دنیای بانوان❤️
💕💕💕🍃🍃🍃 شروع سرگذشت #جای_من_کجاست قسمت اول
شاید ده بار از اون راهروی دادگستری بالا و پایین رفته بودم تا تونستم دادخواستم رو آماده کنم برای تمبر زدن ...
مدتی توی صف ایستادم تا نوبتم بشه و اونو تحویل بدم ..
مردی که اونجا نشسته بود..اونقدر بوی عرق می داد که نمیشد بهش نزدیک بشی انگار یکماه بود حموم نرفته بود و مدام از داد خواست ایراد می گرفت و منو می فرستاد برای اصلاح ...
تازه وقتی نوبتم رسید کلی طول کشید تا از دستم گرفت و نگاه کرد درست مثل این بود که می خواست هسته اتم بشکافه ..
گفتم به خدا اگر دیگه اشکال بگیری نمی تونم برم درست کنم دارم از حال میرم ...
همینو قبول کن .. طوری که انگار حرف خوشایندی بهش زده بودم نیشش تا بنا گوش باز شد و به من نگاه کرد و گفت : نه ؛ فکر کنم دیگه درست شده؛؛ بعد خنده ی چندش آوری کرد و دندون های زرد رنگشو نشون داد و گفت : خواهر دست من که نیست؛؛ اگر اشکال داشته باشه میره بالا و ایراد می گیرن بر می گرده ..
قبول کنم کار خودت عقب میفته ...
از صبح تا حالا این بیست و پنجمین تقاضای طلاقه ..
همه اشکال داره اما نه مثل تو؛؛ خودت دقت نمی کنی ..تقصیر من ننداز ...
و در خواست منو کرد زیر کاغذ هایی که توی یک فایل فلزی بود و گفت : برو بشین صدات می کنم ....
به ساعتم نگاه کردم ..وای خدای من نزدیک ظهر بود باید قبل از بهروز می رسیدم خونه و چمدونم رو بر داشتم ؛؛ نمی خواستم دیگه باهاش در گیر بشم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
چوب خدا 👇
ساکن مشهدهستیم پارسال باخواهرم رفتیم حرم برگشتارفتیم فروشگاه رضوی خریدپسرم یه کیک برداش ت گفت بازش کنم گفتم بازش کن بهدآشغالشوبده من تاآخرسرببرم صندوق حساب کنم کارکنان فروشگاه همه ازاین چادری های خیلی مذهبی ومردایم ازایناکه یقه لباسشونوتازیرگلومیبندن😶
یه آقاازکارکنان گفت خانم لطفااینجانخوره میریزه گفتم بچس چی بگم گفت پس لطفامواظب باشین
توی لاین بعدی هم اومدتذکردا د
مجددتوی لاین بعدی اومدتذکردا دگفت یه جاوایسه بخوره اینجوری که راه میره همه فروشگاه وپرمیکنه بااینکه دونات بودونرم نمیشدکه بریزه
خلاصه من ناراحت شدم ب خواهرم گفتم بیابریم😠
جای صندوق بودیم مجدداومدوتذکردادمنم
دهنموبازکردم شروع ب سروصداکردم صندوقدارخانم بودهی میگفت ساکت ولی صدای من هی بلندوبلندوبلندترشددادزدم چی میخای دنبالم راه افتادی مرتیکه
هرجامیرم میای.بی ادب یه بارتذکردادی کافیه همه همکاراش جم شده بودن خوده اون بنده خداهم بودگفتم نمیدونم چی میخادازاین لاین ب اون لاین دنبالم میادتعقیب میکنه انگاری منو
اون بنده خدااومدازخودش دفاع کنه صندوقدارگفت آقای فلانی ساکت ولش کنیدهمینجورکه میرفت بااشک توچشم گفت توزائری خداشاهده زیارتت قبول نیست ازت راضی نیستم نفرینت میکنم ورفت ومنم اومدم خونه برااولین بارتوعمرم چنین اتفاقی افتاده بود
من انقدموجه.درک بالا.باوجدان.باانصاف.چی شداینجوری شداومدم خونه ازعذاب وجدان داشتم میمردم ازروی تراکنش شماره تلفن وبرداشتم زنگ زدم فروشگاه که حلالیت بطلبم ولی چه فایده اون خطهامال فروشگاه 4رقمیه وزنگ نمیخوردمیخاستم مجددبرم حلالیت بگیرم ساعت 11شب بودتاچن روزناآروم وعذاب وجدان داشتم تاکم کم فراموش کردم
گذشت یکسال شد....
