دنیای بانوان❤️
🌸🍃 متنی ارزشمند(مطالعه کنید)
به خاطر فوت خواهرم جهت مراسم تدفین در خانه اش حضور یافته بودم. شوهر خواهرم کشوی پایینی دراور خواهرم را باز کرد و بسته ای را که میان کاغذ کادو پیچیده شده بود، بیرون آورد و گفت: لای این تکه کاغذ یک پیراهن بسیار زیباست.
او پیراهن را از میان کاغذ کادو بیرون آورد و آن را به دستم داد.
پیراهنی بسیار زیبا، از پارچه ی ابریشمی با نوار های حاشیه دوزی شده. هنوز قیمت نجومی پیراهن روی آن چسبیده بود.
او گفت:
اولین بار که به نیویورک رفتم، هشت-نه سال پیش، ژانت آن را خرید. او هرگز آن را نپوشید، آن را برای موقع به خصوصی نگه داشته بود. به هرحال، گمان می کنم آن موقع فرا رسیده است.
او پیراهن را از دست من گرفت و آن را همراه با وسایل مورد نیاز دیگر روی تخت گذاشت تا پیش مدیر بنگاه کفن و دفن ببرد. او با تاسف دستی روی پیراهن نرم و ابریشمین کشید،سپس کشو را محکم بست و رو به من کرد و گفت:
هرگز چیزی را برای موقع بخصوص نگذار. هر روزی که زنده هستی، خودش زمانی به خصوص است.
در هواپیما، هنگام برگشت از مراسم سوگواری خواهرم، حرف های شوهر او را به خاطر آوردم. یاد تمام آنچه خواهرم انجام نداده بود، ندیده بود یا نشنیده بود افتادم. یاد کار هایی افتادم که خواهرم بدون اینکه فکر کند آنها منحصر به فرد هستند، انجام داده بود.
حرف های شوهر خواهرم مرا متحول کرد. هم اکنون بیشتر کتاب می خوانم، کمتر گردگیری می کنم. توی ایوان می نشینم و از منظره ی طبیعت لذت می برم، بدون اینکه علف های هرز باغچه کفرم را در بیاورند. اوقات بیشتری را با خانواده و دوستانم سپری می کنم و اوقات کمتری را صرف جلسات می کنم. سعی میکنم از تمام لحظات زندگی لذت ببرم و قدر آنها را بدانم.
هرگز چیزی را نگه نمی دارم. از آوردن غذا در ظروف بلور و چینی های نفیس برای هر رویداد به خصوصی مثل وزن کم کردن، اتمام شست و شوی ظروف داخل ظرفشویی یا سرزدن به اولین شکوفه ی کاملیا استفاده می کنم. وقتی به فروشگاه می روم، بهترین کتم را می پوشم. شعار من این است: سعادتمندانه زندگی کن.
من عطرهای گران قیمت خود را برای مواقع به خصوص نگه نمی دارم، نهایت تلاش خود را می کنم که کاری را به تعویق نیندازم، یا از کاری که خنده و شادی به زندگی ام می آورد، امتناع نکنم. هر روز صبح که چشمانم را باز می کنم، به خودم می گویم:
امروز منحصر به فرد است. در واقع، هر دقیقه، هر نفس موهبتی یکتا از جانب پروردگار محسوب می شود.❤️❤️
زندگی دکمه بازگشت ندارد، قدر لحظه لحظه زندگی رو بدونید👌
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🍃🍃🍃 #ایده_ندا
#سیاستهای_ماهبانو 🧕
🔵 بچه، هم مال شماست هم مال شوهرت... 💑
🔵 همون اول همسرتون رو در بزرگ کردن ني ني سهيم کنين، حتي اگر همسرتون اصلا اهل کمک کردن در کارهاي خونه نيست ولي اين دفعه پاي بچه وسطه و فرق مي کنه اينجوري فقط بار بچه رو دوش شما نيست و دوما اينکه مي فهمن که شما هم دارين زحمت مي کشين.🙂
👈مثلا دارين آماده مي شين که برين مهموني. خطاب به ني ني و در واقع خطاب به باباي ني ني بگين :
"باباجون مامان دست تنهاست، مياي کمک کني من لباس هامو بپوشم؟" 😛
👈يا مثلا اگر نصفه شب بچه بيدار مي شه و گريه ميکنه انتظار نداشته باشين که همسرتون خودش خودبه خود بيدارشه و کمک تون کنه.
