eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.4هزار دنبال‌کننده
38.6هزار عکس
633 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
دنیای بانوان❤️
🌸🍃🌸🍃🍃 #گلزار بسیار جذاب و زیبا...یک دخترزایی..
🌸🍃 همراز(ادمین کانال): 🍃🍃🍃💕🍃🍃 دوستان عزیزم سرگذشت قدیمی و خانزاده ی رو بخونید... تمام سرگذشت ها بالای کانال سنجاقه... دختریکه در خانواده ای بدنیا میاد که دخترزایی مایه ی سرافکندگی بوده... اگر درددل یا عبرتی دارین برامون ارسال کنید تا ناشناس در کانال قرار داده بشه.. اینجا پر از سرگذشت و دلانه ها و ایده های معنوی بانوان سرزمینم هست.‌‌.. 💕💕🍃🍃🍃🍃🍃 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🌸🍃🌸🍃🍃 بسیار جذاب و زیبا...یک دخترزایی..
دنیای بانوان❤️
🌸🍃🌸🍃🍃 #گلزار بسیار جذاب و زیبا...یک دخترزایی..
🌼 عطر موهامو بو کشید و گفت : کنارت هر روز خوشبختم هر روز ... چشم هامو بستم و گفتم : باهام ازدواج میکنی ؟ اونم چشم هاشو بست و گفت : شد پنج بار دوباره گفتم با من ازدواج میکنی ؟ خندید و گفت : شد شیش بار ...چشم هامو اروم باز کردم ...چشم هاش بسته بود و لبخند میزد ‌..کنار لبشو بوسیدم و گفتم‌: خان بزرگ شوهر من میشی؟ چشم هاشو باز کرد ...چشم هاش پر از اشک بود و گفت : چرا نشم ...بیست ساله حسرت به دلم ...چرا نخوام بشم ...وقتی هرشب تو رویام تا صبح کنار تو بودم‌... لبخند زدم و گفتم : پس الان بله دادی سالار خان ...خان بزرگ ؟ _ تو باید به من بله بدی ...حاضری زن یه ادم بداخلاق یه پیرمرد بشی ... تو چشم هام همون امیرسالار بیست سال قبل بود و گفتم : بله چرا راضی نباشم ... اروم سرمو بوسید و گفت : مبارکمون باشه ... تقدیر چه کردی با دل هزار تکه من ... محکم بغلش گرفتم و هر دو از ته دل برای دل های خودمون گریه کردیم ... شیرین خیلی وقت بوده که تو چهارچوب در منتظر بود و اشک میریخت .‌..با دیدنش به طرفمون اومد و همونطور که هردومون رو بغل میگرفت ...گفت : خوشبخت باشید ...مامان من خیلی سالها تنهایی کشید ...خداروشکر که برگشت پیش عشقش ... امیر سالار دوباره جدی شد و گفت : تنهاتون میزارم ... خواست بره که دستشو گرفتم و گفتم : نرو ...دیگه هیچ وقت تنهام نزار ...حتی اگه من ازت خواستم تو تنهام نزار ... برگشت کنارم و گفت : نمیرم دیگه تنها نیستی ... گوش به گوش ...خونه به خونه ...شهر به شهر همه جا پیچید که دوباره عشق سالار و گلزار جوونه زده ... گه دوباره گلزار برگشته و اینبار هفت بار اون از خان بزرگ خواستگاری کرده ... لباسی که سالها پیش پرو کرده بودم رو تنم کردم و طلاهایی که برام خریده بود رو انداختم ... عاقد خیلی وقت بود اومده بود ... من تو اتاق قدیمی مادر و پدرم‌... تاج عروسمو روی سرم جابجا کردم‌... ارایش کرده و خوشگل ...برای اولین بار با لباس عروس میرفتم سر سفره عقد ... ماهیه و حمیده چادر سفید رو روی سرم انداختن ...استرس داشتم ... @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹 🌿🌿🌿 این ختم فوق العاده است که برای بستن زبان دشمنه و اینکه قبل از انجامش باید سه روز روزه بگیرید.نتیجه فوق العادست و نظیر هم نداره روزهای سه شنبه و چهار شنبه و پنج شنبه روزه بگیرید به نیت بستن زبان دشمنان و روز جمعه آیه زیر را نوشته و در درون باطری کوچک شیشه ای قرار داده و سرشو محکم ببند و در زمینی دفن کن زبان دشمن بسته می شود اگر بخواهی باز کنی باید آیه را بیرون آوری واما آیہ ✨يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطارِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فَانْفُذُوا لا تَنْفُذُونَ إِلاَّ بِسُلْطانٍ✨ سپس بعداز انجام کار فوق بیست دانه گندم تهیه نمائیدوبرهر یک سه مرتبه سوره الم نشرح خوانده شودوبگوید{بستم زبان بدگویان فلان بن فلان«اسم دشمن وپدرش رابگوید»بحق آیه های قرانی بستم تامن نگشایم کسی نگشاید}سپس گندم ها را به خورد مرغ دهد تذکرات: درحین نوشتن باکسی حرفی نزند روی کاغذ زرد و با گلاب و زعفران نوشته شودقبل از نوشتن وضو بگیرد وموقع نوشتن اصلا دهان خورد باز نکند ذکات این عمل تا هفت روز روزی هفت بارصبحاآیه ۹و۶۵ یس بخواندمبلغ به اندازه چهار قرص نان بیرون صدقه دهد. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹 بهااااار .. 🌿🌿🌿 ﮼✺ اردیبهشٺ یا اردیبعشق ! ﮼✺ چہ فرقی دارد ، ﮼✺ ٺو ڪہ باشے 👫🏻 ﮼✺ همہ ؎ فصل‌ ها بهشٺ اسٺ ﮼✺ و ٺمامِ روزها عشق ‹‹♥️☘💙›› @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹 حاجت دارم .. 🌿🌿🌿 سلام🌸❤️ دوستان من ی حاجت دارم که میخوام در کم تر از بیست روز حاجتم براورده بشه چه دعای بخونم که روز حاجت براورده میشه ممنون میشم بگید 😍 و اگه میشه واسم دعا کنید🙏❤️ الهی حاجت تمام اعضای کانال ختم به خیر بشه آن شالله @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹 خرید ماشین.. 🌿🌿🌿 سلام درمورد پیام دوستمون دعا برای خرید ماشین،نذر کنید تا۴۰روز،روزی ۳۰۰بار یاجوادالائمه ادرکنی،اگه یه روز فراموش کردین دوباره از اول شروع کنید حتما ۴۰روز پیوسته باشه خیلی خیلی مجرب هست من خودم سر۱۰ روز جواب گرفتم امیدوارم شما هم جواب بگیرین و اگه بین ۴۰روزجواب گرفتین باید تا آخر چله رو انجام بدین @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹 🌿🌿🌿 🏡 و من به اینهایی که دارای املاک زیاد هستند و دارای ثروت زیاد هستند، به اینها عرض می‌کنم که یک قدری به حال این فقرا برسید، اینها را از خانه‌هایی که فرض کنید حالا نشستند شما دو هزار تومان می‌گیرید می‌گویید من سه هزار تومان می‌خواهم، خوب یک قدری کم بکنید اینها هم زندگی داشته باشند. ... آنها قانع هستند به یک زندگی متوسط، به یک زندگی که بتوانند اعاشه خودشان را بکنند، بتوانند یک سایه سری داشته باشند ۱۳۶۲/۰۱/۱ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹 هر سه فرزندم .. 🌿🌿🌿
دنیای بانوان❤️
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹 هر سه فرزندم .. 🌿🌿🌿
من متولد ۱۳۷۵ هستم، در یک خانواده مذهبی بزرگ شدم. در سن ۱۶ سالگی با پسرخاله دامادمون ازدواج کردم خداروشکر مرد مومن و خوبی هستن. دوسال تو عقد بودیم تا اینکه در سن ۱۸سالگی رفتیم خونه خودمون و خدا همون اولای زندگیمون گل پسرمو بهمون هدیه داد به اسم امیرعلی همه میگفتن چون تو سن کم باردار شدی خطرناکه ممکنه بچه سقط بشه اما به لطف خدا و همراهی همسر و خانوادم شب یلدای سال ۹۳ امیرعلی به دنیا اومد. کل زندگیمون و زیر و رو کرد، کلی برکت وارد زندگیمون شد. زندگی ادامه داشت تا امیرعلی شش ساله شد و من و همسرم دوباره تصمیم گرفتیم برای فرزند دوم، که به لطف خدا بعد سه ماه تلاش رفتم آزمایش و مثبت شد. خیلی منتظر دختر دار شدن بودم، هم خودم هم خانواده همسرم تا اینکه هجده هفتگی رفتم سونو و گفتن پسره، اولش جا خوردم ولی بعدش خدارو هم شکر کردم که نعمت سالمی بهمون داده چون همسرم پسر دوست داره و گفته تا زمانی که بشه بچه بیاریم. همش هم که پسر بشه، دوست دارم. بالاخره نه ماه گذشت و شب قدر سال ۹۹ عرفان عزیزم به دنیا اومد، خیلی شبیه من بود و با اینکه درشت بود، زایمان راحتی داشتم شکر خدا. تا گذشت و گذشت زندگی با دو گل پسر خیلی زیبا و قشنگ بود و زندگیمون سرشار از روزی. تا بعد ۱۰ سال زندگی خدا قسمت کرد و با امیرعلی هفت ساله و عرفان سه ساله رفتیم کربلا،سفر معنوی که به برکت دو پسرم خدا قسمت و روزیمون کرد. عازم سفر شدیم رسیدیم نجف دو روز زیارت و سیاحت تا اینکه نجف روبروی حرم شاه مردان علی علیه السلام همسرم دوباره مسئله بچه سوم رو مطرح کرد، خیلی تعجب کردم چون یکدفعه ای بود و اصلا آمادگیشو نداشتم . کلی فکر کردم ترسیدم که میتونم از پس سه تا بچه بربیام یا نه؟ شب خوابیدم با کلی فکر و ترس... بعد که بیدار شدم کلی نیرو گرفتم یه انرژی که بهم می‌گفت تو میتونی. بعد عازم کربلا شدیم و وقتی رسیدیم اونجا موافقتم رو به همسرم اعلام کردم، شب اول رفتیم زیارت و با توسل به امام حسین تصمیم مون رو قطعی کردیم. وقتی از سفر برگشتیم، خیلی زود جواب بی بی چک مثبت شد، اونقد خوشحال و متعجب که به یک بار اقدام باردار شدم. این بار هم منتظر یه دختر کوچولو بودیم البته من، همسرم هم چنان پسر دوست داشت تا اینکه تا ماه هشتم بارداری هر بار سونو رفتم گفتن دختره، کلی رویا تو ذهنم بودچیزای قشنگ کلی خوشحالی که منم بعد دو پسر صاحب یه دختر میشم. اما در آخرین سونو رفتم برای بررسی وضعیت بچه که اونجا بهم گفتن بچه پسره، باورم نمیشد گفتم تمام سونوها گفتن دختره اما شکل پسرمو توی سونو دیدم و باورم شد که سومین فرزندم هم پسره از دکتر تا خونه من گریه کردم اما همسرم می‌خندید. بعد یکی دو روز آروم شدم و قبول کردم که با خواست خدا نباید جنگید. خدا لطف کرد و دوران حاملگی هم گذشت و در اول اسفند ۱۴۰۱ گل پسر سوم عابدجون یه دنیا اومد البته خیلی سخت اما به لطف خدا تموم شد و عزیزم رو بغل کردم و الان من مادر ۲۷ساله صاحب سه گل پسر هستم. امیرعلی هشت ساله عرفان سه ساله عابد سه ماهه @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹 دیگه شوهرمو دوست ندارم .. 🌿🌿🌿
دنیای بانوان❤️
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹 دیگه شوهرمو دوست ندارم .. 🌿🌿🌿
سلام به همگی ممنون از کانال خوبتون من خانم ۲۵ ساله میخوام که راهنمایم کنین من از نو جوانی عاشق یک نفر بودم خاستگار زیاد داشتم ولی ما رسم داشتیم اول باید خواهر بزرگ ازدواج کنه بعد کوچک واون طرف که من دوس داشتم یه داداش از خودش کوچکتر داش بخاطر که منو دوس داش زیر بار ازدواج نمیرفت چون من خاهر بزرگ داستم جرعت به خاستگاری من بیاد نداش خلاصه برادر کوچکش ازدواج کرد ولی اون بخاطر من صبر کرد من یه دختر خاله دارم که خیلی کمکم کرد ببینمش هر دفعه باهاش قرار میزاشتم اون مواظب بود کسی مارو نبینه چند سالی گذشت خواهر بزرگ من ازدواج کرد بعد یه هفته برا من خواسگار امد زن برادرم گفت من میشناسمش پسر خوبیه منم قبول کردم باهاش ازدواج کردم کسی که من دوسش داشتم یه شهر دیگه بود بعد که فهمید ازدواج کردم خیلی ناراحت گریه میکرد پشت تلفت که چرا این کار کردی من حتی دست تو نگرفتم گفتم پشت سرت حرف نباشه من این همه سال به خاطر تو صبر کردم حتی برادم ازدواج کرد اون وقت تو بخاطر من دوهفته صبر نکردی میگفت من هیچ وقت ازدواج نمیکنم یا جدا شو بامن ازدواج کن یا بدون من خوشبخت شو من دوسال تو عقد بودم از اذیت ازار شوهرم که نگم منو خیلی اذیت کرد تو دوران نامزدی خیانت کرد هرکاری کرد گفتن بری سرخونه زندگیت خوب میشه الان یه پسر ده ساله یه چهار ساله دارم ولی اون که من دوسش داشتم تا الان مجرد واستاده دوماه پیش فهمیدم با همون دختر خالم که میامد مواظب بود کسی مارو نبینه ازدواج کرده تا الان بیخیال بودم الان که فهمیدم ازدواج کرده یهو دلم ریخت وقتی خبر ازدواجشو شنیدم الان اینقدر دوسش دارم که دارم از دل تنگی میمیرم همش حس میکنم الان خفه میشم بعضی وقتا نفس کشیدن برام سخت میشه از یه شماره بهش زنگ زدم ولی جواب داد قط کردم باخودم گفتم داری چکار میکنی تو دوتا بچه داری نکن ولی نمیدونم چکار کنم شوهرم الان خیلی خوب شده اینقدر که هرکاری برام میکنه پول کارتاش همه دس منه حتی پول تو جیبیشو از من میگیره تو خونه همش منو ریس یا سرور صدا میکنه منم دوسش داشتم ولی از وقتی خبر ازدواج شنیدم دیگه شوهرمو دوس ندارم نمیدونم چکار کنم خودمو باهرچیزی سرگرم میکنم یه لحظه هم شده به اون فکر نکنم نمیشه خواهش میکنم اگر تجربه در این مورد دارین راهنمای کنین