دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک سیاست🍃👇
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🔷تکنیک: جدا کردن مادر شوهر از شوهر
👈🏻بهترین روش جدا کردن مادرشوهر از شوهر، دوست شدن با مادر شوهر و جلب اعتماد او و بدگویی نکردن از مادر شوهر در پیش شوهر است. در مورد خواهر شوهر و بقیه اعضاء خانواده همسر نیز همین قانون صحیح است
👈🏻اگر توانستی، روزی یکبار به طور حضوری یا تلفنی از مادرشوهرت(یا مادر زنت) احوالپرسی کن که بعضی از عروسها با "کم محلی" و "نادیده گرفتن"به جنگ مادر شوهر می روند. مادرشوهران عزیز نیز، این کم محلی عروس را به خوبی تشخیص می دهند و با اتحاد با فرزند خود بر علیه عروس دست به انتقام میزنند
☑️ یادت باشد بهترین روش جدا کردن مادرشوهر از شوهرت(یا زن از مادر زن)، دوست شدن با هر دو نفر آنان است، نه دوست شدن با شوهر و نادیده گرفتن و جنگ کردن با مادر شوهر.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
.
سخنی با والدین
🌸🍃🌸🍃🍃🍃
کاش والدین میدونستن بچه ها مخصوصا دخترهای نوجوانشون چقدر به آغوش مادر و محبت پدر نیاز دارن.
کاش بی دلیل و بدون انتظار فقط دخترهارو درآغوش میگرفتن و میبوسیدن و آرامش رو به وجود بچه هاشون تزریق میکردن.
سن نوجوانی فوق العاده حساس هست و نوجوان واقعا به حمایت کلامی و امنیت روانی احتیاج داره.
من خودم از این محبت محروم بودم. بخاطر همین به اولین کسی که دیدم دل بستم .چون محتاج دیده شدن بودم.دوس داشتم کسی رو داشته باشم که همین جوری که هستم دوسم داشته باشه.با تمام کاستی ها و خوبی هام بهم محبت کنه .واقعا تشنه آغوش گرم و دوستت دارم های بی دلیل بودم...
خداروشکر که همچین کسی رو سر راهم قرار داد .خدا کسی رو بهم داد که تو دریای محبتش غرق شدم.
ولی اون حس بی پناهی و اضافی بودن که تو نوجوانی داشتم هنوز هم آزارم میده .حتی گاهی گریه میکنم.
توروخدا بچه هاتون رو بغل کنین . بذارین با شنیدن صدای قلبتون آرامش بگیرن وبا زخم زبون آزارشون ندین.
🌺🌺🌺
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#تجربه_اعضا❣
سلام
من و همسرم روی خیلی از سنت های غلط فامیلی پا گذاشتیم.
در مورد مهریه؛
نمی گم کار راحتیه یا سخته، خود من قبل از اینکه همسرم بیاد خواستگاری رسمی با خانواده ام حرف زدم اتفاقاً یه عده مسخره ام کردن یه عده دلخور شدن یه عده گفتند در آینده پشیمون میشم!
نظر خانواده خودم ۱۱۴ تا بود نظر خانواده همسرم ۷۲ تا ولی نظر خودم ۱۴ تا بود، قبل از رو به رو شدن دو خانواده هم خیلی محکم گفتم چه تضمینی هست فردا من تو زندگی بد نباشم و علل طلاق از من نباشه؟! چرا باید یه پسر یک چک یک میلیارد و صد و چهل تایی بده به من؟! با اندکی قهر و اینکه با هر کس بخوام ازدواج کنم مهریه ام همینه وگرنه ازدواج نمیکنم!
