دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام من 18 سالمه عقدم و شوهرم 28 سالشه...
شوهرم خیلی قر میزنه الکی ایراد میگیره میگه خودت تنها حق نداری بری بیرون، خیلی توجهات برای خانوادشه تا من، خیلی غرور داره یعنی جوریه ک میگه حرف حرف منه، سرچیزای کوچیک دعوامون میشه سر هرچیزی ک فکر کنید، مامانم همش میگه یخورده سیاست یاد بگیر
اخه این سیاست چیه چجور یادش بگیرم
بهم گفت میزاره ک بعد از عقد درسم ادامه بدم نزاشت بخونم درسمو
خیلی افسرده شدمه همش ی گوشه نشستم من ی سال خورده عقدم فک کنم ی سالش همش دعوا داشتیم
الانم باز بحث کردیم و خیلی جدی گفتیم ک از هم جدا شیم و قراره ب خانواده هامون بگیم ولی من دوستش دارم توروخدا بگید چیکار کنم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام به گلی عزیز و اعضای محترم کانال.خواهر عزیزی گفتن برادر ۱۵ سالشون نمازمیخونه
نوحه میزاره این کارها عزیزم این سوال پرسیدن نداره یه دکتر روانشناس ببرین کارهاش غیر طبیعی دور از جون اینجوری که شما میگین اگه کمکش نکنید بلایی سر خودش نیاره
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام خدمت اون برادر عزیز ی که معلم هستن مونده خانه دار بگیره یا معلم
برادر عزیزم شما معلم بگیرید چون در این دوره زمونه اصلا باحقوق یک نفر کفاف زندگانی رو نمی ده برادر من معلم وخانم هم معلم ماشاله با دوتا حقوق وضعشون خوبه چطور میگید معلما قیافه خوبی ندارن اتفا قا تو چند سال اخیر فقط خانمای که چهره زیبا وجذاب قد بلند هستن انتخاب میکنن چون میگن بچه ها بیشترشون جذب معلمای زیبا میشن وبهتر اون درس درک میکنن بیچاره تو همسایگی ما یه دختر خانم با هزار مصیبت واسه معلمی قبول شده بود ولی هنگام گزینش انداختنش چون قدش چند سانتی کوتاه بود البته زنداداشم من معلم باچهره جذاب البته مالاک اخلاق بیشتر وخانه دار اصلا نگیرید چون به نهایی خیلی عذاب میکشید
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام وقتتون بخیر🙏
در مورد اون اقاپسری که مایل بودن همسر آیندشون معلم باش
وپرسیده بودن که جایی هس که معلم ها دور هم جمع بشن .. عرض کنم که تشریف ببرن دانشگاه فرهنگیان وبه مسولین اونجا خواسته خودشون رو بفرمایند. ان شاءالله که همسری خوب ومهربان نصیبشون بشه
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام از زندگی خسته شدم.
قصد خودکشی دارم ولی به خاطر بچه هام نمیتونم. شوهرم سر کار نمیره مدام بهونه میاره مدام مریضه البته ابنا خیلی جان دوستن... خیلی ناراحتم کلی قرض داریم مستاجر هم هستیم روزام نمیگذره به خدا خیلی ناراحت هستم. آرزوی مرگ میکنم و من هیچ وقت شوهرم را نمی بخشم وتمام اطرافیانش رو اینا باعث شدن از زندگی ببرم بارها تصمیم به طلاق گرفتم ولی همیشه تحدید م کرده که اگه بری بلایی سر خانواده ات میارم. دعام کنید خیلی حالم بده.. مدام از استرس دلم ضعف میره. به خاطر بچه هام ناراحتم شرمنده هستم پدر ومادر ی مثل ما دارن... همیشه از خدا میخام تمام کسانی که در تربیت بچه شون کوتاه ی میکنن لعنت کنه وخدا ازشون نگذره... درسته همه تو زندگی و مشکلات حق به جانب میشن.. ولی کمی دل رحم و انسان باشیم بد نیست منم مادری خسته از دنیا و زندگی... برام دعا کنید یا بمیرم یا زندگیم آرامش پیدا کنه. 😭😭😭😭😭😭😭😭
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام درجواب خانمی که پدرشوهربی ادبشون پیش همسایه هاتف میکنه
