eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
634 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
دنیای بانوان❤️
یک‌زندگی یک شکست👇
سلام میخام داستان زندگیمو بگم ۳۹ سالمه از مشهد من ۲۲ سال پیش ازدواج کردم تک فرزند بودم خواستگارم خیلی داشتم ولی خب خیلی هم ناز میاوردم..از اول بچگی به اسم پسر داییم بودم بزرگ که شدم با اینکه فوق العاده از همه لحاظ پسر خوبی بود بخاطر اینکه تو روستا بودن گفتم نمیخام ...دیپلم گرفتم بعد مدرک تایپ لاتین و فارسی رو گرفتم رفتم سرکار .یه روزخواهرناتنیم اومد سرکارم با یه آقایی گفت این اقا شرکت داره و میخواد ببرتت تو شرکتشون فردا شب بیا خونه ما و مدارکتم بیار ..منم خوشحال .فرداشبش که رفتم خونه خواهرماین اقا که عموی شوهرمه با خانومش و دخترش اومدن و منم از همه جا بی خبر خلاصه خواستگاری و هزار تا دروغ که پسر برادرم اله و بله فرداشم با خانواده شوهرم اومدن و نمیدونم چطوری بله رو از من گرفتم و من شدم عروس این خانواده ...نه مراسم عقد برام گرفتن نه خرید عروسی و نه هیچی ...دوسال توعقد بودیم و بعد عروسی کردیم از دوهفته بعد عروسی کلا شوهرم شد یه شیطان به تمام معنی😞 هرشب کتک هرشب غذاهام پخش توخونه فحش بدو بیراه انگار جنون داشت همش صورتم کبود بود ...دومته حامله نشدم اونقد منو میزد که تو اجاقت کوره ماه سوم حامله شدم بچم تو شکمم بود نگم که چقد کتک و چقد لگد تو شکمم خورد پنج ماهه حامله بودم سنگ کلیه گرفتم در حد مرگ درد داشتم منو نبرد دکتر ..با موتورمنو برد انداخت در خونه بابام و رفت بردنم بیمارستان و اینم گذشت ..بابام گفت بیاین خونه خودمون بشینین که اجاره ندین اومدم خونه بابام ولی بدتر شد دیگه جلو بابامم همین رفتارا ادامه داشت دخترم دنیا اومد بد از بدتر شد ..هرشب مست میومد خونه و بهانه گیری میکرد و شروع میکرد به کتک .یه شب با میل پرده اونقد منو زد که میل پرده از وسط شکست یه شب با ته مگس کش یه شب به انبر دست داغ میخواست چشمو کور کنه یه شب با چاقو میخواست صورتمو خط بندازه با التماس از دستش خلاص شدم..سرتونو درد نیارم بابام طاقت نیاورد یه شب که خیلی منو زد حالش بد شد و از فرداش دیگه بابام افتاد رو جا ..یکسال بعدم دق کرد و مرد😔دخترم ۶ سالش بود که فوت کرد .بعدش خونه بابامو فروخت و مادرم قرار شد با ما زندگی کنه اونقد منو مامانم و اذیت کرد که مادرم طاقت نیاورد رفت روستا پیش فامیلاش .اونم هرروز زنگ میزد و بخاطرمن گریه میکرد اونم پارسال فوت کرد ..الان دخترم ۱۸ سالشه و یه پسر ۳ ساله دارم ولی همچنان باهمین مرد دارم زندگی میکنم هنوزم فحش میده هنوزم ازارم میده معتادم هست مشروبم میخوره .اگه بخوام این ۲۲ سال زندگی رو بگم یه کتاب میشه .نمیگم هیچوقت خوب نبوده .چرا گاهی خوب بوده ولی انقدر خوبیاش کم بوده که زیر اونهمه بدی گم شده ... حتما میگین چرا طلاق نگرفتی..میخواستم بگیرم ولی تهدیدم میکرد میگفت میکشمت اونقد ازش میترسم که حتی جرات همین کارم ندارم ...خیلی خسته ام خیلی خیلی ولی بخاطر بچه هام تحمل میکنم و هنوز ناامید نشدم 😔 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 عنایت و کرامت حضرت زهرا (س) جالبه اگر معتقد باشی🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