تااینکه شاگردمغازه کناریمون که خیلی داستانش طولانی ومفصله هی ب اسم مامانمی مثل مامانمی یه روزگوشیشوگم کردبخاطرکاربانکی که مربوط بمابودگوشیشوتوبانک جاگذاشته بودهی زنگ وزنگ تایه بنده خداگوشی روجواب دادکه آره توبانک پیداکردم وآدرس دادبیاین فلان جابگیرین
موقع رفتن خیلی بهش اعتمادداشتم چون اون کارمربوط ب مابودوبرای مارفته بودبانک گوشیمودادم وگفتم برونگرانتم بهت زنگ میزنم توراه وقت رفتن رمزگوشیمم دادم😔
بعدازگذشت چن ماه عکسم توفضای مجازی پخش شد
بااین مظمون
خاله شیواهستم پایه س.. همه رده زن ودخترم دارم خودمم س... میکنم بااین شماره تماس بگیرین بعدم شماره تلفنموبزرگ زده بودزیرعکسم
خلاصه ز نگ میزدن بهم میگفتن ماباورنمیکنیم وبراهمه توضیح میدادم که هک شدم ولی همون لحظه اول فهمیدم کارکی بوده چون بعدازچن وقت اون پسرگفت دوست دارم وازت خوشم میادنمیتونم ازت دل بکنم
من جای مامانش اون 18ساله داشتم میمردم
منی که مکه رفتم کربلا رفتم منی که تمام مردم منوب پاکی نجابت قبول دارن خدایااین دیگه چه امتحانیه..هرکس سوال شرعی داشت ازمن میپرسیدخودم مثل چی توگل گیرکرده بودم ازتلگرام اینستابلاکش کردم بازباشماره های مختلف مزاحم میشدوفقط وفقط میگفت نمیتونم فراموشت کنم 8ماه میگذشت ودائم همینومیگفت
همون شب زنگ زدم باخواهرومادرش اومدولی گردن نگرفت کارکارخودش بود
بعدازاون جریان فهمیدم آبروی اون بنده خداروبردم دلشوشکستم پاشوخوردم آبروم داشت میرفت اعتبارم داشت میرفت
هنوزم میترسم یکهفته پیش این اتفاق افتادهنوزمیترسم چون مادرش گفت کلی عکس ازشماتوگوشیش داره
مادرش گفت من فک میکردم توباپسرم رابطه داری میخاستیم خانوادگی آبروتوببریم عکساتوچاپ کردم پخش کنیم😔😔😔
الانم میگه تمام عکساروچاپ کرده توکمدلوازم شخصیش توحرم گذاشته.مادرش فقط مگه امام رضامعجزه کنه
خانمافقط وفقط هوای دل همه روداشته باشیم چه ب کلام چه ب نگاه چه ب رفتار
خدایارونگهدارهمگی
التماس دعا
یاعلی
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک خاطره 🍃👇
ما هر سال شب یلدا رسم داریم یکی از برادرای خانواده شام بدن پارسال نوبت عموی بنده بود که خیلی جدی و اینا 🙇♀ما هم از ایشون خیلی حساب میبریم
مادر بنده با گوشی من زنگ زده بود به با همین عموم یکاری داشتن که جواب ندادن
این عمو هم بعد اینکه شماره ناشناس رو میبینن به دلیل شغلشون تماس میگیرن که شاید کاری چیزی باشه😫
منم مادرم خونه نبود و شماره هم ناشناس گوشی رو برداشتم عموم برداشت ولی من متوجه نشدم عموم بوده🤦♀
امدم گفتم سلام شما ؟؟
(اینم بگم که ما لریم و کلا خانواده مون لری صحبت میکنن من بینشون تو لری حرف زدن ضعیفم فارسی صحبت میکنم )
ایشون هم پشت تلفن بخاطر فارسی حرف زدن من فارسی حرف زدن
و من متوجه نشدم عموم بودن 😖
ایشون گفتن شما به من زنگ زدین منم فکر کردم مزاحمی چیزی هستن گفتم که که منو مسخره کردی شما به من زنگ زدین اینا بعد گفت که نه شما زنگ زدین من جواب ندادم فکر کردم کاری چیزی بوده گفتم میشه خودتون رو معرفی کنید گفتن که من فلانی ام و جرثقیل دارم من هم فهمیدم ایشون عموم بودن گفتم وای عمو من برادر زادتم گفت تو نرگسی گفتم بله گفت من ده دفعه به بابای تو گفتم نزاره فارسی حرف بزنی حداقل با معمولی صحبت کن که بشناسیمت
و بعد این اتفاق که گوشی رو قطع کردیم شب یلدا کلی منو نصیحت کردن و کل خوانواده به من خندیدن که تو عموی خودتو نشناختی😶😐😂😂
نتیجه اخلاقی هیچوقت شماره ناشناس جواب ندین😂😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
اززندکیش میگه
🍃🍃🍃🍃
منم پدرم وقتی 11سالم بود فوت کرد یعنی سال 72فوت کرد
مادر خدارو شکر در کنارمون هست
درسته ما هم سختی زیاد کشیدیم خیلی
ولی میتونم بگم خدارو شکر هم برادرام عالی و فوقالعاده خوبن تا حدی که چند وقت پیش که روز مادر بود بزرگترین محبت رو درحق منو خواهرم کرد وهنوز هم میکنه جلوی همسرم گفت من حق سهمالارث خودش از خونه پدری رو به من و خواهرم بخشید و عروس هامون هم خوبن بزرگه دختر داییم هست ولی کوچکه غریبه ولی هردوشون خوبن
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
#درد_دل_سمیرا #ارسالی_اعضا سرگذشت بعدی بسیار جذاب بانام جای من کجاست؟؟؟بعد از اتمام سرگذشت سمیرا..
