eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
634 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک تجربه👇
میخوام که تجربیات زندگی متاهلی ام رو براتون بگم شاید که به دردتون خورد. من یه مرد ۲۸ ساله هستم وقتی میخواستم همسرم رو انتخاب کنم کلا در دل و احساس و عاطفه رو بستم تا یه ازدواج کاملا منطقی و عاقلانه داشته باشم ( البته اینم بگم که یه آدم به شدت عاطفی هستم و فکر نکنید که از عشق و احساس به همسر به دور هستم ) به خودم گفتم اول عاقلانه انتخاب کن بعد یه عمر عاشقانه زندگی کن. نشستم با خودم بدون تعارف ویژگی های مثبت و منفی ام رو لیست کردم و همچنین ویژگی ها و خصوصیاتی که همسرم باید داشته باشه رو تعیین کردم. یه جمع بندی کردم و به مادرم گفتم همچین همسری میخوام. خب رفتیم چند جا خواستگاری که نشد ( یا اونا نمیخواستن یا ما ) تا اینکه رفتم خواستگاری دختری که الان همسرم هستن. همیشه به خودم میگفتم که اگه تو همه کارها عجله میکنی حق نداری تو ازدواج عجله کنی بخاطر همین مسئله دو تایی نشستیم درباره تمام موضوعاتی که برامون مهم بود صحبت کردیم . یادمه جلسه اول بهش گفتم که هر مسئله ای که برات مهمه و حساسیت زاست باید ازم بپرسی منم بهت قول میدم صادقانه جواب بدم و بالعکس. اونم پذیرفت . به خونواده دختر از طریق خونوادم گفتم که دو طرف یه فرصت خیلی خوب به همدیگه بدن واسه تحقیق نهایی ( نظر خودم حداقل یه ماه بودش ) که اونا هم پذیرفتن . خلاصه بعد از تحقیق نهایی و جمع بندی صحبتهامون با همدیگه عقد کردیم. تجربیات این چند سال زندگی مشترک میگه که اگه واقعا دوسش داری از، اشتباهاتش گذشت کن و به همسرت عشق بورز طوری از سر کار بیای خونه و همسرتو در آغوش بگیر که همسرت فکر کنه چند ساله ندیدیش . وقتی اینا رو انجام بدی و تو تمام مسایل زندگی همسرت برات مهمترین باشه اونوقت نتیجه اش هم میبینی . نتیجه اش اینه که اونم خودشو تماما وقف تو میکنه و تمام عشقشو نثارت میکنه اینا همش تو زندگی بنده واقعیت داره . منم یکی مثه شماها که تو این جامعه دارم زندگی میکنم. تو مسائل زناشویی هم از همسرم خواسته ها و نیازها و انتظاراتش رو خواستم ، اوایل رو نداشت بگه ولی بهش کمک کردم گفتم که رو کاغذ بنویس و بهم بده اونم بعد چند روز همین کار رو کرد منم خواسته ها و انتظاراتمو نوشتم و بعد اینکه یخمون آب شد نشستیم دربارش صحبت کردیم و پیشنهاد منو قبول کرد پیشنهادم این بود که مشترکاتمون رو انجام بدیم که اونم خیلی خوشحال شد ( این گفتگوها بعد از عقد و قبل از عروسی بود ) وقتی وارد زندگی شدیم عشق و علاقمون چند برابر شد و اون مسایل جنسی که اشتراک با هم نداشتیم به دلیل وجود معجون عشق به روابطمون اضافه شد ( البته نه همه اش بلکه بعضی از آنها ) اینا رو گفتم که بدونید عشق و علاقه و محبت بین زوجین حرف اول رو میزنه و کسایی که این مورد رو بهش اهمیت بدن به باقی نیازاشون تو زندگی مشترک میرسن میگن چون که صد آمد نو هم پیش ماست. امیدوارم این تجربه چند ساله از ازدواجم بتونه به کاربرای این سایت کمکی کرده باشه. یا حق @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ⇦ هرکس این ذکر را هزار بار قرائت کند بخت او باز و به زودی ازدواج کند 《 مُتِّکِیْنَ عَلَی سُرُرٍ مَصْفُوفَةٍ وَزَوَّجًْنآهُم ْ بِحُورٍعِینٍ 》 📚 پریان نامه 💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ‌‍‌‌ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🎶♥️🎶 نوشته ای متفاوت (کوتاه)از نوشته های 🍃نورا🍃 شرمندگی پدر را خرید ..
دنیای بانوان❤️
🎶♥️🎶 نوشته ای متفاوت (کوتاه)از نوشته های 🍃نورا🍃 شرمندگی پدر را خرید ..
