دنیای بانوان❤️
🌸🍃🌸🌸🍃🍃🍃🍃🍃 عاشقانه ای به سبک شهدا
زندگی به سبک شهدا و در کنار شهدا
.
. 🌸🍃
همیشه در خانه کمک میکرد.
قرار بود وقتی در جبهه هست من در خانه کار سنگین انجام ندهم و ایشان برگردد و کارها را با هم انجام دهیم. اگر لباسی میشستم.
او در کنارم آب میکشید و با هم پهن میکردیم. کارها را با هم تقسیم میکردیم. به من میگفت: «قرار نیست شما برای من کار کنی و من شما را به زحمت بیندازم.
اگر کاری هم در خانه انجام میدهی، وظیفهات نیست بلکه لطف میکنی.»
همیشه وقتی از منطقه به خانه میآمد و من در خانه نبودم، پشت در میایستاد و در را باز نمیکرد. من میگفتم: «شما که کلید داری پس چرا داخل نمیروی؟»
میگفت: «نه عیال جان! دوست دارم شما در را برایم باز کنی. اگر شده ساعت ها هم پشت در میایستم تا شما بیایی و در را باز کنی.»
یادم هست یکبار من مسجد بودم و وقتی بازگشتم دیدم کنار در ایستاده است.
من گفتم: «میرفتی داخل.» گفت: «نه؛ مگر میشود من همسر داشته باشم و در را خودم باز کنم.»
.(زهرا بغدادی همسر شهید سید یحیی سیدی)
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🍃🍃🍃 #روایت_عاشقانه_مریم
من تازه جدا شده بودم....پسره معتاد از آب دراومد...یعنی عقد کرده بودم و طرف مقابلم خیلی اذیتم کرد.طلاق نمیداد و یک سال مارو اذیت کرد تا طلاق بده....
تصمیم گرفته بودم دیگه هرگز ازدواج نکنم.اصلا اجازه ی خواستگار اومدن نمیدادم....
هنوز دو ماه از عقدم نگدشته بود که شوهر خاله ام واسطه شد برای خواستگاری.. .
خانواده گفتن جلوی شوهرخاله ام زشته که نیومده رد کنیم.بزار بیان بعد رد کن....
ولی من توی همون جلسه ی اول همسرم به دلم نشست....متین همه چی تموم بود،یه آقای باغیرت تمام عیار....برای تمام مراحل طلاقم همراه و همپام بود فداش بشم....
جلو تمام خانواده و فامیل بخاطر من وایساد....
با اینکه واسه رسیدنمون به هم خیلی سختی کشیدیم ولی ارزششو داشت.بهترین موجود دنیاست و بزودی دومین نینیمون به دنیا میاد ایشالا...
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
به همراه داشتن حرز امام جواد علیه السلام🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
یکی از دوستان من چندین سال بود که اتفاقات بد برای زندگیشون می افتاد و شوهرش مردی الکلی و … بود من سعی می کردم منزل ایشون زیاد نروم شب بود بعد از نماز زمانی که رسیدم خونه دوستم دیدم این خانوم شوهرش اینقدر کتک زده و ایشون بیهوش و حال بدی دارد که من خودم پزشک هستم درمان جزیی از ایشون کردم همین که روی کاناپه نشسته بودم تابلو فرش بزرگی که روی دیوار نصب بود افتاد پایین ما ترسیدیم و شکر کردیم که تو سرمون نخورد چون هم سنگین بود و هم بزرگ بعد شاید باورتون نشه مقداری ازدیوار با تابلو کنده شد که ما دیدیم پشت تابلو تیکه ای آهن هست که روی آن چیزی کنده کاری کرده بودند من اعتقادی به طلسم و دعا ندارم ولی طلسم بود که مادر دوستم را خبر دار کردم فهمیدیم زندگیشون را طلسم کردن ... جالبه که من اون شب حرز امام جواد باهام بود میخواستم بگم، این اول از لطف خدا و بعد حرز امام جواد(ع) بود که من آنجا بروم و این دعای عظیم الاشان باهام باشه ..
باورتون نمیشه دوست من اصلا اهل نماز و عبادت و … نبود ولی ایمان کامل آورده نمازخوان شده ختم یاسین بر می داره و شوهرش الحمدالله مردی بسیارخوب و عاشق خانواده شده ..
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🍃
نوستالژی
قدیمی
همونجا که غم جا نداره😍🍃🍃🍃
#حالا_شما_بگین خوشتون اومد؟🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃
یک زندگی یک عشقولانه🍃👇
.
آقا سید میگفت میخوام بعد از ازدواج هر سال روزهای عرفه براش چادر مشکی نو بخرم
گفتیم چرا روز عرفه؟
گفت چون روزِ عرفه پرده ی کعبه رو عوض میکنن
بالاخره کعبه ی زندگیمه دیگه...
کسی که ساعت ها قراره به سمتش بشینم و آرامش بگیرم..
کسی که رسول خدا گفته هر قدمی برای کمک کردن بهش بردارم خداوند برای هر قدمم ثواب یک حج و عمره مینویسه..
کسی که رحمت للعالمین گفته يك ساعت خدمت کردن بهش در خانه از عبادت هزار ساله و هزار حج و هزار عمره بهتره...
.
کعبه ی زندگیمه...
به جای طواف هم خودم حسابی دورش میگردم
.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........
