دنیای بانوان❤️
#درد_دل_سمیرا #ارسالی_اعضا
عمه گفت قبلا اتاق خودم بودم تاقبل ازاینکه بچه هابزرگ بشن.اون شب پریساتو اتاق جدیدخوابید.به بهانهدرس خوندن اون شب پیشش نرفتم تاببینم بااتاقجدید چجوریه.پیمان خیلی کمک کرد تا همون شب کار رو تموم کنه و خیلی خسته بود ، ولی با من حرف نمی زد و بدون شب به خیر رفت به اتاقش.صبح زود بیدار شدم اون روز من ساعت یازده تعطیل می شدم .یک جوری که پیمان هم بشنوه بلند گفتم عمه من ساعت یازده تعطیل میشم زود میام خونه.ساعت اول با دکتر جمالی کلاس داشتم.بعد از کلاس بهم گفت شما بمونین باهاتون کار دارم.فریباگفت منمبمونم.گفتم لازم نیست برو.دکترگفت بیماری پریساجدی است ودچارتوهمشده وبایدپدرومادرش هم بیاین ومن باهاشونصحبت کنم.حرفم بادکتر یکم طول کشید ،می دونستم که پیمان منتظرمه. وقتی دم در رسیدم پیمان رو دیدم که داشت با فریباحرف می زد.فریباپشتش به من بود .بدون اینکه به فریبا نگاه کنم رفتم تو ماشین نشستم،پیمان هم سریع خداحافظی کردواومد.بعدازسلام گفت استادِ خوش تیپ باهات تنهایی چیکار داشت .باتعجب گفتم فریبابهت گفت،واقعااحمقه،کدومخوش تیپ.میخواست توی یه گروه تحقیقاتی من رو سرپرست بزاره الان داشت باهام حرف میزد.پیمان با شک گفت این که تنهایی لازم نبود،گفتم پیمان مگه به من اعتمادنداری مطمئن باش من کاری نمی کنم که بر خلاف میل تو باشه.گفت دارم عزیزم حالاداشپورت رو بازکن.باز کردم یک بسته توش بود برداشتم .گفت فردا عیده ،می خوام همین امشب با هم نامزد کنیم فعلا من و تو بدونیم .دراولین فرصت به همه میگم.درشو باز کردم دو تا حلقه توش بود.توخیابون ایستادودستم رو گرفت و خودش توانگشتم کرد وگفت ما الان بهم قول میدیم که تو هر شرایطی کنار هم بمونیم.منم انگشتراون رو تو دستش کردم.خیلی خجالت کشیدم وسرم انداختم پایین گفتم بریم خونه عمه منتظره
گفت مامان نگران نمیشه چون با هم رفتیم حلقه خریدیم.
حالا از حلقه خوشت اومد؟ این فقط برای اینه که بدونم دیگه تو زن منی ،انشالله با هم میریم و حلقه عقد می خریم.گفتم برای من فرق نمی کنه این رو که دوست دارم .
گفت تو رو خدا تو دانشگاه دستت کن تا همه بدونن که نامزد داری .گفتم معلومه که میگم به همه میگم خوبه ؟
نزدیک خونه حلقه ها رو در آوردیم و رفتیم تو عمه منتظر بود ، تا چشمش به من افتاد بغلم کرد و آهسته تو گوشم گفت مبارک باشه انشالله برات مراسم می گیرم .پیمان عجله داشت. گفتم نمی دونی عمه برام چیکار کردی ازت ممنونم که برام مادری می کنی.گفتم عمه پریساکو ؟گفت : داره اتاقشو مرتب می کنه.چند دقیقه بعد صدای پیمان رو شنیدم که داشت با تلفن حرف میزد
ادامه دارد
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 دخترم به تازگی عقد کرده.... مشکلم همسرمه 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
سلام عزیزم
چقدر
الان که دارم با شما درد ودل میکنم خیلی دلم گرفته.شوهرم 13 ساله که اعتیاد داره وچند سالی هست که همش میگه ترک میکنم همدیگه رو دوست داریم .تا اینکه چند ماه پیش ترک کرد.البته اونم از سر نداری وبی پولی بود.
