#خاطره_نامزدی:
🌿🌿🌿🌿🌿
تازه نامزد کرده بودم دایی شوهرم فوت کرد
اولین بار بود خانوادشو میدیدم
(چون یه شهر دیگه بودن برا نامزدی که اومدن فقط بزرگای فامیل اومدن شهر ما)
ما برای مراسم رفتیم شهر همسرم .منم خیلی استرس داشتم که حالا برا اولین بار میخام فامیلای شوهرمو ببینم 😬
آقا باورتون نمیشه وارد رستوران که شدم از اول با همه روبوسی کردم تا اخر
شاید ۵۰ نفرو من بوسیدم
خداییش چقد ضایع بودم😣😣
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووووون:
کاش هر صبح به دیدار تو
بیدار شدن . . تو دوا باشی
و با عشق تو بیمار شدن..✨✨
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_نامزدی:
🌿🌿🌿🌿
تازه نامزد کرده بودیم باهم بیرون قرار داشتیم.....
بعد که رفتم سر قرار خیلی ریلکس ازچندسانتی شوهرم رد شدم و ندیدمش..
شوهرم از پشت دستشو گذاشت روی شونم و گفت:احیانا شما دنبال من نمیگردی؟؟؟
گفتم:وای ببخشید ندیدمتون😂😂
خیلی زشت شدم توی اولین قرار مثلا عاشقانمون بعد از بله برون😢
خلاصه تا چندوقت منو دست انداخته بود.😁
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
- یه دیالوگ تو سریالِ شهرزاد بود که به نظرم شهرزاد خیلی حرف دلمونو زد
اونجا که گفت: « چیزای که از تو تو سرِ منه شاید به اندازهی هزاران کتابه ولی چیزای که از تو تویِ دلِ منه فقط توی یک جمله خلاصه میشه: «من سعی کردم بدونِ تو زندگی کنم ولی نتونستم»✨✨✨✨
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿
سلام دوستان من و آقامون هر دو طلبه ایم و به واسطه یکی از استادای من و همسرشون با هم آشنا شدیم بعد از چند جلسه آشنایی جواب مثبت دادیم و خانواده و فامیل همسرم برای بار آخر اومدن خاستگاری همینطوری نشسته بودن داشتن حرف میزدن منم ساکت یهو مادر شوهر جان گف خوب دخترم تو پسر منو بار اول کجا دیدی؟
منم نمیدونم چیشد یهو گفتم ما پارسال با هم خوابیدیم
یهو قیافه همه اینطوری شد😳😳😳(آخه ما سال قبلش از طرف حوزه یه زیارت رفته بودیم که شبش تو مسجد خوابیدیم)
حالا شوهرم منظور منو فهمید یهو بلند بلند گف:نههههه نهههه میدونی مامان پارسال میخاستم برم زیارت بعد تو نمیذاشتی ولی من رفتم اونجا ما با هم خوابیدیم(حالا مثلا اومد جمعش کنه)
حالا فک کنین کل فامیلای ما با کل فامیلای آقامونم بودن به اضافه همون معرفمون یهو یه سکوتی همه جارو گرفت بعد عموی همیشه حاضر در صحنه ام که مجردم هستش گف من نمیگم هر چی در میاد از همین شیخا در میاد منو و آقامون تا آخر مجلس کلا سکوت پیشه کردیم بعد رفتنشون من سریع رفتم خوابیدم که با بابام چشم تو چشم نشم🙈
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووون:
تو سریال خاتون یه دیالوگی بود که میگفت:
"هر وقت از هر جا وا مونده شدی من هستم"
تموم حرفه دلمو بهت تو همین یه جمله میزنم.قبلا هم گفتم؛ حالا هم میگم، اگه خوشی داری واسه خودت ولی اگه غم و غصه داشتی بیا نصف نصف..✨✨
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووووون:
"سأحبك حتي يتوقف قلبي عن النبض"
دوستت خواهم داشت
تا زماني که قلبم از تپیدن بایستد!❤️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿
سلام دیدم دوستان همه از خاطرات خواستگاری و عقدی صحبت میکنن منم میخواستم بگم...