🔵به خصوص اگه خوابش سنگينه. خودتون شوهرتون رو به يه بهانه اي بيدار کنين؛ طوري که حس کنه کمک اون باعث مي شه بچه ساکت بشه. مثلا بيدارش کنين و بگين :
❌ " عزیزم زحمت مي کشي يه ليوان آب ولرم با چند تا حبه قند بياري؟ بچه ساکت نمي شه ....." 😜
❌ يا مثلا بگين :" عزيزم بچه بغلمه ميشه چراغ رو روشن کنی؟
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🍃🍃🍃
#عاشقانه_شبنم
سلام عاشقانه ی ما از یک گروه تلکرامی شروع شد...
ولی همون اول باهم رو راست بودیم تا زمانیکه همه چی بهم اثبات نشد وارد رابطه نشدم...
البته پدرم از این رابطه خبر داشتند😊
الانم که یه دخمل۲ساله داریم...ایشون بخاطر من از کرج اومدند شیراز...اینجا کار میکنن...
آدم خوب هم پیدا میشه...
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🍃🍃🍃 #روایت_عاشقانه_Z
سلام به همراز جان🦋🌼
من از ۱۰ سالگی خوشم از پسرای خوشتیپ و خوشقیافه میومد ، باید بگم که احساسات زودگذر زیادی داشتم.
ولی تو سن ۱۲ سالگی بودم که از پسر همسایمون خوشم اومد، اولش فکر میکردم اینم یه احساس زود گذره ولی اشتباه میکردم و از اونموقع بود که فکر منو به خودش درگیر کرد.
من همه جا پیش هرکسی میگفتم که خیلی دوسش دارمو هیچکس حق داشتنشو بجز خودم نداره من نمیتونستم جلوی دهنمو بگیرم.
من قضیه عاشقیمو به حدی رسونده بودم که همه اطرافیانم حتی دوستای مدرسه ام و حتی مادر و خواهرم میدونستن که به کی علاقه دارم.
من خواستگارای زیادی داشتم ولی فقط بخاطر یهنفر همشونو رد کردم.
تا اینکه شد ۱۶ سالم و حرفهایی در مورد ازدواج کسی که دوسش داشتم میشنیدم، اینکه میخاد زن بگیره و...
منم ترسیدم ، بخاطر کابوس ازدواجش که سالها با خودم داشتم.
بالأخره دلمو به دریا زدم و شمارشو از توی گوشی داییم درآوردم و سریع حفظش کردم
من گوشی نداشتم ولی خداروشکر بخاطر مجازی شدن مدارس برام گوشی گرفتن.
باید بگم که خوانوادمم خیلی مذهبی و باآبرو هستن.
خلاصه ... بهش پیام دادم و گفتم که دوسش دارم و خیلی وقته بهش فکر میکنم. اونم گفت که دوسم داره البته قبلش خودمو معرفی نکردم و خودش به اصرار زیاد فهمیدم.
با همهی کشمکشهایی که توی این مدت داشتم و سختیهایی که کشیدم هیچوقت حاضر نشدم که قراری باهاش بزارم که همدیگه رو ببینیم.
من حتی بخاطر اون به هیچ مردی توجه نمیکردم.
آخرش اینکه بعد یکسال و نیم به خواستگاریم اومد و چون هم خانواده دار بودن و هم خودش از نظر قیافه و پول همه چی تموم بود.
خانوادهام راضی شدن که من باهاش ازدواج کنم.
الانم دوماهه که ازدواج کردیم و همه تقریبا میدونن که من چطور به عشقم رسیدم و به آرامشی رسیدم که چندساله براش دویدم.
ببخشید که طولانی شد، حال دلتون خوب 🌸💚
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک خواستگاری👇
من روز اول خواستگاری اصلا از شوهرم خوشم نیومد احساس کردم خیلی ساده اس...😭😭😭😭😭
همون اولم گفتم نه😄😄😄😄
اما شوهرم شش هفت ماهی پیغام فرستاد و واسطه تا قبول کردم دوباره حرف بزنیم ...
