eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
624 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
دنیای بانوان❤️
🍃🌸 عشق آقا معلم 🍃🌸
🍃🌸 سلام آسمان مهربان عشق ما مثل عشقهای تو قصه ها بود.. دختر همسایشون بودم...از بچگی همسایه بودیم...هرروز توی راه مدرسه و خرید و نونوایی همدیگه رو میدیدیم...فقط با نگاه میگفتیم همدیگه رو دوست داریم... حسین معلم بچه های ابتدایی بود.. خلاصه گذشت و سال جنگ بود...وقتی فهمیدم حسین قراره بره جبهه قلبم آشوبی به پا شد.. همه میگفتن ده روز دیگه قراره بره جبهه... شبها تا صبح توی اتاقم گریه میکردم..اونموقع ها مثل الان گوشی و پیام و از این چیزها نبود...ولی من صدای موتورشو از بین موتورهای پسرهای همسایه تشخیص میدادم...و صدای بلند سلامش رو به مادرش...آخه ما همسایه ی دیوار به دیوار بودیم.. یه روز دم غروبی بود که حاج خانم مادر حسین اومد خونمون و اجازه خواستگاری گرفت😍 از خوشحالی داشتم بال در میاوردم...برای اولین بار شب بله برون و بعد صیغه ی محرمیت حسین توی حیاطمون‌کنار حوض و‌شمعدونی های حیاط بهم گفت فاطمه از همون بچگی میدونستم عروس من میشی... بعد از اینکه از جبهه اومدم مراسم عروسی برگزار میکنیم..اگر بدونید وه روزهای سختی پشت سرگذروندم تا حسین میرفت جبهه و برمیگشت...یه گردنبندی دعا بود خودم با دستهای خودم براش درست کرده بودم و گردنش انداختم...که همیشه سالم باشه.. خلاصه اون سالها با تمام سختیهاش گذشت... خدابهمون عنایت کرد و یه دوقلو بهمون داد...هادی و هدی... هنوزم بعد از سالها زندگی عاااشقانه همدیگه رو میپرستیم و نفسمون به نفس هم بنده...نفسم بند نفس آقا معلم خونمونه.‌...😊 عشق افسانه نیست عشق واقعا وجود داره عزیزای دلم.... @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🌸🍃🍃🍃🍃 یک زندگی یک خاطره آشنایی
دنیای بانوان❤️
🌸🍃🍃🍃🍃 یک زندگی یک خاطره آشنایی
من خرامان خرامان از پله های دانشگاه میومدم پایین سر خوردم با ک... از پله ها افتادم قشنگگگ یه ردیف پله رو تلپ تلپ اومدم پایین و عین قورباغه باز شدم دقیقا وسط یه عده پسر که جمع شده بودن وسط کریدور بعد کلاس حرف میزدن دراز کشیده بودم رو زمین و کله های پسرا رو که خم شده بودن روم میدیدم فکر کردیم چیکار کنم؟گریه کنم؟فرار کنم؟نه باوو ضایعه نشستم هرهر خندیدم یکی از پسرا عاشقم شد در نهایت مخالفت خانواده ها ازدواج کردیم بدون عروسی بدون جهیزیه بدون کادوی عقد بدون هیچچچچچچچچچ خریدی پسرمون۱۰سالشه @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🍃🌸 بعضی جمله های لایک خور، داره به زندگی هامون ضربه میزنه... اینکه راحت میگن فلان آدما رو از زندگیت حذف کن یا میگن نذار فلان آدمها آرامشت رو بهم بزنن و... این جمله ها داره هر روز زیاد و زیادتر میشه و ما داریم به کسایی تبدیل میشیم که توانایی سازگاری ندارند و در آینده با هیچکس کنار نمیان... نظر شما در این مورد چیه؟؟؟ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
نوستالژی قدیمی همونجا که غم جا نداره😍🍃🍃🍃 خوشتون اومد؟🌸🍃
دنیای بانوان❤️
#درد_دل_سمیرا #ارسالی_اعضا
ادمین: ❣❣❣ درددل سمیرا رو بخونید...دختری که در معرض یک بی آبرویی قرار میگیره و.... اگر در زندگی شما عبرتی وجود داره برامون ارسال کنید... @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
#درد_دل_سمیرا #ارسالی_اعضا