برف ها روی زمین بود خانه ای دوری ما هم در زیبایی های خودش خفته بود ... این زمستان متفاوت بود به قول همسایه امسال زمستان را دیدیم برف سنگینی بود پدرم بنا بود و تا آب شدن برف ها نمی‌توانست آجری را به کار گیرد حدود بیست روزی میشد که پدرم در خانه مانده بود انگار پدرم غصه ای در دل داشت دیگر داشت پینه های دستش صاف میشد دم غروب بود پدرم نبود مادرم در فکر شامی گرم بود تیکه ای گوشت را برداشت با آب و تاپ غذا را هم میزد گاهی مادر می‌نشست و تاپ تاپ در هاونگ می‌کوبید و در غذا می‌ریخت جلو رفتم اما نمی‌دانم آن لحظه باید به شکر گذار خدایم باشم یا شکایت از خدایم .....در خانه رب نبود که غذا را قرمز کند پدر هم پولی نداشت . اما مادرم انگار از قبل هوای همه را داشت او کمی گوجه فرنگی را خشک کرده بود و آن ها را در غذا ریخت تا غذای ما چیزی کم نداشته باشد و آبروی پدرم را جلوی خانواده اش خرید آن شب غذا متفاوت بود ..... @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🎶♥️🎶 درخواست راهنمایی . . . سلام خوبین خسته نباشین پسرم ۲۶،سالش هست ذکری بهم بگید تا پسرم ازدواج کنه وشغل خوبی پیدا کنه لیسانس برق صنعتی هست 🍃🍃🍃🍃🍃😍💕💕🍃
نوستالژی قدیمی همونجا که غم جا نداره😍🍃🍃🍃 خوشتون اومد؟🌸🍃
دنیای بانوان❤️
#درد_دل_سمیرا #ارسالی_اعضا
ادمین: ❣❣❣ درددل سمیرا رو بخونید...دختری که در معرض یک بی آبرویی قرار میگیره و.... اگر در زندگی شما عبرتی وجود داره برامون ارسال کنید... @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
هدایت شده از ذخیره پیام
شنیدی میگن زیبایی دختر به موهای بلندشه؟!!😉😍 ولی من میگم زیبایی دختر به گل روی موهاشه به شرط اینکه!؟!!!. .. .. 🤔😃 https://eitaa.com/joinchat/370671907Cffafd59a8d
دنیای بانوان❤️
#درد_دل_سمیرا #ارسالی_اعضا
امروزنبایدروزه میگرفتی.گفتم توهم روزه هستی ،خندیدوگفت آره آخه افطارش خیلی کیف میده.بعدازچنددقیقه عمه اومدوگفت سمیرادوستت اومده.گفتم مینا.گفت نه فریبا،وقتی زنگ زدآدرس رو ازمن گرفت .گفتم وای عمه نبایدآدرس رومیدادی ،من از این دختره خوشم نمیاد،الان کجاست ؟گفت:فکر کردم تو خوشحال میشی .کاش ازت سوال کرده بودم،عمه گفت نیخوای برم بگم توخوابی وبره.گفتم نه دیگه بد میشه این همه راه تو برف اومده. زیر بغل من رو گرفت و با هم آروم رفتیم پایین مرضیه داشت ازش پذیرایی می کرد و پیمان وپویان خواب بودن وشوهرعمه هم خونه نبود. فریبا با پررویی توی هال نشسته بود، من رو که دید از جاش بلند شد و باشوق اومد جلوکه انگارخیلی ما باهم صمیمی هستیمفت سلام چطوری،وقتی گفتن نمیتونی حرف بزنی حالم بدشدگفتم حتمابایدبیام وببینمت.خیلی عادی گفتم نه نبایدمی اومدی دیروزدیدی که حالم خوبه الان هم خیلی زحمت کشیدی.گفت:نه به خدا چه زحمتی تو دوست عزیزم هستی.نظست وبانازحرف میزد.اینقدرقربون صدقه من رفت وبلندهم میگفت که عمه هم بفهمه.پویان وپیمان هم اومدن ورفتن توآشپزخونه.صدای اذان که از تلویزیون اومدگفتم فریبا روزه ای گفت:آره،ولی عجب خونه ای دارین خیلی قشنگه سمیرا.جوابش رو ندادم. عمه اومد.گفت دارن اذان میگن سمیرا نمیای؟ بااخم به فریباهم گفتم:شما هم تشریف بیارین،با پررویی گفت مزاحم نیستم ؟عمه گفت نه بفرما.رفتیم توآشپزخونه،فریباصندلی کنارپویان نشست.پویان بهش گفت شماهم مثل سمیرا تو درس زرنگی.