دنیای بانوان❤️
#درد_دل_سمیرا #ارسالی_اعضا
ادمین:
❣❣❣
درددل سمیرا رو بخونید...دختری که در معرض یک بی آبرویی قرار میگیره و....
اگر در زندگی شما عبرتی وجود داره برامون ارسال کنید...
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
#درد_دل_سمیرا #ارسالی_اعضا
پویان گفت مگه میشه الکی بخندی حتما دست پخت مامان تون بده یا ته دیگ رو سوزونده شماهم خنده میکنیدوگرنه که شام و نهار خنده نداره.فریبابه پویان گفت شمابرعکس برادرت خیلی حرف میزنی،فکرکنم داداشت خیلی خسته هست.فریباگرمصحبت بودکه بااشاره به عمه گفتم که ترتیب فریبا روبده.عمه گفت:پویان به راننده بگوفریبا خانم روبرسونه.فریباگفت نه خودم میرم،خیلی زحمت دادم.عمه بلندگفت میل خودته میخوای باراننده برو یابروتاکسی بگیر.فریبابلندورفت تاراننده برسونتش.نطمئن بودم منتظربودکهپبمان برسونتش.ازوقتی اومدچشم ازپیمان برنمیداشت،حتی عمه وپویان هم متوجه شدن.وقت رفت پویان گفت این دیگه کی بود دیوانه بود،چجوری رشته به این خوبی قبول شده.یه دفعه گفتم اون که روزه نبود من اومدم پایین داشت چایی می خورد به من گفت روزه هستم، من چقدر ساده هستم.پویان گفت تازه فهمیدی ؟ چقدراعتمادبه نفس داشت،ولی برای اذیت کردن خوب بودخیلی میخندیم وحال وهوامونعوض میشه.صبح که رفتم دانشگاه فریبادم در دانشگاه ایستاده بودمنتظرمن.اومدجلووباهم رفتیم کلاس.دوست نداشتم باهاش رابطه برقرارکنم.سرکلاس هی حرف می زد و من اصلا به حرفاش گوش نمیکردم .بین حرفاش دیدم واقعا داره از اینکه از پیمان خوشش اومده حرف می زنه.
میگفت پیمان خیلی باشخصیته یه کاری کن با هم بریم بیرون و بیشتر با هم آشنا بشیم. تو این کار رو می تونی بکنی من خیلی ازش خوشم اومده،دست خودم نیست.ازحرفهای فریباخیلی حرصمگرفت وگفتم پیمان یکی رو دوست داره وتقریبانامزدهستن.یکم فکرکردوگفت مطمئنم اگه یه باربامندبیادبیرون نامزدیش روبهم میزنه.
گفتم دیگه حرفشو نزن پیمان پسر نجیبه با هر کس بیرون نمی ره.گفت : حالا تو بهش بگو اونم از من خوشش اومده خودم از نگاهش فهمیدم. این رو که گفت شک کردم با خودم گفتم خوب اگر اون کاری نکرده باشه که این به خودش اجازه نمی ده این حرفا رو بزنه .همش فکر می کردم به پیمان بگم یا نه .خونه که رفتم عمه مهمان داشت ومن تواتاق پریسا،تادیدم بلندشدنشست ودوباره باهام دردودل کردوبعدرفتم توآشپزخونه وبه مرضیه گفتم زرشک پلو بامرغ درست کن خودم هم کمکش کردم.پیمان اومدوسریع رفت تواتاق عمه.سفره افطار آماده کردم . رادیو رو روشن کردم و صداش بلندکردم ولی عمه و پیمان هنوز تو اتاق بودن دیگه داشت اذان می شد.رفتم دراتاق عمه ،گفتم عمه اذان گفتن نمیاین ؟ با صدای بلند گفت بیاداخل کارت دارم.رفتم داخل عمه گفت بیا اینجا ببینم. ترسیدم گفتم بله عمه ،خیلی جدی گفت بگو ببینم از کی تا حالا من نامحرم شدم ، بهت نگفتم هر چی تو دلت هست به من بگو.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🎶♥️🎶 ‹ نگاهمو چرخوندم رو آدمای دور و برمون، کسی حواسش به ما نبود.
لبامو دادم جلو و آروم زمزمه کردم:
-خیلی تنگ شده بود دلم برات!
با دست یقه ی پیراهنشو شل تر کرد و زیر چشمی نگاهم کرد
+ همین دیشب اومدم دنبالت رفتیم بیرونا!
سرمو کج کردم و مظلوم نگاهش کردم
- یعنی میخوای بگی تو دلت تنگ نشده بود؟!
دست کشید به پیشونیش
+ خدایا به خودت پناه میبرم از شر چشمای این دختر!
خنده م گرفت. لبامو غنچه کردم و با دلخوری ساختگی گفتم:
- چیکارت دارن مگه؟!
حالا که اینجور شد قهرم من اصلن!
کلافه جابجا شد سر جاش.
+ چیزی نگفتم که من!
نه نگاهش کردم، نه جوابشو دادم. نامحسوس خم شد سمتم
+ باشه! بخشید، خوبه؟!
نگاهمو با ناز چرخوندم سمتش و جوری که فقط خودش بشنوه گفتم:
- اینجوری که نمیشه، بوسم کن تا ببخشمت!
صورتش درجا شد رنگِ انار
+ دیوونه م نکن دختر! هیچ حواست هست نشستیم بین این همه آدم؟!
شونه بالا انداختم
- مشکل خودته!
یه نگاه به چشمای مصممِ من کرد و یه نگاه به جمع و بیشتر خم شد سمتم. ناخودآگاه ضربان قلبم تندتر شد. نکنه بزنه به سرش و جلوی این همه آدم...