مهریه ام همونی شد که می خواستم:)
و منی که الان خوشبختم❤️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
نوستالژی
قدیمی
همونجا که غم جا نداره😍🍃🍃🍃
#حالا_شما_بگین خوشتون اومد؟🌸🍃
دنیای بانوان❤️
🌸🌸🍃🌸🍃🍃🍃 تجربه داری بگو
#پاسخ_اعضا
🌸🍃🌸🍃🍃
سلام ممنون از همگی اعضا مخصوصا همراز عزیز در مورد خانمی که خواستگار تک پسر از شهر دیگه دارن خواستم نظرمو بگم تجربه ای که خودم داشتم و چند تا از دوستان و آشنایان اینه که اکر واقعا تحمل وطاقت دوری از شهر وخونواده رو دارین جواب مثبت بدین والا افسردگی کمترین چیزیه که نصیبتون میشه بعد ازدواج هم زندگی رو به همسر سخت میکنید هم به خودتون ودراینده به فرزندان اگر هم که آقا تصمیم جدی بگیرن که بیان شهر شما زندگی کنن چون تک پسر هستند جدایی لز پدر
جدایی از پدر مادر براشون خیلی سخته دردسر و عذاب وسختی بازم به شما وفرزندان آسیب میزنه پس بهتره که دقیق وسنجیده عمل کنین مطمئن باشین که میتونین دوری از خونواده رو تحمل کنین چون امکان این وجود داره که حتی اگه در شرایط ضمن عقد شرط کرده باشید تو شهر خودتون بمونید بعد ازدواج باز ممکنه آقا بعد ازدواجش همه چیو به هم بزنه شرمنده طولانی شد
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
نوستالژی
قدیمی
همونجا که غم جا نداره😍🍃🍃🍃
#حالا_شما_بگین خوشتون اومد؟🌸🍃
دنیای بانوان❤️
#درد_دل_سمیرا #ارسالی_اعضا
ادمین:
❣❣❣
درددل سمیرا رو بخونید...دختری که در معرض یک بی آبرویی قرار میگیره و....
اگر در زندگی شما عبرتی وجود داره برامون ارسال کنید...
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
#درد_دل_سمیرا #ارسالی_اعضا
فریباهم به پیمان توضیح میدادکهچی شده.فریبااومدتوماشین وکنارمن نشست.خیلی سرم دردمیکرد،ولی تارسیدیم درمانگاه بهترشده شده بودم.
به پیمان گفتم دیگه نمی خواد بریم دکترالان بهتر شدم فقط یک کم سر گیجه دارم که استراحت کنم خوب میشم.
گفت نه نمیشه باید دکتر تو رو ببینه .ماشین رو پارک کرد،پیاده شد و در ماشین رو باز کردفریباگفت می خوای به من تکیه کن تا سرت گیج رفت نخوری زمین؟ گفتم نه خودم میام .حالم خیلی بهتربود، وقتی دکتر معاینهم کرد دیگه سرمم گیج نمی رفت .دکتر چند تا قرص داد و رفتیم .توماشین من جلونشستم،فریباگفت من خودم میرم،پیمان گفت حرفش هم نزنیدخودم میرسونمتون.فریباسوار شدوآدرس خونشون به پیمان داد.تو تمام طول راه فریبا حرف زد و ازخودش تعریف میکردما گوش کردیم.فریباوقتی خواست پیاده بشه گفت شماره خونختون رو بده تابهت زنگ بزنم واحوالت رو بپرسم.پیمان شماره رو روی کاغذبراش نوشت وداد.اصلادوست نداشتم بهش شماره بدم ازشخصیتش خوشم نمی اومد.مثلاوبتب میخواست پیاده بشه باپیمان دست داد.وقتی رفت پیمان گفت عجب دخترپیله ای تو چه جوری باهاش دوست شدی؟ گفتم:من باهاش دوست نیستم یه همکلاسی هست برام .بعدهم چراتوبهش شماره تلفن دادی،من نمیخواستم شماره من رو داشته باشه.خندیدوگفت ببخشیداشتباه کردم.قبل ازکه برسیم خونه پیمان گفت اگه سوال کردن چراماباهم هستیم بگیم توامروز بادوستت میناتودانشگاه قرارداشتی ،حالت بدمیشه ودوستت مینابه من زنگ میزنه .