدمی گفت حالاخوبه منم برای
روزمادربراش شلوارباطرح باب اسفنجی ببرم 🤣🤣🤣الان شده خاطره
همش اینوتعریف می کنیم وکلی بهش می خندیم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
در جواب خانمی که راجب زندگی طبقه بالای مادر شوهر پرسیدن
🍃سلام
راجع به این موضوع باید عروس یه کم سیاست داشته باشه من یک سالی کنار خونه مادرشوهر زندگی میکردم البته دو طبقه خالی بود ولی نخواستن که من برم داخل خونه شون ولی دیوار به دیوار خونه مادرشوهر مجبور شدم خونه گرفتم سن و سالی و تجربه هم نداشتم از صبح میرفتم خونه مادرشوهر به کمک و بشور بساب همش تحت نظر بودم اگر یه روز نمیرفتم باید جواب پس میدادم خیلی توی سختی بودم گاهی کقتی میخواستم برم میگفتم خدایا برای رضای تو میرم تا یه کم حجم ظلم اینا برام آسون تر بشه چرخ روزگار گشت و من بعد سالها ازشون دور شدم و خانه هم خریدم اما عروس دوم که نزدیک سی سالش بود به قول معروف پخته ساخته و با سیاست بود شوهر رو جلو انداخت که با تحکم برادرشوهر به مادرشون اومدن یه طبقه نشستن اصلا به مادرشوهر سر نمیزنه همه چی رو میندازه گردن شوهره مثلا علی آقا اجازه نمیده حتی الان که بچه دار شدن اجازه رفت و آمد زیاد به بچه ها رو نمیده بچه ها یا خوابیدن یا مشغول بازی روزهای تعطیل یا غروب که شوهره از سر کار میاد سریع مجبورش میکنه برن بیرون گشت و گذار
دیگه جوریه که مادرشوهرم باید زنگ بزنه دعوتشون کنه البته شوهرش باهاش خیلی هماهنگه
مادرشوهرم میگه هر سال میرن مشهد اما دو دقیقه بر حرکتشون پسرم میاد بالا میگه مامان میخوای شما هم بیای ؟؟ اخه شما اگر میخواستی مادرت رو ببری حداقل یه روز زودتر بهش میگفتی
اصلا برادرشوهرم اجازه نداره تنها بره به مادرش سر بزنه اگر مهمومون برا جاری بیاد کفشای مهمون رو میاره میذاره جاکفشی تا کسی نبینه
حتی من الان که دور هستم و سالی دو سه روز میرم خونه مادرشوهر و اونا هم دعوت هستن اگه شب اول ظرف کمک من بشوره شب دوم میگه حال ندارم واصلا رودربایسی نداره میره میشینه ولی من عین کُزت کار میکنم دست خودم نیست بعد احساس بدی بهم دست میده ولی بازم میگم برای رضای خدا
خلاصه اگر شوهرت باهات هماهنگه و خودت هم سیاست داری خونه مادرشوهر خوبه
آهان اینم بگم گاهی هم دل مادرشوهر رو با خوراکی که براش میبره به دست میاره اما کاری نمیکنه که فکر کنن وظیفه اش هست
موفق باشی
آزاد❤️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
برای مادری که پسرشون کیست مویی داره ....
سلام برای مادری که پسرشون کیست مویی داره به نظر من دست دست نکنید
من پسرم کیست مویی داشت انواع پماد و ضماد سیاه استفاده کردم آخرش مجبور شدم عمل کنم دکتر اندیشه در
بیمارستان بقیه الله تهران عمل کرد بخیه هم زد فقط ضد عفونی کردیم
بعدش هم پانسمان عسل گرفتم روش گذاشتم خدا را شکر خوب شد .
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
یه سوال گلم واسه خودم دارم میشه بزاری گروه من خانم ۳۴ ساله هستم توی سرم سه تا کیست چربی زیر پوستی دارم.
چند سالی هست الان بزرگ شدن ومیخوام برم جراحی کنم...ولی نمیدونم بعدها زیاد نشه ..کسی داشته که عمل کرده باشه..میشه تجربه هاتون را بگین
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🍃🍃🌼🌼🍃🍃 زندگی نجلا.... .