شروع کردوگفت من همیشه شاگرد اول بودم نمی دونین چند تا جایزه برای ورزش، و خیلی چیزای دیگه گرفتم همه می گفتن تو نابغه هستی.همه ساکت بودیم.پویان دوباره گفت پس معلومه خیلی بینظیرهستی.باعشوه گفت:من خودم رو قبول دارم روی شخصیت خودم خیلی حساب می کنم.پویان خیلی جدی گفت خوش به حال مامانت که همچین دختری داره حالا برعکس شماسمیرا،نمی دونین چقدر منم ،منم میکنه والله که دیگه ما از دستش خسته شدیم خیلی ازخودش تعریف می کنه .پیمان باخنده گفت داداشم شوخی میکنن.عمه نذاشت دیگه ادامه بدن گفت بچه هاسریع بحورین،سمیرام یضه بره بخوابه.فریباحرفذعمهذرو انگارنشنیدبه پیمان‌گفت،کارشماچیه؟به جای اوپویان گفت:بیکاره مال بابا رو می خوره راه میره ،بعدبه پیمان گفت ناراحت نشو،بگم مهندسی.فریباخندیدوگفت شوخی میکنی آخه من جلودر ازراننده تون سوال کردم.پیمان خیلی جدیدگفت پس چراسوال کردی؟گفت میخواستم حرفی زده باشم آخه من خونه خودمون سر سفره حرف میزنم وبقیه میخندن.پویان گفتمگه میشه الکی بخندی حتما دست پخت مامان تون بده . @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک سرنوشت🍃👇
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک سرنوشت🍃👇
زندگی با خانواده ی همسر سلام من تو ۱۶ سالگی نامزد کردم، ۹ ماه بعد عروسی. الان ۲۳ سالم هست، مادرشوهرم گفت ۱ سال اول پیش ما زندگی کنید که من سر ذوق بودم گفتم باشه. الان ۷ ساله اینجام که از بدترین روزای عمرم بود. نه جایی میتونی راحت بری... یا شده گیر دادن چرا منو نبردین... یا منم چند ماهه خرید نرفتم... ما تو شهرستان زندگی میکنیم بزرگه، ولی خب به پای شهرمون نمیرسه. وقتی میخوام برم شهرمون خرید باید قایمکی رد شیم بریم، شاید الان چیزی نگه دیگه، ولی ۲ سال پیش یه دعوایی شد که چرا من نمیبرینو.... با اینکه من همیشه تعارف میکردم. نمیتونم همش از بدی های مادرشوهرم بگم خوبی ها هم داشته تو این چندسال ولی هرچندسال یه دعوا و بحث باعث میشه آدم سرد بشه. الان داریم خونه میسازیم پ، اول راهیم، خیلی مونده تموم بشه چندبار گفتن مگه خونه ساختن راحته، آماده بود بهتر بود، خب برگردی بگی خونه اماده خریدن پول زیاد میخواد... اگه برگردم به ۷ سال پیش هیچ وقت تو این خونه نمیام، خود شوهرمم میدونه زندگی مستقل بهتره، ولی خب نشد دیگه تو این چندسال به خاطر حرف مردم بریم خونه جدا. ۷ ساله منتظرم بریم خونه خودمون باردار بشم، استرس اینکه بچه مون نشه از یه طرف باعث اعصاب خوردیم شده، خانمای عزیز اگه میتونید بعد ازدواج پیش مادرشوهر زندگی نکنید، به خدا شبی نیست تو این چند سال با خودم نگم کاش یه دکمه برگشت بود میزدم برمیگشتم به گذشته اولا تو سن کم ازدواج نمیکردم، دوما پیش مادرشوهرم زندگی نمیکردم، سوما حداقل شوهرم یه مغازه دار چیزی بود نه یه کشاورز، خیلی پشیمونم، انقدر تو این چندساال گریه کردم چشمام ضعیف شده، هرکی با ما تو اون سالی که ما ازدواج کردیم ازدواج کرده الان بچه خونه ماشین داره چون مستاجر بود ولی اونایی که مثل ما پیش خانوادشون زندگی کردن هنوز مثل ما هستن همه میگن اونی که مستاجره قدر پولو میفهمه، زود جمع میکنه خونه بخره ولی ما نه شوهرم عین خیالش نیس گله کردنی هم که.... خوب راحته پیش خانوادش، به حرف مردم اهمیت نمیده استرسی نیست ولی من بیچاره استرسی.... @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