دیگه بعدش متوجه شدم ادم پاکی هست و سادگیش هم اتفاقا خوبه ....☺️☺️☺️
از این پسرای ول و دختر باز نبوده..☺️☺️☺️ عاشقش نشدم ولی دوستش داشتم حالا جدیدا کم کم دارم عاشقش میشم .❤️🙈
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک تجربه👇
میخوام که تجربیات زندگی متاهلی ام رو براتون بگم شاید که به دردتون خورد.
من یه مرد ۲۸ ساله هستم وقتی میخواستم همسرم رو انتخاب کنم کلا در دل و احساس و عاطفه رو بستم تا یه ازدواج کاملا منطقی و عاقلانه داشته باشم ( البته اینم بگم که یه آدم به شدت عاطفی هستم و فکر نکنید که از عشق و احساس به همسر به دور هستم ) به خودم گفتم اول عاقلانه انتخاب کن بعد یه عمر عاشقانه زندگی کن.
نشستم با خودم بدون تعارف ویژگی های مثبت و منفی ام رو لیست کردم و همچنین ویژگی ها و خصوصیاتی که همسرم باید داشته باشه رو تعیین کردم. یه جمع بندی کردم و به مادرم گفتم همچین همسری میخوام.
خب رفتیم چند جا خواستگاری که نشد ( یا اونا نمیخواستن یا ما ) تا اینکه رفتم خواستگاری دختری که الان همسرم هستن.
همیشه به خودم میگفتم که اگه تو همه کارها عجله میکنی حق نداری تو ازدواج عجله کنی بخاطر همین مسئله دو تایی نشستیم درباره تمام موضوعاتی که برامون مهم بود صحبت کردیم . یادمه جلسه اول بهش گفتم که هر مسئله ای که برات مهمه و حساسیت زاست باید ازم بپرسی منم بهت قول میدم صادقانه جواب بدم و بالعکس. اونم پذیرفت .
به خونواده دختر از طریق خونوادم گفتم که دو طرف یه فرصت خیلی خوب به همدیگه بدن واسه تحقیق نهایی ( نظر خودم حداقل یه ماه بودش ) که اونا هم پذیرفتن .
خلاصه بعد از تحقیق نهایی و جمع بندی صحبتهامون با همدیگه عقد کردیم. تجربیات این چند سال زندگی مشترک میگه که اگه واقعا دوسش داری از، اشتباهاتش گذشت کن و به همسرت عشق بورز طوری از سر کار بیای خونه و همسرتو در آغوش بگیر که همسرت فکر کنه چند ساله ندیدیش .
وقتی اینا رو انجام بدی و تو تمام مسایل زندگی همسرت برات مهمترین باشه اونوقت نتیجه اش هم میبینی . نتیجه اش اینه که اونم خودشو تماما وقف تو میکنه و تمام عشقشو نثارت میکنه اینا همش تو زندگی بنده واقعیت داره . منم یکی مثه شماها که تو این جامعه دارم زندگی میکنم.
تو مسائل زناشویی هم از همسرم خواسته ها و نیازها و انتظاراتش رو خواستم ، اوایل رو نداشت بگه ولی بهش کمک کردم گفتم که رو کاغذ بنویس و بهم بده اونم بعد چند روز همین کار رو کرد منم خواسته ها و انتظاراتمو نوشتم و بعد اینکه یخمون آب شد نشستیم دربارش صحبت کردیم و پیشنهاد منو قبول کرد پیشنهادم این بود که مشترکاتمون رو انجام بدیم که اونم خیلی خوشحال شد ( این گفتگوها بعد از عقد و قبل از عروسی بود ) وقتی وارد زندگی شدیم عشق و علاقمون چند برابر شد و اون مسایل جنسی که اشتراک با هم نداشتیم به دلیل وجود معجون عشق به روابطمون اضافه شد ( البته نه همه اش بلکه بعضی از آنها )
اینا رو گفتم که بدونید عشق و علاقه و محبت بین زوجین حرف اول رو میزنه و کسایی که این مورد رو بهش اهمیت بدن به باقی نیازاشون تو زندگی مشترک میرسن میگن چون که صد آمد نو هم پیش ماست.
امیدوارم این تجربه چند ساله از ازدواجم بتونه به کاربرای این سایت کمکی کرده باشه.
یا حق
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