دنیای بانوان❤️
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 عنایت و کرامت حضرت زهرا (س) جالبه اگر معتقد باشی🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
جناب حاجی علی اکبر سروری تهرانی می گوید: خاله ی علویّه ای دارم که عابده و برکتی برای فامیل ماست و در شداید به او پناهنده می شویم و از دعای او، گرفتاری هایمان برطرف می شود. وقتی آن مخدّره به درد دل مبتلا می شود و به چند دکتر و بیمارستان مراجعه می کند و فایده نمی کند، مجلس زنانه ی توسّل به فاطمه زهرا (علیهاالسّلام) فراهم کرده و اهل مجلس را هم طعام می دهد. همان شب در خواب، حضرت زهرا (علیهاالسّلام) را می بیند که به خانه اش تشریف آوردند. به حضرتش عرضه می دارد: کلبه ی ما محقّر است و اینکه روز گذشته از شما دعوت نکردم، چون قابل نبودم. پس کف دست مبارک را محاذی صورتش می گیرند و می فرمایند: «به کف دستم نگاه کن!» پس تمام اندرون خود را در آن کف مبارک می بیند. ایشان محلّ درد را به او نشان داده و می گویند: «به فلان دکتر مراجعه کن، خوب می شوی.» فردا به همان دکتری که فرموده بود، مراجعه می کند و دردش را می گوید و به فاصله ی کمی درد برطرف می گردد. ضمناً باید متوجّه بود که ممکن بود مراجعه به دکتر و استعمال دارو همان لحظه او را شفا بخشد؛ لیکن چون خداوند به حکمت بالغه اش برای هر دردی دوایی خلق فرموده که باید خاصیّتی که خداوند در آن قرار داده، ظاهر شود، پس باید مریض در هنگام ضرورت، از مراجعه به طبیب و استعمال دوا خودداری نکند و بداند که شفا از خداست؛ لیکن به وسیله ی طبیب و دوا؛ مگر در بعضی موارد که مصلحت الهی اقتضا کند. بالجمله شاید در مورد علویّه ی یاد شده چنین مصلحتی نبوده و بنابراین او را به سنّت جاری الهی که رجوع به طبیب و دوا است، حواله فرمودند: حضرت صادق (علیه السّلام) می فرماید: «پیغمبری از پیغمبران گذشته مریض شد. پس گفت: دوا استعمال نمی کنم تا خدایی که مرا مریض کرد، شفایم دهد. پس خداوند به او وحی فرمود: «تو را شفا نمی دهم تا دوا استعمال نکنی؛ زیرا شفا از من است. (هر چند به وسیله ی دوا باشد.» ‌‍‌@beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🌸🍃 متنی ارزشمند(مطالعه کنید)
دنیای بانوان❤️
🌸🍃 متنی ارزشمند(مطالعه کنید)
به خاطر فوت خواهرم جهت مراسم تدفین در خانه اش حضور یافته بودم. شوهر خواهرم کشوی پایینی دراور خواهرم را باز کرد و بسته ای را که میان کاغذ کادو پیچیده شده بود، بیرون آورد و گفت: لای این تکه کاغذ یک پیراهن بسیار زیباست. او پیراهن را از میان کاغذ کادو بیرون آورد و آن را به دستم داد. پیراهنی بسیار زیبا، از پارچه ی ابریشمی با نوار های حاشیه دوزی شده. هنوز قیمت نجومی پیراهن روی آن چسبیده بود. او گفت: اولین بار که به نیویورک رفتم، هشت-نه