من دوتا دختر ویک پسر دارم دختر بزرگم هفده سالش هست ودو ساله که عقد کرده ،البته میدونم که الان میگید چرا تو این سن ؟ اولا تو روستای ما دختر ها رو از 14سالگی شوهر میدن هر چند خودم خیلی مخالف این رسوم هستم اما حقیقتش همسرم اصلا بلد نیست احساساتش رو بروز بده و یکم با بچه ها مهربون باشه همیشه از این میترسیدم که کمبود محبت پدری باعث بشه دخترم به راه اشتباه کشیده بشه وبا هر کسی که یه ذره محبت کرد باهاش دوست بشه مخصوصا جنس مخالف البته خدا رو شکر دخترم خیلی فهمیده وعاقل هست اما به نظرم رفتار پدر بیشتر رو دختر تاثیر میذاره و دخترم هم داشت کم کم گوشه گیر ومنزوی میشد تا اینکه چند تا خواستگار براش اومد یکیش رو دخترم خیلی دوست داشت اولش خیلی مخالفت کردم ولی وقتی دیدم دخترم خودش خیلی دوستش داره منم موافقت کردم البته از اقوام هست و خوب میشناسمش هم پسر خوبی هست هم اهل خدا وپیغمبر هست و به قول معروف دستش به دهنش میرسه وچهار سال از دخترم بزرگتره منم به خاطر دخترم قبول کردم و همسرم رو راضی کردم وخلاصه دخترم خیلی بهتر شده و واقعا نامزدش خیلی دوستش داره اما مشکل اصلی من اینه که همسرم از خونه در نمیشه حتی به پدر ومادر وخواهر وبرادر خودش هم سر نمیزنه و وقتی باهاش حرف میزنم زود ناراحت میشه و دعوا راه میندازه. و یک سالی هم هست سر کار نمیره وقتی باهاش حرف میزنم میگم هیچی تو خونه نداریم میگه به من چه چکار کنم من نمیتونم کارگری کنم ،میگه هر کاری دوست دارین بکنین
منم واقعا کم آوردم حتی تو خرج خونه هم موندم گاهی دامادم به زور وسایل برای خونه میگیره چون من راضی نیستم و خیلی ناراحت میشم. الان هم که موندم خرج خونه از یه طرف و جهیزیه دخترم از طرف دیگه واقعا دیگه نمیدونم چکار کنم خیلی هم با همسرم حرف زدم نه پیش مشاور و روانشناس میره نه کاری به کار خونه داره خودمم دارم افسردگی میگیرم.
البته به خانوادش هم گفتم ولی اونا هم دیگه قیدش رو زدن و میگن اون یادی از ما نمیکنه ما هم دیگه باهاش کاری نداریم و خانواده خودم هم چند بار قبلا بهشون گفتم فقط میگن باید طلاق بگیری.من واقعا دوستش دارم اصلا به این گزینه فکر هم نمیکنم.
خواهش میکنم پیام منو تو گروه بزارین شاید کسی راه حل یا پیشنهادی داشته باشه ممنون میشم راهنماییم کنید.
درددلتو خوندم جانان من امیدوارم خانومای با تجربه صحبتی داشته باشند🍃🍃🍃🍃
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🌸🍃🍃🌸🍃🍃🍃🍃 یک زندگی یک عاشقی👇
من شوهرمو خیلی دوست دارم الان 7سال ازدواج کردیم ایشون 30سالشه بنده26سالمه
طلبه هستن اما تازه یه شغل دولتی هم دارن
تو این 7سال یه بار ب من اخم نکرده همیشه بهم محبت میکنه تو خونه کمکم میکنه تو نگهداری بچه ها کمکم میکنه من همیشه بهش میگم اگ کمکاش نبود من بچه نمیخواستم چون سختمه نگهداری کنم
با وجود اینکه ساعت 6:30 صبح میره سر کار تا ساعت2:30بازم وقتی میاد خونه همون طور شاد و مهربون و باهمه خستگیش بازم کمکم میکنه روز های جمعه من خوابم بیدار میشه نون میگره صبحونه آماده میکنه میبرمون بیرون
من هرچه از اخلاق و رفتار خوب شوهرم بگم کم گفتم هرروز ب من میگه بیشتر از دیروز دوست دارم همیشه برام گل میخره
7سال تو یه بشقاب غذا میخوریم بدون من غذا نمیخوره
اگ از دور باشم نميتونه تحمل کنه
اگ من ناراحت باشه چند بار معذرت خواهی میکنه ناز میکشه تا ناراحتیم برطرف بشه در صورتی ک اون مقصر ناراحتی نیست
شوهر من شخصیتش جوری ک دوستم بهم میگفت احساس میکنم شوهرت اهل محبت نیست
شوهر من میگه محبت مال تو خونه وتو خلوت نه جلو چشم نامحرم و مردم بیرون....