دنیای بانوان❤️
پیشنهاد بی شرمانه استادم واقعا چرااااا؟؟؟ 🌸🍃 سلام من به شما میگم که ما دخترها خیلی بدبخت هستیم ولی
#پاسخ_اعضا
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🍃🍃
سلام همراز جان چه استاد بی شرمی که همچین توقعی از این دختر بیچاره داشته😔😔😔😔
دلم خیلی گرفت وقتی پیامشو خوندم من حای تو بودم صداشو ضبط میکردم میرفتم پبش پلیس..اه😭😭😭
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووون:
یه دیالوگی توی سریال شهرزاد بود
که میگفت:
اگه نمیدونی بدون!
من با تو چیزایی رو پیدا کردم
که هیچوقت تو زندگیم نداشتم،
نمیخوام از دستش بدم...
پس اگه بزاری بری، من تموم میشم!
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
#درد_دل_سمیرا #ارسالی_اعضا
ادمین:
❣❣❣
درددل سمیرا رو بخونید...دختری که در معرض یک بی آبرویی قرار میگیره و....
اگر در زندگی شما عبرتی وجود داره برامون ارسال کنید...
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
❌مامانا مراقب دختراتون باشین...❌
من یه مادر هستم..میخواستم از تجربم بگم که شما اشتباه منو تکرار نکنید...
وقتی مدیر مدرسه گفت که الان یکماه میشه سوگند نرفته مدرسه،ضربان قلبم شدت گرفت،من خودم هرروز صبح آماده تحویل راننده سرویس میدادم..دختر ده ساله ی من کجا میرفت❌❌❌
تصمیم گرفتم تعقیبش کنم،شک من به راننده سرویس بود ولی سوگند خیلی عادی مقابل مدرسه پیاده شد و راننده سرویس رفت...
پشت دیوار وایساده بودم و قایمکی نگاهش میکردم،فکر میکردم وارد مدرسه میشه ولی سوگند از مدرسه فاصله گرفت و رفت سمت ....❌❌❌👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
دنیای بانوان❤️
#درد_دل_سمیرا #ارسالی_اعضا
داشت باتلفن حرف میزداز حرفاش فهمیدم که پویان داره میاد.می خواستم این بار اونقدر عادی باهاش رفتار کنم که دیگه متوجه بشه هیچ امیدی به من نیست.تواتاقم بودمکه عمه گفت دوستت مینا پشت تلفن کارت داره گوشی بردار،بگوشام بیاداینجاخوشحال میشیم.فوری گوشی رو برداشتم وبدونسلام گفتم مینابلاخره برام حلقه خرید.میناباخوشحالی گفت ،دیدی گفتم پیمان مال توئه.گفتم راستی میناعمهمیگه شام بیااینجا.گفت خجالت میکشم .مامان هم شایداجازه نده.گفتم مامانت بامن .راننده میفرستم دنبالت.رفتم پایین و به پیمان گفتم راننده کاری نداره بره مینا رو بیاره.گفت راننده رفته دنبال بابا من خودم میرم .گفتم نه زنگ می زنم میگم خودش بیاد تو روزه ای، گفت: خانم لوسم نکن از الان ، نگران نباش باید برم دنبال پویان مینا رو هم میارم بهش بگو حاضر باشه اول میرم دنبال اون.وقتی می خواست بره به من گفت : توام بیا با هم بریم گفتم عمه گناه داره،می خوام کمکش افطاری درست کنم ،شما برو.رفتم تو آشپز خونه تا شام درست کنم. شب عید بود و باید تدارک درست و حسابی می دیدیم عمه داشت گوشت خورد می کرد بهم گفت اومدی ،بیا کمک که خیلی کارداریم .بعدازنیم ساعت پریساهم اومد و کمک کرد و تا افطار با هم حرف زدیم و کار کردیم.همراه بااذان پیمان اومد.تامینارو دیدم رفتم توبغلش.اونشب همه با هم افطار کردیم حتی پویان هم روزه گرفته بود. بعد از شام اومدیم تو هال دور هم نشستیم تلویزیون شو رنگارنگ رو گذاشته بود منم خیلی گوگوش رو دوست داشتم و آهنگ کجاس مادر کجاس گهواره ی من رو میخوند .همه ساکت شدن و من گریم گرفت .پویان باشوخی جو رو عوض کرد.اون شب گفتیم و خندیدیم مینا برامون آواز خوند و پریساهم حالش خیلی خوب بود،دیر وقت بود و مینا رو شب نگه داشتم.آخر شب دو تا پتو و یک بالش آوردم و بردم تو اتاق و روی زمین جا انداختم و کنار هم دراز کشیدیم و تا نزدیک صبح حرف زدیم.روز عید هم خیلی خوش گذشت.
نزدیک غروب مینا گفت باید بره ،چون روز عید بود راننده نبودش پویان گفت اگر می خوای میرسونمت مینا گفت نه می رم سر خیابون با تاکسی میرم .پویان بلند خندید و گفت پول تاکسی رو بده من می برمت همه بهش خندیدن و بالاخره با هم رفتن.آخرشب پریساگفت فردانوبت دکتردارم.یه بهانه ای میارم وساعت سه میام دانشگاه دنبالت.ساعت آخر با عجله داشتم ازکلاس می اومدم بیرون که فریبا اومدگفت پیمان میاددنبالت،گفتم نه،ولی بدون پیمان نامزدداره با عصبانیت دستم رو نشونش دادم و گفتم فریبا من نامزد پیمانم.
ادامه دارد..
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