به راحتی سر بیخ گوش نجلا برد و پرسید:
-خوبید نجلا خانوم؟ چه خبرا؟ ستاره سهیل شدین! دیگه باید وقت قبلی بگیریم و بتونیم ببینیمتون.
نجلا متواضعانه سر خم کرد.
-این چه حرفیه اختیار دارید کم سعادتی از ما بوده.
فرهاد با دست اشاره کرد.
-بفرمایید، سرپا واینستید.
و کنار نجلا نشست. از دیدن حرکاتش عصبی شده بودم. سر بیخ گوش نجلا برد و حرفی زد که نجلا دست روی دهنش گذاشت و خندید. با حرص دستی روی گردنم کشیدم. صدای فرهاد رو شنیدم که گفت:
-چقدر این لباس برازندتونه؟ از فروشگاه ما برداشتید؟
نجلا با لبخند دستی روی لباس کشید.
-وای آقا فرهاد حق با شما بود. طبقه بالای فروشگاهتون پر از لباس مجلسی های خوشگل بود.
-خوشحالم راضی بودید. در ضمن این لباس هم خیلی بهتون میاد.
-ممنون آقا فرهاد اتفاقاً کت شلوار شما هم بهتون میاد. معلومه دوماد خوشتیپی میشید.
با دستهای مشت شده و فک منقبض به فرهاد نگاه میکردم که چه جوری سعی میکرد، مخ نجلا رو بزنه. فرهاد بی اهمیت به من حرف میزد و نجلا با لبخند تنها نگاهش میکرد . با محبت به سمتم چرخید و پرسید:
-خوبی دمیر؟
به آنی تمام اون خشم و عصبانیت رفت و بغضم گرفت. نگاهم روی نگاهش چرخید. به هیچ عنوان خوب نبودم؛ مثل یه بچه دور مونده از آغوش مادر بغض داشتم. من نجلا رو فقط برای خودم میخواستم و وقتی میدیدم چطور به فرهاد میخنده، عاصی میشدم. دلم میخواست بلند شم و دست نجلا رو بگیرم و از اینجا بریم. بریم جایی که فقط خودمون دو نفر باشیم.
-دمیر حالت خوب نیست؟ جایت درد میکنه؟
و دست روی صورتم گذاشت. سری تکون دادم. دلم میخواست بگم من فقط دوست دارم تو در کنارم باشی. چیزای دیگه بهانه است. بیا مثل نیم ساعت پیش کنارم باش، باهام صحبت کن، بهم لبخند بزن و برای من باش. تا ابد.
با صدای فرهاد هر دو چشم از هم گرفتیم.
- دمیر اگه حالت خوب نیست میتونی بری خونه. من نجلا خانمو میرسونم.
کارد میزدی خونم در نمیومد. با حرص و جوش به فرهاد نگاه کردم که با لبخند پیروزی روی لب به من نگاه میکرد. به خودم بود بلند میشدم و همونجا یقش رو میگرفتم و چند تا سیلی نثارش میکردم. بدتر اینکه نجلا هم پی حرف فرهاد رو گرفت.
-آره دمیر؟ میخوای بری خونه نگران من نباش، من با آقا فرهاد برمیگردم.
دیگه از این بدتر نمیشد. نگفت با هم برگردیم. گفت با فرهاد برمیگرده. همینم مونده بود گوشت رو دست گربه بسپارم.
به خیال اینکه شوهرم شهید شده،بخاطر دخترم راضی به ازدواج با برادرشوهرم شدم اما....
یه روز که همه خونه ی پدرشوهرم جمع بودن تا ما عقد کنیم، صدای در زده شد و وقتی در باز شد،من از شدت شوک بیهوش شدم...
داستان کاملا واقعی و پرماجرا
https://eitaa.com/joinchat/1903755331C4f0bee0e69
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
من ١ ساله عروس شدم.
خونه خودمم.
حالا خانواده مامانمو با من و همسرم دعوت کردن عروسی.