بنظرمن مردی ک اینجوری باشه زنش کنارش خوشبختترین زن دنیاست
و این کار باعث میشه بیشتر عاشق هم بشن
البته درصورتی ک خانم قدر دان این محبت باشه
من شوهرمو مثل شهید زنده میدونم و خیلی اخلاق رفتارش شبیه شهداش
ولیاقتش شهادت. انشاءالله
برامون دعا کنین ک همیشه کنار هم همینجور خوشبخت بمونیم
اون دنیا هم قول دادیم ک باهم باشیم😍
التماس دعای فرج
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک خاطره🍃👇
سلام منم میخواستم یه کلامی با عزیزان صحبت کنم
من الان ۳۰ سالم هست،همه دخترها می دونن از یه سنی نیاز به محبت جنس مخالف تو وجود دخترا شکل میگیره من هم مستثنی نبودم ،ولی هیچ وقت دنبال ارتباط با نامحرم نبودم حتی در حد سلام ،خواسته هام رو از خدا میخواستم چون میدونستم و یقین داشتم انتخاب اون خیلی بهتره چون ما آدما رو فقط از ظاهر میبینیم بازم کسی رو نمی تونیم تشخیص بدیم.خلاصه تو سن پیش دانشگاهی و سوم دبیرستان دائم خواستگار داشتم هفته ای یه نفر حداقل بود ولی پدرم راه نمیدادن .( تو پرانتز بگم که من خیلی با امام رضا حال میکنم و تقریبا ۷۰ در صد حاجتها مو از امام رضا گرفته بودم و مشخصات همسری که میخواستم رو بهش گفته بودم،و گفتم خدا یا به خاطر تو به نامحرم توجهی ندارم ولی خودت برام جبران کن) توی پیش دانشگاهی دو مورد خواستگار خوب و سطح بالا داشتم که رو اونا داشتیم فکر میکردیم ولی به دلم هنوز نبود تا اینکه یک بار تو صف نماز جماعت یکی شماره پدرم و به زور گرفت بعد که زنگ زدن پدرم قبول نکرد ،چند هفته بعد توی مراسم دیگه با مامانم بودم یه بنده خدایی دوباره پیگیر شدن برا همون آدم قبلی ولی بازم مامانم قبول نکردن،خلاصه چند ماهی گذشت مادر همسر جانم رفته بودن پیش مدیر ما که مشخصات دختر بدن و معرفی کنن و مدیر هم بدون ذره ای وقت گذشتن شماره منو میده ،بنده خدا تازه متوجه میشن شماره همو نی هست که تو مسجد دیده بودن مادر و پدرم دوبار قبل قبول نکردم
بعد به مدیر مون میگن که ایشون قبلا دوبار تماس گرفتیم قبول نکردن ،مدیر مون گفت یه بار دیگه برو .حالا ازون ور من هم در گیر دو مورد دیگه بودم اینا زنگ زدن دوباره در کمال ناباوری پدرم گفتن فردا شب بگو بیان و من خیلی ناراحت شدم و اصلا انتظار نداشتم پدرم قبول کنه.