عمه گفت قبلا اتاق خودم بودم تاقبل ازاینکه بچه هابزرگ بشن.اون شب پریساتو اتاق جدیدخوابید.به بهانه‌درس خوندن اون شب پیشش نرفتم تاببینم بااتاق‌جدید چجوریه.پیمان خیلی کمک کرد تا همون شب کار رو تموم کنه و خیلی خسته بود ، ولی با من حرف نمی زد و بدون شب به خیر رفت به اتاقش.صبح زود بیدار شدم اون روز من ساعت یازده تعطیل می شدم .یک جوری که پیمان هم بشنوه بلند گفتم عمه من ساعت یازده تعطیل میشم زود میام خونه.ساعت اول با دکتر جمالی کلاس داشتم.بعد از کلاس بهم گفت شما بمونین باهاتون کار دارم.فریباگفت منم‌بمونم.گفتم لازم نیست برو.دکترگفت بیماری پریساجدی است ودچارتوهم‌شده وبایدپدرومادرش هم بیاین ومن باهاشون‌صحبت کنم.حرفم بادکتر یکم طول کشید ،می دونستم که پیمان منتظرمه. وقتی دم در رسیدم پیمان رو دیدم که داشت با فریباحرف می زد.فریباپشتش به من بود .بدون اینکه‌ به فریبا نگاه کنم رفتم تو ماشین نشستم،پیمان هم سریع خداحافظی کردواومد.بعدازسلام گفت استادِ خوش تیپ باهات تنهایی چیکار داشت .باتعجب گفتم فریبابهت گفت،واقعااحمقه،کدوم‌خوش تیپ.میخواست توی یه گروه تحقیقاتی من رو سرپرست بزاره الان داشت باهام حرف میزد.پیمان با شک گفت این که تنهایی لازم نبود،گفتم پیمان مگه به من اعتمادنداری مطمئن باش من کاری نمی کنم که بر خلاف میل تو باشه.گفت دارم عزیزم حالاداشپورت رو بازکن.باز کردم یک بسته توش بود برداشتم .گفت فردا عیده ،می خوام همین امشب با هم نامزد کنیم فعلا من و تو بدونیم .دراولین فرصت به همه میگم.درشو باز کردم دو تا حلقه توش بود.توخیابون ایستادودستم رو گرفت و خودش توانگشتم کرد وگفت ما الان بهم قول میدیم که تو هر شرایطی کنار هم بمونیم.منم انگشتراون رو تو دستش کردم.خیلی خجالت کشیدم وسرم انداختم پایین گفتم بریم خونه عمه منتظره گفت مامان نگران نمیشه چون با هم رفتیم حلقه خریدیم. حالا از حلقه خوشت اومد؟ این فقط برای اینه که بدونم دیگه تو زن منی ،انشالله با هم میریم و حلقه عقد می خریم.گفتم برای من فرق نمی کنه این رو که دوست دارم . گفت تو رو خدا تو دانشگاه دستت کن تا همه بدونن که نامزد داری .گفتم معلومه که میگم به همه میگم خوبه ؟ نزدیک خونه حلقه ها رو در آوردیم و رفتیم تو عمه منتظر بود ، تا چشمش به من افتاد بغلم کرد و آهسته تو گوشم گفت مبارک باشه انشالله برات مراسم می گیرم .پیمان عجله داشت. گفتم نمی دونی عمه برام چیکار کردی ازت ممنونم که برام مادری می کنی.گفتم عمه پریساکو ؟گفت : داره اتاقشو مرتب می کنه.چند دقیقه بعد صدای پیمان رو شنیدم که داشت با تلفن حرف میزد ادامه دارد @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 دخترم به تازگی عقد کرده.... مشکلم همسرمه 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
دنیای بانوان❤️
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 دخترم به تازگی عقد کرده.... مشکلم همسرمه 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
سلام عزیزم چقدر الان که دارم با شما درد ودل میکنم خیلی دلم گرفته.شوهرم 13 ساله که اعتیاد داره وچند سالی هست که همش میگه ترک میکنم همدیگه رو دوست داریم .تا اینکه چند ماه پیش ترک کرد.البته اونم از سر نداری وبی پولی بود. من دوتا دختر ویک پسر دارم دختر بزرگم هفده سالش هست ودو ساله که عقد کرده ،البته میدونم که الان میگید چرا تو این سن ؟ اولا تو روستای ما دختر ها رو از 14سالگی شوهر میدن هر چند خودم خیلی مخالف این رسوم هستم اما حقیقتش همسرم اصلا بلد نیست احساساتش رو بروز بده و یکم با بچه ها مهربون باشه همیشه از این میترسیدم که کمبود محبت پدری باعث بشه دخترم به راه اشتباه کشیده بشه وبا هر کسی که یه ذره محبت کرد باهاش دوست بشه مخصوصا جنس مخالف البته خدا رو شکر دخترم خیلی فهمیده وعاقل هست اما به نظرم رفتار پدر بیشتر رو دختر تاثیر میذاره و دخترم هم داشت کم کم گوشه گیر ومنزوی میشد تا اینکه چند تا خواستگار براش اومد یکیش رو دخترم خیلی دوست داشت اولش خیلی مخالفت کردم ولی وقتی دیدم دخترم خودش خیلی دوستش داره منم موافقت کردم البته از اقوام هست و خوب میشناسمش هم پسر خوبی هست هم اهل خدا وپیغمبر هست و به قول معروف دستش به دهنش میرسه وچهار سال از دخترم بزرگتره منم به خاطر دخترم قبول کردم و همسرم رو راضی کردم وخلاصه دخترم خیلی بهتر شده و واقعا نامزدش خیلی دوستش داره اما مشکل اصلی من اینه که همسرم از خونه در نمیشه حتی به پدر ومادر وخواهر وبرادر خودش هم سر نمیزنه و وقتی باهاش حرف میزنم زود ناراحت میشه و دعوا راه میندازه. و یک سالی هم هست سر کار نمیره وقتی باهاش حرف میزنم میگم هیچی تو خونه نداریم میگه به من چه چکار کنم من نمیتونم کارگری کنم ،میگه هر کاری دوست دارین بکنین منم واقعا کم آوردم حتی تو خرج خونه هم موندم گاهی دامادم به زور وسایل برای خونه میگیره چون من راضی نیستم و خیلی ناراحت میشم. الان هم که موندم خرج خونه از یه طرف و جهیزیه دخترم از طرف دیگه واقعا دیگه نمیدونم چکار کنم خیلی هم با همسرم حرف زدم نه پیش مشاور و روانشناس میره نه کاری به کار خونه داره خودمم دارم افسردگی میگیرم. البته به خانوادش هم گفتم ولی اونا هم دیگه قیدش رو زدن و میگن اون یادی از ما نمیکنه ما هم دیگه باهاش کاری نداریم و خانواده خودم هم چند بار قبلا بهشون گفتم فقط میگن باید طلاق بگیری.من واقعا دوستش دارم اصلا به این گزینه فکر هم نمیکنم. خواهش میکنم پیام منو تو گروه بزارین شاید کسی راه حل یا پیشنهادی داشته باشه ممنون میشم راهنماییم کنید. درددلتو خوندم جانان من امیدوارم خانومای با تجربه صحبتی داشته باشند🍃🍃🍃🍃 ‌‍‌ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🌸🍃🍃🌸🍃🍃🍃🍃 یک زندگی یک عاشقی👇
دنیای بانوان❤️
🌸🍃🍃🌸🍃🍃🍃🍃 یک زندگی یک عاشقی👇
من شوهرمو خیلی دوست دارم الان 7سال ازدواج کردیم ایشون 30سالشه بنده26سالمه طلبه هستن اما تازه یه شغل دولتی هم دارن تو این 7سال یه بار ب من اخم نکرده همیشه بهم محبت می‌کنه تو خونه کمکم میکنه تو نگهداری بچه ها کمکم میکنه من همیشه بهش میگم اگ کمکاش نبود من بچه نمیخواستم چون سختمه نگهداری کنم با وجود اینکه ساعت 6:30 صبح میره سر کار تا ساعت2:30بازم وقتی میاد خونه همون طور شاد و مهربون و باهمه خستگیش بازم کمکم میکنه روز های جمعه من خوابم بیدار میشه نون میگره صبحونه آماده میکنه میبرمون بیرون من هرچه از اخلاق و رفتار خوب شوهرم بگم کم گفتم هرروز ب من میگه بیشتر از دیروز دوست دارم همیشه برام گل میخره 7سال تو یه بشقاب غذا میخوریم بدون من غذا نمیخوره اگ از دور باشم نميتونه تحمل کنه اگ من ناراحت باشه چند بار معذرت خواهی میکنه ناز میکشه تا ناراحتیم برطرف بشه در صورتی ک اون مقصر ناراحتی نیست شوهر من شخصیتش جوری ک دوستم بهم میگفت احساس میکنم شوهرت اهل محبت نیست شوهر من میگه محبت مال تو خونه وتو خلوت نه جلو چشم نامحرم و مردم بیرون.... بنظرمن مردی ک اینجوری باشه زنش کنارش خوشبخت‌ترین زن دنیاست و این کار باعث میشه بیشتر عاشق هم بشن البته درصورتی ک خانم قدر دان این محبت باشه من شوهرمو مثل شهید زنده میدونم و خیلی اخلاق رفتارش شبیه شهداش ولیاقتش شهادت. ان‌شاءالله برامون دعا کنین ک همیشه کنار هم همینجور خوشبخت بمونیم اون دنیا هم قول دادیم ک باهم باشیم😍 التماس دعای فرج @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