وقتی رسیدیم خونه ازتوی حیاط صدای گریه وناله پریسااومد،سریع رفتم بالا.عمه ومرضیه باپویان تواتاق پریسابودن منتظردکتربودن.تامن رودیدگفت چرادیرکردی،کجابودی؟دستش گرفتم وسرش رو پام گذاشتم وباموهاش بازی کردم.پیمان اومدداخل وموضوع من روبه عمه گفت.عمه ترسیدواومدکنارم وگفت الان چته؟بهتری؟گفتم اره عمه پیمان اومدبردم دکتر.عمه بلندشدوگفت برم برات صدقه بزارم کنار.خیلی بدنم کوفته شده بود و سر دردم شدید تر میشه.دکتراومدهم من وهم پریسا رو معاینه کردورفت همونجاکنارپریساخواب رفتم.نزدیک افطار مرضیه صدام کرد ، نتونستم از جام بلند بشم تمام بدنم دردمیکرد.مرضیه کمکم کردبلندشدم.رفتم وضوگرفتم ودوباره اومدم تواتاق پریساافطارهم اونجاخوردم.اون شب همه تواتاق پریساجمع شدیم،من شب هم کنارپریساخوابیدم.ساعت ده صبح بود که عمه اومد بالا و گفت : تلفن باهات کار داره،گفتم کیه ؟ گفت : فریبا خانم .گفتم سلام برسونین بگین من حالم خوبه،عمهگفت باشه و رفت پایین.صبح داشتم درس میخوندم که پویان اومدتواتاق واحوالم رو گرفت،گفتم بهترم.گفت امروزنبایدروزه میگرفتی.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🍃🍃🍃 #_عاشقانه_زینب
میخواستم از عشقی که شروع شد براتون بگم
من زینبم و یک سال آقا امام حسین طلبید برم کربلا به شدت دلم کربلا میخواستم و حالم گرفته بود ....
همیشه دوست داشتم اسم شوهرم محمد علی باشه ....
خلاصه من رفتم کربلا و از امام حسین خواستم اگر به من همسری بده که اسمش این باشه فاصله سنیشم همین چیزی که میخوام باشه و خلاصه همه چیش چیزی که میخوام باشه رو بهم بده منم نذر میکنم به یه قسمت از شهر که سطح پایینن رو یک هفته شام و نهار بدم (شاغلم) ....
آقا ما برگشتیم قم رفتم حرم حضرت معصومه گفتم خانم جان من به امام حسین سپردم به شما هم میسپارم....
به زندگی عادیم تو شهر خودم قم برگشتم
بعد از یک هفته توی خیابون یه خانومی تصادف کرده بود و مثل اینکه تاندون پاش کشیده شده بود و نمیتونست بلند شه منم سریع رسوندمش بیمارستان ...
اون خانم شمارمو گرفت به بهانه ای که اصلا بهش نمیخورد (چون وضع حالش خیییلی توپه و حتی اون روز تمام لباس هاش مارک بود )گفت برای کار میخوام منم بهش دادم ....
پس فرداش یه شماره ناشناس بهم زنگ زد
گفت برای امر خیر تماس گرفتم منم شماره ی مامانمو دادم بهش..
بعدها متوجه شدم اون خانم خاله ی شوهرم بود و برای خواهر زادش منو میخواسته 😍😍...
اسم شوهرم محمد علی هستش و فاصله سنیمون ۲سال دقیقا همون چیزی که میخواستم ...
الان سه سال از این ماجرا میگذره و من هرروز از خدا و امام حسین و حضرت معصومه تشکر میکنم بابت هدیشون...
نذرمم ادا کردم و یک هفته توی همون نامزدیمون به نیازمندا شام و نهار و صبحانه دادم ...
همسرمم که از کارم خوشش اومده بود گفت منم نذر میکنم همراه تو که یه بخشی از نیازمند هارو اطعام میدی منم یه بخش دیگشو اطعام بدم ...
خلاصه اینکه میخواستم بگم توی محرم امام حسین نگاه خاصی داره به تکتکمون
❤️❤️❤️❤️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