من بیست سالم شده بود و خواستگار نداشتم،خیلی ناراحت بودم...همه بهم میگفتن تو ترشیدی😔😔یادمه شب عاشورا بود...رفتم حسینیه امام .و از ته دلم گریه کردم و از خدا خواستم اگر قراره مجرد بمونم عمرمو تموم کنه تا از طعنه و کنایه ها راحت شم😔
شب خواب دیدم یه آقایی سبزپوش یه جانماز بهم داد...توی خواب حس خیلی خوبی داشتم...دقیقا یادمه هفته بعدش بود که حاج آقای مسجدمون که تازه اومده بودند روستا و کار جهادی انجام میدادند منو توی راه مسجد دیده بودند و مادرشون با معتمد محلمون صحبت کرده بودند و ایشون اومدند خواستگاری😍😍😍😍
بعد از ۹سال زندگی بهترین زندگی رو دارم که همه حسرتشو میخورند...همه رو مدیون امام حسینم❤️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
کوردها به کسی ک
دوسش دارنمیگن:
"خون شیرین"یعنی دوست داشتنی ترین
همینقدر قشنگ
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد:
🌿🌿🌿🌿
ما تو دوران عقد یه روز که پدرشوهرو بقیه مردا نبودن 😅
خونه پدرشوهرم تو یکی از اتاقا خیلی مودب نشسته بودیمو فقط حرف میزدیم باهم...شنیدیم یه سروصداهایی بیرون😳😳🤨 میادخیلی جدی نگرفتیم که کسی اومده یانه...
خلاصه وقتی خواستیم بریم بیرون...من طبق عادت همیشگیم که خیلی دوست دارم از چندمتر دورتر بدووووم بپرم😊☺️ بغل شوهرو اونم ببرتم بالا یه دوربزنه بذاره زمین...گفتم اونجوری بغلم کن بریم...گفت باشه...
اتاق هم بزرگ بود...😄من رفتم ته اتاق کنار دیوار شوهرمم دستاشو باز کردمنتظر، منم باسرعت دویدم دوقدم مونده برسم ونرسم، دربازشد😳😳 وپدرشوهرگرام واردشد...😲😲
من وسط دوییدن باسرعت....آقامونم دستاش باز...پدرشوهرمم وسط چهارچوب در...بیچاره هنگ...چهارچشمی شده بود 😳😳نمیدونست بره، بیاد،
یه نگاه به من، یه نگاه پسرش...خلاصه رفت کتش برداشت بره....
توهمین حین که پشتش به مابود شوهرم هی میزد توسرش میگفت ابروم بردی دیوونه...
منم پررو پررو انگار اتفاقی😘😉 نیافتاده وقتی داشت میرفت گفتم میگفتین خودم میاوردم...لطفا درم ببندید...
بنده خدا دم در تو همون هنگی برگشت دوباره نگامون کرد رفت....
ولی خیــــــــــــلی خجالت کشیدیم🤪😢 دوتامون بخصوص شوهرم....هنوزم باگذشت5سال خجالت میکشم ازش😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
وقتی ازتون میپرسه "دوستم داری؟!" نگید آره و این حرفا...
مثلسعدیجواببدیدوبگید:
ندانمت که چه گویم تو هر دو چشم منی
که بیوجود شریفت جهان نمی بینم...🌚✨」
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿
ما شب خاستگاری اخرای صحبتامون بود که شوهرم گف میشه الان نظرتونو بدونم گفتم نه باید فک کنم بعد به خانوادم میگم بهتون بگن...
شوهرمم گف اگه میشه الان بگین که کلا از من خوشتون اومده تا بعدا که بخاید بگید نظر اصلیتونو.....🤔
منم گفتم پنجا پنجا هستین...😁.
بعدی که نامزدی شدیم همش مسخرم میکرد میگف پنجا پنجا😒😁
حتی یادمه ی بار ی شیرینی برداشتم گفتم نصف کنم بخوریم گف ینی پنجا پنجا؟!! :-)😞
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