روی عروسش عزیزم ازاول که ازخونت میای بیرون اخم کن بایچه ات هماهنگ باش بهش بگو پیش پدر بزرگ و مداربزرگ دعوا وسر و صدامیکنم تاحساب کار دستشون بیادجالیه خودشون مریضت کردن حالابه شوهرت میگن که مریضی کلا سرسنگین برخورد بکن وتاجایی هم که میتونی خونت عوض بکن اگه نشد اخلاقت عوض بکن فقط سکوت و اخم خیلی بی ادبی کردن حوابشون بده امیدوارم که روزهای خوبی درانتظارت باشن
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام ممنون از کانال خوبتون حرفم با دختراییه ک میگن پسری رو دوست دارن اونا ازشون راب....طه میخان
من بیست سالمه سه سال با پسری دوست بودم به قصد ازدواج خلاصه هر کاری دوست داشت با حرفای قشنگ و دروغ سرم آورد دخترگونیمو گرفت بعد ی مدت شروع کرد ب بد اخلاقی با عکسام ک پیشش بود تهدیدم میکرد شب وروز نداشتم هر روز راب طه میخاست خلاصه بدبخت شده بودم دوبار خ ودکشی کردم مامانم فهمید به خاطر آبرو ترس از جانم ک بابام نفهمه با هزار بدبختی برد دوخت زد برام بعد مامانم رفت پلیس فتا یواشکی دور از چشم بابام پسره بردن اونجا هزارتا بارم کرد گفت من نکردم آین با هزار نفر بوده چقد تو اون سه سال ازش کتک خوردم چقد فوش بدبختی داشتم ازم سوء استفاده کرد خلاصه الآن عین روانیا شدم مامان بدبختم کارش شده گریه کردن هرچی خواستگار دارم مامانم آز ترس ابرو رد میکنه دخترا من توان سختی دادم خیلی سخت تروخدا شما نکنید گول نخورید نزارید استفادشو بکنن عین اشغال پرتتون کنن عین من پسری دختری و بخواد میاد خواستگاریش ازش هیچ وقت راب طه نمیخاد ترو خدا نکنید با آینده زندگی ابروتون بازی نکنید
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
🌿خودمونو دوس داشته باشیم !
تو دوره خودشناسی که سالهاست درش حضور دارم، برای دوست داشتن خودم یه تمرین خیلی ساده ولی سخت داشتم : تمرینم این بود که خودمو دوست داشته باشم و دستشویی ام رو نگه ندارم!
بعد برام توضیح داده شد که همه ما بخصوص خانمها در طی روز وقتی جیش داریم هی کار خونه و چک کردن پیامهای گوشی و پیش بردن مراحل آشپزی و ... رو ادامه میدیم. هی میگیم بذار این کارو بکنم بعد برم دستشویی. بذار یه لحظه اینم ببینم بعد برم دستشویی. این فصل رو که خوندم میرم دستشویی و ....
در این حال داریم به جسممون آسیب میزنیم و این یعنی دوست نداشتن خود.خودتونو دوست داشته باشید و قبل از اینکه باقی تلگرام رو چک کنید برید دستشویی!
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
" یک اشتباه را می توانی پاک کنی.... فقط یک اشتباه ... "
مادرم همیشه بعد از دیکته گفتن این جمله را می گفت و پاک کن را نشانم می داد... قبل از صحیح کردن دیکته به من فرصت می داد دوباره کلمات و جمله ها را نگاه کنم و اگر اشتباهی هست پیدا کنم ... فقط یک کلمه... فقط یک اشتباه...
یادم هست چشم هایم را به کلمات می دوختم و به درست بودنشان شک می کردم...
گاهی اشتباهم را پیدا می کردم و درستش را می نوشتم...
اما همیشه اینطور نبود... گاهی به درست بودن چیزی که در ذهنم بود شک می کردم... شکی که باعث می شد کلمه ی درست را پاک کنم و غلط بنویسم...
از همان جا بود که فهمیدم پیدا کردن یک اشتباه چقدر می تواند سخت باشد...
از آن روزها ، سال ها می گذرد ، اما من هنوز به آن پاک کن و آن کلمه ها فکر می کنم...
تمام زندگی را مرور می کنم و با خودم می گویم اگر پاک کن داشتم کجای زندگی را باید پاک می کردم ... کجای زندگی اشتباه کردم ... کجا را باید درست کنم...