نطر شما برای سمیرا
🌸🍃🌸🍃🍃🍃🍃
سلام خسته نباشید وممنون ازبابت کانالتون
بهترین داستان عمرم تموم شد
با سمیرا زندگی کردم وخندیدم وگریه کردم
امیدوارم همیشه شاد وعاقبت ب خیر باشن هر جایی ک هستن.
خدا رحمت کنه عمه وشوهر عمه شون
و همچنین پدر ومادر سمیرا خانم
خیلی زیبا ودلنشین بود .
بازم میگم خیلی دوست دارم ببینمشون .
موفق باشید.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
این نحوه ی آشنایی و ازدواج منه....
۳تا خاستگار داشتم تو خیابونمون... هر ۳تا یه اسم داشتن... وای خدا یکی اول کوچه، یکی وسط کوچه، یکی اخرای کوچه. داستانی داشتم از دستشون... نمیتونستم نفس بکشم... اون سر کوچه ای منو به همسرم نشون داده بود گفته بود من این دخترو خیلی دوست دارم با هیچ کس دوست نمیشه، همسرم اولین بار بوده که اونجا منو میبینه و همون جا عاشقم میشه😍😍
میگفت خیلی ازت خوشم اومد....
گذشت، من بعد چند مدت با خاله ی همسرم دوست شدم، دیگه این ۳ تا هم که همه شون با هم و با همسرم دوست بودن میرفتن به همسرم میگفتن به خاله ت بگو با این دختره صحبت کنه ببینم نظرش چیه؟ همسرمم که خودش دلش گیر کرده بود هر بار که هر کدوم ازش میخواستن به خالش بگه تا با من حرف بزنه، بهشون میگفته خالم باهاش حرف زده و دختره گفته حالم ازشون بهم میخوره....
با این سیاست بازی هاش موفق شد و منو به دام انداخت....
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
#درد_دل_سمیرا #ارسالی_اعضا سرگذشت بعدی بسیار جذاب بانام جای من کجاست؟؟؟بعد از اتمام سرگذشت سمیرا..
نظر شما برای سمیرا
🌸🍃🌸🍃🍃🍃
سلام و خسته نباشید خدمت همه دوستان عزیزم
از سرنوشت سمیرا خیلی خوشحال شدم که عاقبت بخیر شدن الهی که هرجا هستن سالم و تندرست باشن
🌸🍃🌸🍃🍃🍃
سلام عزیزم
خداقوت ممنون از کانال خوب و دلنشینت عزیزجان
واقعا سمیرا خانم واسم میشه تا اخرعمرم یه الگوی خوب زندگی و اوج موفقیت یک ادم برام ایشونن
واقعا خیلی دوست دارم ایشون رو ببینم و بعنوان یک بزرگتر موفق تااخر عمرم واسم الگو باشن
بااینکه شهرستانم ولی برای دیدن ایشون بااون دل بزرگشون حاضرم هرکجا بیام❤️❤️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
💕🍃🍃🍃🍃🍃 شوهرم بخاطرکباب مارو کتک زدو ...
سلام مهربان بانو.. میشه این پیام روبزاری توکانال نیازبه راهنمایی دارم... تعطیلات آخرهفته باخانوادم رفتیم بیرون ازشهر گردش وتفریح شوهرم هیچ مشکلی نداشت حالش خوب بود باهممون شوخی میکرد میخندوندماهارو ولی وقت ناهار بابام میخواست کباب مرغ بگیره ولی شوهرم گفت نه من کباب مرغ نمیخورم وخودم میخوام کوبیده بخرم حالاهمه خانواده من کوتاه اومدن که باشه بریم غذاهرچی تودوست داری بخریم ولی شوهرم قهرکرد اونا روتنهاگذاشت ماهم بادعوا وکتک برگردوند خونه (میگفت دلم میخواسته تنهابرم بیرون ولی مامان بابای توهم باما راه افتادن) من خیلی ناراحت شدم ولی بازم کوتاه اومدم ودعواوقهرنکردم ولی شوهرم بعد ازاین اتفاقا بامن قهره ورختخوابش جداکرده... من نمیدونم باید چکارکنم بجای اینکه من ناراحت بشم اون دست پیش گرفته...
ده سال ازازدواجمون میگذره ویه دختر 9ساله دارم بفکرجدایی افتادم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