سال پیش، ژانت آن را خرید. او هرگز آن را نپوشید، آن را برای موقع به خصوصی نگه داشته بود. به هرحال، گمان می کنم آن موقع فرا رسیده است. او پیراهن را از دست من گرفت و آن را همراه با وسایل مورد نیاز دیگر روی تخت گذاشت تا پیش مدیر بنگاه کفن و دفن ببرد. او با تاسف دستی روی پیراهن نرم و ابریشمین کشید،سپس کشو را محکم بست و رو به من کرد و گفت: هرگز چیزی را برای موقع بخصوص نگذار. هر روزی که زنده هستی، خودش زمانی به خصوص است. در هواپیما، هنگام برگشت از مراسم سوگواری خواهرم، حرف های شوهر او را به خاطر آوردم. یاد تمام آنچه خواهرم انجام نداده بود، ندیده بود یا نشنیده بود افتادم. یاد کار هایی افتادم که خواهرم بدون اینکه فکر کند آنها منحصر به فرد هستند، انجام داده بود. حرف های شوهر خواهرم مرا متحول کرد. هم اکنون بیشتر کتاب می خوانم، کمتر گردگیری می کنم. توی ایوان می نشینم و از منظره ی طبیعت لذت می برم، بدون اینکه علف های هرز باغچه کفرم را در بیاورند. اوقات بیشتری را با خانواده و دوستانم سپری می کنم و اوقات کمتری را صرف جلسات می کنم. سعی میکنم از تمام لحظات زندگی لذت ببرم و قدر آنها را بدانم. هرگز چیزی را نگه نمی دارم. از آوردن غذا در ظروف بلور و چینی های نفیس برای هر رویداد به خصوصی مثل وزن کم کردن، اتمام شست و شوی ظروف داخل ظرفشویی یا سرزدن به اولین شکوفه ی کاملیا استفاده می کنم. وقتی به فروشگاه می روم، بهترین کتم را می پوشم. شعار من این است: سعادتمندانه زندگی کن. من عطرهای گران قیمت خود را برای مواقع به خصوص نگه نمی دارم، نهایت تلاش خود را می کنم که کاری را به تعویق نیندازم، یا از کاری که خنده و شادی به زندگی ام می آورد، امتناع نکنم. هر روز صبح که چشمانم را باز می کنم، به خودم می گویم: امروز منحصر به فرد است. در واقع، هر دقیقه، هر نفس موهبتی یکتا از جانب پروردگار محسوب می شود.❤️❤️ زندگی دکمه بازگشت ندارد، قدر لحظه لحظه زندگی‌ رو بدونید👌 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🍃🍃🍃
دنیای بانوان❤️
🍃🍃🍃 #ایده_ندا
🧕 🔵 بچه، هم مال شماست هم مال شوهرت... 💑 🔵 همون اول همسرتون رو در بزرگ کردن ني ني سهيم کنين، حتي اگر همسرتون اصلا اهل کمک کردن در کارهاي خونه نيست ولي اين دفعه پاي بچه وسطه و فرق مي کنه اينجوري فقط بار بچه رو دوش شما نيست و دوما اينکه مي فهمن که شما هم دارين زحمت مي کشين.🙂 👈مثلا دارين آماده مي شين که برين مهموني. خطاب به ني ني و در واقع خطاب به باباي ني ني بگين : "باباجون مامان دست تنهاست، مياي کمک کني من لباس هامو بپوشم؟" 😛 👈يا مثلا اگر نصفه شب بچه بيدار مي شه و گريه ميکنه انتظار نداشته باشين که همسرتون خودش خودبه خود بيدارشه و کمک تون کنه. 🔵به خصوص اگه خوابش سنگينه. خودتون شوهرتون رو به يه بهانه اي بيدار کنين؛ طوري که حس کنه کمک اون باعث مي شه بچه ساکت بشه. مثلا بيدارش کنين و بگين : ❌ " عزیزم زحمت مي کشي يه ليوان آب ولرم با چند تا حبه قند بياري؟ بچه ساکت نمي شه ....." 