فردا شب که اومدن ( همسرم هم به زور مادرش اومده بود😉)خلاصه رفتیم برا صحبت و بیست دقیقه باهم حرف زدیم و چه بیست دقیقه ای😍دلبسته هم شدیم اینو بگم که همسرم هم رفته بودن از امام رضا همسر خواسته بودن
وایجوری بود که امام رضا ما رو به هم دادن و چیزی که امام رضا بده بهترین هست😍الان ۱۲ ساله عاشقانه زندگی میکنیم و جونمون برا هم می ره روز به روز برا هم بیشتر میمیریم
اینو خواستم بگم که وقتی به خاطر خدا از حرام دوری کنی انقدر خدا برات قشنگ جبران میکنه با عشق پاک و حلال)
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک عاشقی👇
به نیت سپاسگزاری از خدای خودم سجده ی شکری طولانی به جای آوردم وقتی بلند شدم سجاده ی من خیس از اشکبود ولی این بار خیلی سبک بال و آرام با روحیه ای دیگر. به گونه ای که خواهر کوچکتراز خودم با من بی دلیل میخندید و میگفت امروز عوض شدی. خدا در رحمتش رو بروی من باز کرد همان موقع از خدا همسری خواستم که مرا از دل و جان دوست داشته باشه و قدر محبتم را بداند
توی اربعین همون سال 89 مردی ویژه با خصوصیاتی که همیشه دوست داشتم مثلا میگفتم شوهر من باید خیلی تعصب و غیرت نسبت به من داشته باشه عاشقم بشه توی یک نگاه. تفریحش فقط با من باشه و....
خلاصه این مرد ویژه با آشنایی کمتر از بیست روز شد تاج سر من. آقای من.
الآن که دارم مینویسم 28دی ماه امسال1401میشه سالگرد دوازدهمین عقد پاک
و بی ریای
ما. عاشقشم. خیلی دوستم داره
هیچ وقت هم یادی از گذشته ی نحسم نمیکنم. عاشقانه دوستم دارم و سعی میکنه هر کاری برای خوشحال کردن من بکنه. سه تا پسر دارم که خیلی دوستشون دارم و آرزو میکنم هر کی این نوشته ی منو میخونه از خوشبختترین ها باشه.
فقط اینو بگم که خدای بزرگ از همون روز اول برای ازدواج با اون نفهم هرکاری کرد که من بنده ی نادانش رو منصرف کنه ولی من دست توی تقدیر بردم و سعی کردم سرنوشتم رو خودم بنویسم.
چقدر خوبه اگه تلاش هم کنیم برای رضای خدا باشه در کار خدا دخااااااااالت نکنیم.
خیلی گروهتونو دوست دارم...
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🌸🍃🌸🍃🍃🍃🍃 یک زندگی یک آشنایی دختر کانالمون
سلام خوبی عزیزمممنون از کانال خوبت😍
میخاستم داستان اشنایی خودم و همسری رو بهتون بگم😁😍
محرم ۹۹ اغاز آشنایی من و همسرم بود شغل همسرم باطری سازی است
اوایل محرم ماشین بابام خراب شد و همسرم اومد تا ماشینو درس کنه درو که زد من رفتم درو باز کردم و تو اولین نگاه ی حس خاصی بهم دست داد کارشو تموم کرد و رفت
تا عصر فقط خدا خدا میکردم یبار دیگ ببینمش تا اینکه عصر اومد و دوباره در و زد با بابام کار داش چن بار گفتم بابام خونه نیس بازم میپرسید اخر سر عصبی شدم و گفتم میگم که خونه نیست😒😂 بعدها همسرم میگف ک همون لحظه عاشقم شده و مادرشو میخاس همون روز ب خاستگاریم بفرسته😂😂
خلاصه گذشت و بعد عاشورا اومدن خاستگاری جواب خودم مثبت بود ولی خانواده و فامیلام همه جوابشون منفی بود دلیلش این بود که همسرم قبلا با دخترعموشون به اجبار پدربزرگشون نامزد کرده بودن و بعد ۸ ماه از هم جدا شدن 😒
همه فامیل به بهونه های مختلف مخالفت میکردن یکیش میگفت اخلاق نداره ، معتاده، مریضه ..... و هزار تا دلیل دیگ
ولی من رو نظر خودم پافشاری میکردم که این پسره رو دوسش دارم و میخام باهاش ازدواج کنم
خلاصه به هر طریقی ک بود خانواده ام راضی شدن شب تولدم بود که خانواده همسرم اومدن خونمون برا خاستگاری و اشنایی بیشتر و من برای اولین بار با همسرم از نزدیک هم صحبت شدم تمام شرایطم را قبول کرد
خلاصه بعد ماه صفر نامزد کردیم و الان ۳ ساله که با همیم و خداروشکر همسرمجواب اعتماد من را داد و برخلاف گفته دیگران هم زندگی شیرینی داریم 😍😍
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