🎶♥️🎶 عاشق نامزدمم دوست دختر قبلیش مزاحممون میشه

. سلام لطفاً متن منم تو کانال خوبتون بزارید من فاطمه19هستم من یه ساله نامزدم نامزدمم خیلی دوسش دارم اونم منو دوست داره دوست دختر سابق نامزدم بهش پیام داده بود چند ماه پیش بهش گفته بود بیا بازم باهم باشیم نامزدم واسه سرگرمی قبول کرد😢 گفت باشه دختره بهش گفت با کسی نیستی که نامزدم گفت نه نیستم فقط بجز تو یه دوست دختر دیگه دارم با اینکه من زنش بودم بهم می‌گفت دوست دختر😭 باورتون میشه من این پیام رو توگوشیش دیدم چت بادختره دختره ام گفت عب نداره فقط بیا باهم باشیم بعد از اینکه من گفتم چتارو نشون دادم به خودش اعتراف کرد واسه سرگرمی باهاش بودم من تورودوس دارم اونا یه مشت هرزه ان من عاشق دختر دلپاکی مثل تو هستم خلاصه گفت ببخشید دیگه تکرار نمیشه کارم اشتباه بود فلان منم که از دستش اعصبانی بودم شبش گفت بیا خونمون واسه شام اینا بشینیم گفتم نمیام توبرو با اینو اون چت کن واست چی کم گذاشتم مگه میری با اینو اون چت میکنی😭 منو میخوای چیکار چند روزی باهاش درس حسابی نه حرف میزدم نه نمیزاشتم بهم نزدیک شه حتی بهشم گفته بودم دیگه مثل قبل عاشقت نیستم دیگه ذوق شوقی که قبلاً واسه دیدنت داشتم و ندارم بعد گفت فاطمه بهم یه فرصت بده حق داری در حقت خیلی بدی کردم جبران میکنم الان چند ماه از اون موضوع میگذره رفتارش خیلی عوض شده اصن اون ادم قبلی نیس قبلاً دوسم داشت ولی الان خیلی وابسته شده بهم همش پیش همیم میگیم می‌خندیم بیرون میریم فقط یه سوال اگه بهمون خیانت بشه میشه بخشید؟ تا یه فرصت بدیم ببینیم عوض میشه یانه؟ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿

💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 صورت اقای قرائتی.... تاثیر گناه در به تاخیر انداختن ازدواج🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 چند وقت پیش یه صوتی از آقای قرائتی رو گوش کردم. میگه برای شما مثلا فلان قدر روزی تعیین شده، حالا میایی نمازت رو به تاخیر میندازی، کسب و کار می کنی و سود می کنی به جاش یکی که مشتری بوده میاد کلی وقتت رو می گیره و نمی خره بیشتر از فلان روزی نصیبت نمی شه یا مثلا قراره فلان سال از عمرت رو از راه حلال با همسرت باشی وقتی گناهی می کنی ازدواجت به تاخیر می افته. و آخرش هم یه داستان خیلی جالب رو از دختری که واسطه ازدواجش امام رضا شد تعریف کردن. دوستان نظرتون در این باره چیه؟ ‌‍‌@beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿

💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 حرف دل یک آقا🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 سلام علیکم کلا ۴ تومن حقوق دارم (با شرم ساری) رفتم خواستگاری یک دختری (که باباش معتاد داغون وضع خیلی بد!) گفت : نه خونه داری ، نه ماشین داری😐 گفتم بره جهنم والا اگه داشتم هم این رو نمیگرفتم چون برام ارزشی قائل نبود! (اون ماشین و خونه ارزشش از من بیشتر بود یعنی؟) خلاصه قید ازدواج رو زدم از همه هم خوشحال تر مادرم در خوشی و شادی زندگی میکنم این جریان زندگی من فلک زده😔😊 البته به دخترا حق میدم باید کسی باشه که امیدی بهش داشته باشن و زندگی خوبی براش بسازه ولی نکه همین الان تو سن ۲۲ سالگی میلیاردر باشم آقا زاده که نیستم والا این رو برای شما فرستادم دلم خنک شد😺 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿

💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 با شهدا😍🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 نگذاشت تالار بگیریم. ما هم تمام مراسمات را توی خانه گرفتیم. خانم ها دور تا دور نشسته بودند و طبق رسم، داماد باید می آمد کنار عروس می نشست تا هدایای خانواده ها تقدیمشان شود.گفتم: «مادرجان! پاتختی است، همه منتظرند؛ چرا نمیای؟ اگر نیای فکر می کنند عیب و ایرادی داری! گفت: نه، هر فکری می خوان بکنن؛ از نظر اسلام درست نیست جایی برم که این همه خانم نشستند. کنترل نگاه ها در این شرایط سخته مادر، سخت! (راوی: مادر شهید حسن آقاسی زاده شعرباف) @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿

#پاسخ_اعضا 🌸🍃🌸🌸🍃🍃🍃🍃 سلام ممنون از کانال فوق‌العاده تون در جواب دانشجوی 28 ساله که با تهدید استاد مواجه شده: آفرین به این نجابت و تقوا و فهم شما بهترین زاد و توشه که همان تقوا است را دارید (بقره197) و قطعا خداوند نمیذاره در بمونید وراه گریز براتون قرار میده (و هر کس تقوای الهی پیشه کند خداوند برای او راهی برای رهایی و بیرون شدن از مشکلات ایجاد می‌کند /طلاق 2) توکلت به خدا باشه زیرا هر کس بر خدا توکل کند خدا او را بس است (طلاق 3) از نظر دیگر اعضا نیز استفاده کن و چون بحث حیثیتیه و دیوار حاشا هم برای فرد مزخرف نامبرده خیلی خیلی بلنده بسیار سنجیده عمل کن و جلوش کوتاه نیا میتونی خیلی محرمانه با نهاد ولی فقیه در دانشگاه یا حراست موضوع را در میان بذاری (در صورت صلاحدید) و کسب تکلیف کنی براتون آرزوی موفقیت دارم @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿

ادمین: ❣❣❣ درددل سمیرا رو بخونید...دختری که در معرض یک بی آبرویی قرار میگیره و.... اگر در زندگی شما عبرتی وجود داره برامون ارسال کنید... @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿

#درد_دل_سمیرا #ارسالی_اعضا

از سر و صدای ماپیمان اومد تواتاق.با تعجب گفت دارین چکار می کنین ؟گفتم : دیگه نمی خوایم تو این اتاق بخوابیم .گفت چرا ؟طوری خوشمون نمیاد.گفت خوب منو صدا می کردین این برای شما سنگینه.و خودش تشک رو دو لا کرد و به راحتی بلند کرد و برد تو اتاق من.وگفت هر چه میخواین بگین من میارم .پریساگفت نمی خواد بقیه رو خودمون می تونیم.پیمان‌ازم پرسیدواسه چی اینکار رومیکنید.گفتم توی خونه اتاق دیگه ای نیست که اتاق پریسا رو عوض کنیم ؟ گفت اتاق کنارحموم هست کسی هم ازش استفاده نمیکنه.گفتم پس به عمه بگو تا درستش کنیم برای پریسا.گفت : باشه خودم یکی رو میارم درستش کنه رنگش هم میزنیم.دراتاق بازکردورفتیم داخل. اتاق بزرگ و خوبی بود پر از وسایل و چیزهای قدیمی بود ، به اتاق نگاه کردم دیدم بهترین جاس که پریسامیتونه شب ها راحت بخوابه.به پیمان گفتم فردابگواینجارو درست کنن برای پریسا.موقع خواب بعدازکلی مقدمه چینی گفتم برات از دکتر وقت گرفتم ،پرسیدچی بهش گفتی ؟ گفتم : آره اول ازش پرسیدم می تونه تو رو خوب کنه،گفت اگر خودش بخواد زود خوب میشه ولی اگر نخواد اصلا نیارش ،پرسید کی بریم ؟گفتم فردا شب .گفت باشه.بعدازچنددقیقه گفت واقعااین اتاق بهترازاتاق خودمه،راستی سمیراموضوع دکتربه کسی نگوتابهتربشم.گفتم حتمابه هیچ کس نمیگم.فردا وقتی از دانشگاه برگشتم به عمه گفتم میخوام باپریسابرم خرید،با راننده رفتیم ولی چندتاکوچه پایین ترپیاده شدیم که راننده نفهمه.از کاری که می کردم می ترسیدم اگر اتفاقی می افتاد همه از چشم من می دیدن و همش با خودم می گفتم باید به پیمان بگم وخواستم دراولین فرصت به پیمان بگم.تومطب، دکتر جمالی باپریسارفت تو اتاق و من منتظر نشستم یک ساعتی شاید بیشتر طول کشید و بالاخره اومدن بیرون .دکتر برای بعد از عید فطر دوباره وقت گذاشت که پریسارو ببینه .از دکتر تشکر کردیم و اومدیم بیرون .توماشین که نشستیم گفتم خوب بود،نکام کردوگفت گاش وقتی ازدواج کردم اومده بودم اینجا.رسیدیم خونه ساعت نه شب بودوخیلی ازاذان گذشته بود.عمه وپیمان خیلی عصبانی بودن.آروم‌رفتم‌کنارپیمان وگفتم بخاطرپریسابود.پریسابلند گفت مگه اسیریم خوب رفتیم بگردیم.پیمان بدون اینکه حرفی بزنه رفت بالا.شام خوردم ورفتم‌تواتاقم مشغول درس خوندن شدم.اتاقی که گفته بودم برا پریساخالی کرده بودن وکارگرهامشغول تمیزکردنش وکاغذدیواری بودن. همون شب با کمک‌مرضیه تمام وسایل پریسا رو جابجاکردیم.اون اتاق لوستروپرده خیلی قشنگ داشت که‌عمه گفت قبلا اتاق خودم بودم تاقبل ازاینکه بچه هابزرگ بشن. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿

‹ داشت می‌رفت ؛ بی‌دلیل و بی‌توضیح . . سرقرار آخر بودیم ؛ نگام کرد . گفت نمی‌خوای هیچی بگی؟! چیزی نداشتم بگم . تصمیمش قطعی بود . بی‌اختیار گفتم : امیدوارم یه روز عمیقا بفهمی با من چیکار کردی! بعد از شش سال دیروز بهم پیام داد . نوشته بود : کاش هر نفرینی می‌کردی جز اون جمله‌ی آخر ! ناراحت شدم براش . . امّا خب چه می‌شه کرد ، دنیا خیلی گِرده ؛ واسه همین می‌گم : مراقبِ خاطراتی ك برای آدما می‌سازی باش! بدترین یادآوری وقتیه ك بلایی سرت میاد و ناخودآگاه یاد آدمی میفتی ك یه روزی ؛ اون بَلا رو سرش آورده بودی :)!♥️ › @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