😜 ❌ يا مثلا بگين :" عزيزم بچه بغلمه ميشه چراغ رو روشن کنی؟ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🍃🍃🍃 سلام عاشقانه ی ما از یک گروه تلکرامی شروع شد... ولی همون اول باهم رو راست بودیم تا زمانیکه همه چی بهم اثبات نشد وارد رابطه نشدم... البته پدرم از این رابطه خبر داشتند😊 الانم که یه دخمل۲ساله داریم...ایشون بخاطر من از کرج اومدند شیراز...اینجا کار می‌کنن... آدم خوب هم پیدا میشه... @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🍃🍃🍃 #روایت_عاشقانه_Z
سلام به همراز جان🦋🌼 من از ۱۰ سالگی‌ خوشم از پسرای خوشتیپ و خوش‌قیافه میومد ، باید بگم که احساسات زودگذر زیادی داشتم. ولی تو سن ۱۲ سالگی بودم که از پسر همسایمون خوشم اومد، اولش فکر میکردم اینم یه احساس زود ‌گذره ولی اشتباه میکردم و از اونموقع بود که فکر منو به خودش درگیر کرد. من همه جا پیش هرکسی میگفتم که خیلی دوسش دارمو هیچکس حق داشتنشو بجز خودم نداره من نمیتونستم جلوی دهنمو بگیرم. من قضیه عاشقیمو به حدی رسونده بودم که همه اطرافیانم حتی دوستای مدرسه ام و حتی مادر و خواهرم می‌دونستن که به کی علاقه دارم. من خواستگارای زیادی داشتم ولی فقط بخاطر یه‌نفر همشونو رد کردم. تا اینکه شد ۱۶ سالم و حرفهایی در مورد ازدواج کسی که دوسش داشتم می‌شنیدم، اینکه میخاد زن بگیره و... منم ترسیدم ، بخاطر کابوس ازدواجش که سالها با خودم داشتم. بالأخره دلمو به دریا زدم و شمارشو از توی گوشی داییم درآوردم و سریع حفظش کردم من گوشی نداشتم ولی خداروشکر بخاطر مجازی شدن مدارس برام گوشی گرفتن. باید بگم که خوانوادمم خیلی مذهبی و باآبرو هستن. خلاصه ... بهش پیام دادم و گفتم که دوسش دارم و خیلی وقته بهش فکر میکنم. اونم گفت که دوسم داره البته قبلش خودمو معرفی نکردم و خودش به اصرار زیاد فهمیدم. با همه‌ی کشمکش‌هایی که توی این مدت داشتم و سختی‌هایی که کشیدم هیچوقت حاضر نشدم که قراری باهاش بزارم که همدیگه رو ببینیم. من حتی بخاطر اون به هیچ مردی توجه نمیکردم. آخرش اینکه بعد یکسال و نیم به خواستگاریم اومد و چون هم خانواده دار بودن و هم خودش از نظر قیافه و پول همه چی ‌تموم بود. خانواده‌ام راضی شدن که من باهاش ازدواج کنم. الانم دوماهه که ازدواج کردیم و همه تقریبا میدونن که من چطور به عشقم رسیدم و به آرامشی رسیدم که چندساله براش دویدم. ببخشید که طولانی شد، حال دلتون خوب 🌸💚 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک خواستگاری👇
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک خواستگاری👇
من روز اول خواستگاری اصلا از شوهرم خوشم نیومد احساس کردم خیلی ساده اس...😭😭😭😭😭 همون اولم گفتم نه😄😄😄😄 اما شوهرم شش هفت ماهی پیغام فرستاد و واسطه تا قبول کردم دوباره حرف بزنیم ... دیگه بعدش متوجه شدم ادم پاکی هست و سادگیش هم اتفاقا خوبه ....☺️☺️☺️ از این پسرای ول و دختر باز نبوده..☺️☺️☺️ عاشقش نشدم ولی دوستش داشتم حالا جدیدا کم کم دارم عاشقش میشم .❤️🙈 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