حالا از تجربه ی آن سال هاست که می دانم برای جبران اشتباهاتم باید اول آن ها را پیدا کنم...
هنوز همان صدا در گوشم می پیچد...
"یک اشتباه را می توانی پاک کنی... فقط یک اشتباه ..."
#حسین_حائریان
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
شما بگید چیکار کنم..
لطفاً راهنماییم کنید حالم خیلی بده من باپدرومادرم اومدم تهران پدرم برای دکترمنم خواهر م که اینجا زندگی میکنه یه دندان سازکه میشناسن گفت برم اونجا دندان مودرست کنم من فک بالام چهار تادندونام ریخته وسط چهار تا خالیه بعددوتادندون یه
فک کردم خوب میشه رفتم دیدم د رست کرده چهارتاخودم داشتم شش تاهم جای خالی اینم برام نه تاروکش درست کرده ازفک جلوتاته رفتم گذاشتم دهنم دیدم هم شکل دندونام بزرگ هم خوداونیکه برام درست کرده بهش گفتم یه ذره تراشیده ولی بازهم راضی نیستم بیست میلیون دادم بابتش نمیدونم چه طوری ازدکترخسارت بگیرم ازطرفی جرعت نمیکنم به پدرم بگم همش میپرسه چی شد میگم قرار کوچک کنه بده حالا پدرم گیر داده بگیربریم خونمون دارم ازدلشوره میمرم چندروزنمی توانم غذابخورم اگه به پدرم بگم دقکم میده توراخدابگین چکارکنم؟؟؟
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🍃🍃🍃🌸🍃🌸🌸🍃🌸🍃🍃🍃 شراره خانم از زندگیش میگه....
وفتی پریشونی حال دکتر و دیدم از شاپور خواستم ادامه نده و تموم کنه شاپور سرم داد زد
_:تا کی ببخشیم شراره تا کی ؟؟ قرارمون چی بودها ؟
_:ما که قرار نیست ظالم باشیم ! به خاطر من بزار بره
_:باشه ..باشه میزارم بره ولی شر.ط داره
دکتر با عجله گفت چه شرطی
_:شماره منزلتو میدی و میری که اگه جایی ازاینکه من برگشتم بگی میرم سراغ خانوادت
_:نه بخدا نه بجو.ن بچه هام قسم .خیالتون راحت ...
دکتر رفت با عحله لباس هاشو بپوشه
فخری با حال بد ش روکاناپه ولو بود
شاپور رفت سمتش
_:میبینی چقدر خونوادشو زنشو دوست داشت ! به هر قی.متی بود رفت ..خودتو ارزون فروختی مادر ...
_:خفه شوشاپور
_:حالا میخوام یه معا.مله کنیم عیارت روبالا ببرم
همگی گوش به زنگ بودیم ببینیم شاپور چی میگه
_:توالان بلند میشی به بابک زنگ میزنی و میگی شراره اینجاست و بهش میگی تا شب شراره رو نگه میداری و تا شب خودشو برسونه
حیرت زده شاپور و نگاه کردم برام لبخند زد
ولی لبخندش اینبار آرومم نکرد
بلندشدم
_:شاپور قرار مون این نبود ! تل.افی کن ولی نه از طریق من ..خودت میدونی بابک بهم نظر بدی داره ..این راهش نیست
شاپور عص.بی داد زد
_:شراره خراب نکن ! یک بار گفتم بهم اعتماد کن و دیگه چیزی نپرس
همون لحظه دکتر با کت شلوار اتو کشیده اومد پایین زیر لب داشت خداحافظی میکرد که فخری بدون اینکه نگاش کنه گفت
_:آخر هفته تو همون محضری که ص.یغم کردی میای وباطش میکنیم
دکترآهی کشید و رفت !
بعد رفتن دکتر شاپور در وقفل کرد اومد سمت مادرش
_: پاشووو ..پاشو بگو بابک بیاد اینجا
از چشمهای شاپور و تن صداش می تر.سیدم ازاین لحظه شوم میت.رسیدم..شاه رخ رو بغل کردم برم بالا که شاپور گفت
_:بهترین لباسی که داری رو بپوش با یه آررایش غلیظ ...بچه رو بخوابون ..هروقت گفتم ...