آب دهنمو به زور قورت دادم.
همونطور که خیره بود به چشمام، دست دراز کرد و لیوان چاییمو از جلوم برداشت و لباشو گذاشت درست همون جایی که رد رژم مونده بود روش و یه جرعه نوشید...
به زور چشم از چشماش گرفتم و فکر کردم چه گرم شد هوا یهویی!
صداش پر بود از خنده و لبخند
+ فعلا اینو داشته باش به عنوان پیش قسط، بقیه ی بدهیمم به زودی پرداخت میکنم خاتون! حالا آشتی؟!
هول دست کشیدم به روسریم و توی دلم خدا خدا کردم کسی ندیده باشه!
- آره آره! آشتی بخدا!
زد زیر خنده و با عشق نگام کرد.
صدای بلند و رسای بابا از اون حال و هوا کشیدمون بیرون
" خوش میگذره بچه ها؟! "
تا بیایم جواب بدیم، صدای جمع بلند شد به خنده...
سیل متلکا که روون شد سمتش، شرمنده لب زدم:
- تقصیر من شد همه ش، ببخشید!
بین اون همه هیاهو، صداش انگار کن آبِ چشمه ست، جاری شد و پیچید توو سرسرای دلم
+ فدای سرت دلبر!
به قول شاعر گفتنی:
به خدا عشق به رسوا شدنش میارزد : )!📼'💙 ›
± طاهرهاباذریهریس!
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🍃🍃🍃 #عاشقانه_ناشناس
سلام عزیزم
منم تازه عضو کانال قشنگتون شدم...
من با همسرم پسرعمه دختر دایی هستیم...
خیلییییی سال پیش من ۵ سالم بود و همسرم ۱۲ سالش بود یبار رفتیم پارک با عمه ام ومن از سرسره که اون زمان ها آهنی بودن با ارتفاع زیاد افتادم سرم شکست وخون وبخیه واینا....
یه چند وقتی گذشت عمه م اینا اومدن عیادت ...
پسرعمه جان هم نه گذاشت نه برداشت به مامانم گفت اصلا نگران نباشید که سرش شکسته وممکنه کسی نیاد خواستگاریش خودم هستم😂..
حالا پسر عمه جان شوهرم شدن البته با سماجت زیاد چندبار اومد خواستگاری آخراش تنهایی میومد عمه ام گفته بود دیگه نمیام😉
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
می دوزم به چرخ خیاطی مادر
نگاه گلدوزی شده ام را....
کوک می خورند
چشم ها و خاطرات به هم... ....
و می پوشاند پیراهنی از جنسِ مهر و دلتنگی
سراپایم را...
کاش کودکانه می ماند
تمامی نگاه های گلدوزی شده ام..
عصرت بخیر جانم🤩💕💕💕💕
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#پاسخ_اعضا
🌸🍃🌸🍃🍃🌸🍃
سلام ادمین جان وهمه اعضای خوب گروه 🌷
راجب پیام خواهری که مغازه کوچیک داره تا کمک خرج خانواده باشه اول بگم که بعضی مردها جنبه ندارند
فکر میکنند چون زن یک درآمدی از خودش داره باید همه مسعولیت را یا بخشی از آن به عهده زن باشه خرج ومخارج خانه وهمسر وفرزند به عهده شوهر هست
مگر اینکه زن خودش دوست داشته باشه کمک کنه به مخارج خانه اینجوری که شما تعریف کردید که شوهرتون خیلی پرتوقع هست که بیشتر مخارج را شما بدید
من اگر جای شما بودم به شوهرم نمیگفتم روزانه چند پول در میارم یا اینکه به چه میزان پس انداز میکنم بهتره یک پس انداز مخفی برای خودت داشته باشی که هیچکسی جز خدا وخودت خبر نداشته باشه هیچکس از آینده واتفاقات آینده خبر نداره لااقل اگر تنبون 👖شوهرت دوتا شد یک سرمایه ای داشته باشی
کاسه چه کنم چه کنم دست نگیری
فکر آینده خودت باش مردی که چشمش به جیب زن باشه با عرض معذرت اصلا مرد نیست
واقعا بعضی از پیامها رو که میخونم ناراحت میشم
ممنونم بابت کانال خوبت همر ازجان
🙏🌷ممنون میشم پیام من را بذارید گروه
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🍃🍃🍃
ایده یآرزو...**
#تجربیات_قری
💃💃💃💃
میخواستم یک تجربه که توی این یک هفته رخ داده روبگم
من وهمسرم نامزد هستیم
بعدهمسرم پرستارهستن سرشون خیلی شلوغه
بیچاره خودش به من میگه بعضی ازوقتا نمیتونم برات کادوبگیرم یایک شام خوبی بهت بدم
البته حق داره چون سرش خیلی شلوغه
ولی من شب عید حضرت محمدجلوی همه سوپرایزش کردم😉😉😉
اولش اینکه چند مدل ژله درست کردم
همسرم خیلی ژله توت فرنگی دوست داره
بعد باکمک خواهرشوهرم براش پیتزا درست کردیم
بعد براش باپس اندازام یک ادکلن ویک لباس گرم کاموایی گرفتم وبراش کادو کردم😊😊😊
البته لباسش رو داخل یک جعبه که به شکل قلب بود کادوکردم
چون ازشکل قلب خیلی خوشش میاد😊😊
بعدوقتی بهش دادم خیلی خیلی ذوق کرده بود
اصلا فکرشونمیکرد که بهش چنین کادویی جلوی همه بدم
ازاون شب چب میره راست میره به همه میگه این لباسم روزن خوشگلم برام گرفته😊☺️😁
خیلی اون شب خوشحال شده بود😍😊
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