eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
620 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
🎶♥️🎶 طولانی ولی خواهش میکنم گوش کنید🙏🏻❤️ من یه دختری 17 ساله بسیار زیبا و خوشتیپم
دنیای بانوان❤️
🎶♥️🎶 طولانی ولی خواهش میکنم گوش کنید🙏🏻❤️ من یه دختری 17 ساله بسیار زیبا و خوشتیپم
ولی دیگه اون دختر شیطون و سرشار از ذوق 4 سال پیش نیستم ماجرای من برمیگرده به 4 سال پیش وقتی 13 سالم بود تازه از دوران کودکی بیرون اومده بودمو با دور برم آشنا شده بودم که یک روز به اسرارمادرم رفتیم پاساژ تو پاساژ یه پسر و دیدم که بی توجه به اطرافش زل زده بود ب من! انصافا پسر خوشگلی هم بود بسیار خوش تیپ و خوشگل منم بی توجه از کنارش رد شدم ولی اگه کس دیگه ای بود دلش واسش میرفت تا اینکه سه چهار بار دیدمش که داره منو نگا میکنه نگاش از اون نگاهی شیطون نبود ها نه عاشقانه نگام میکرد و من اینو از نگاهش فهمیدم تا اینکه منو تعقیب کرد و ادرس خونمونو بلد شد و چندین بار اومدن خاستگاری ولی خانوادم و من ردشون میکردیم 2 سال اومدن و رفتن ک من اصن یخم اب نشد و جواب منفی دادم بعد از مدتی پسره با یه دختره نامزد کرد و من اولین باری که اون پسرو با نامزدش دیدم یه حسی اومد سراغم نمیدونم چ حسی بود ولی در یک لحظه پشیمون شدم پسره رو دیدم داشت با نامزدش دوشادوش میرفتن تا اینکه چشش خورد ب من و بی توجه ب نامزدش ب من زل زده بود و نگاه غمگینش رو رو من دوخته بود همون لحظه پسره دست نامزدشو ول کرد و به تنهایی ب راه افتاد نامزدشم پشت سرش صدا کنان رفت این قضیه گذشت و من چند بار پسره رو دیدم عاشقش شدم وقتی میدیم قلبم ب تپش میوفتاد و خودمو با حرفای الکی قول میزدم ک بابا نامزدشو طلاق میده میاد پیش من بعضی از دوستامم میگفتن پسره با مادرش دعواش شده و گفته من اینو نمیخوام تو چیز خورم کردی وگرنه من اگه ی سالم منتظرش میشدم جواب مثبت میداد منم با این حرفا خودمو قول میزدم ولی بی فایده بود 1 سال از نامزدی اونا گذشت و اونا همونجوری موندن و من مدام به خودم میگفتم دختر تو عا‌شق پسر نامزد دار شدی خاک بر سرت دست وردار اینقدر گفتم و گفتم که فکرشو علاقشو از سرم بیرون کردم (راحت نبود ولی تمام توانمو جمع کردم با معلمم ک خیلی صمیمی ام حرف زدمو مشاوره گرفتم) و بعد مدت ها خواستگار های من بیشتر و بیشتر شد حدودا15 تا خواستگار از بهترین موقیت ها داشتم ک خوشگل هم بودن همه رو رد کردم من کاملا بی حس شدم اصن معنی عاشقی رو نمیفهمم و این خنده داره که هر کدوم خواستگارا ک میگن من تورو دوست دارم انقدر میخندم ک نگو اصن مثل قبلنا نیستم به همه بی توجه ام حتی ب خواهرم هیچکسو دوست ندارم هیچ کس باور نمیکنه اینجوری شدم تو کلاس بق میکنم میشینم یه جا ک یکی از معلمامون از دوستم پرسیده بود این دختره خوشگل چرا اینطوری ناراحته کرا مثلا قبلنا نیس دوستمم گفته بود نمیدونم چش شده منم دیگه کم کم دارم دیوونه میشم از این اخلاقش پرخاشگر شده ب منم محل نمیده وقتی دوستام از نامزداشون میگن از عشق و علاقه خندم میگیره تو فامیلمون پسر زیاد هست من قبلنا ک میدیدم دست و پامو گم میکردم نه اینکه دوسشون داشته باشما نه! ی جوری میشدم فک میکردم نگام میکنن ولی الان با کمال تعجب از کنارشون عادی رد میشمو هیچ حسی بهشون ندارم دوست دارم بمیرن برن ی جایی باشه ک پسر نداشته باشه کلا از پسر جماعت خوشم نمیاد چون چشمام عسلیه و درشته با مژه های بلند همیشه مورد توجه دیگرانم و فک میکنم اونا فقط ب خاطر خوشگلیم میخان ن خودم نه رفتارم ن کردارم نه..دائما ک نمیتونن به چشمام زل بزنن و نگام کنن روزی متوجه میشن ک تو دام کسی هستن ک از ته دلشون دوست نداشتن شاید این چشمای عسلی و خوشگل اولش جذاب باشند ولی برای چهل سال زندگی کافی نیس... اصن به ظاهر اهمیت نمیدم و این اذیتم میکنه چند بارم سعی کردم ک به یکی از خواستگارام علاقه پیدا کنم و جواب بدم ولی ی نیرویی تو وجودمه ک اونو مهار میکنه تنهایی رو دوست دارم وقتی حرف از خواستگار و اینده میشه حس میکنم بهم بد ترین فوحش دنیا رو میدن ته دلم از این وضع راضی نیستم از خودم متنفرمممم متنفر😔😢😭هیچ حسی به هیچکس ندارم حتی ب پدر و مادرم پرخاشگر شدم تو مهمونیا ب زور شرکت میکنم جعمو دوست ندارم این حس از همون لحظه ک علاقمو نسبت ب اون پسر ریشه کن کردم جوانه زد!! منم باشم... عسل🖤.. ممنون میشم کمکم کنید🙏🏻 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 همراز جان اینو از زبون عموم میگم اخه اونم طلاق داشته ‌ بعد ازدواج کرده ...🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 اوایل مشکلات مختلفی داشتیم. از پول گرفته تا بیماری. ما از یکدیگر متنفر شده بودیم و طلاق توافقی گرفتیم. برای ۳ سال ما به طور پراکنده در مورد عید سال نو و یا روز تولد صحبت می‌کردیم، اما این صحبت‌هایمان همیشه به بحث و جدل کشیده می‌شد. در نهایت ما ارتباط با یکدیگر را کنار گذاشتیم. چند سال بعد همسر سابقم در مورد یکی از دوستان مشترکمان یک پیام به من داد و ما توافق کردیم تا یکدیگر را ببینیم. همه چیز عالی پیش رفت، ما همدیگر را بیشتر و بیشتر دیدم و رابطه جدیدی بین ما آغاز شد. ما درباره مشکلات قدیمی‌مان صحبت کردیم و هر دو فهمیدیم که بالغ‌تر شده‌‎ایم. ما دوباره با یکدیگر ازدواج کردیم.. ستاره بارونه امشب چقدر خوبه شنیدن این اتفاقا😍🍃🍃🍃🍃🍃 ‌‍‌‌ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک سیاست🍃👇
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک سیاست🍃👇
✅ ۳ جلسه مشاوره در ۱ دقیقه: 🍃🍃🍃🍃 -به هیچ وجه برای دلسوزی با کسی نمون! چون بعد از مدتی فقط تو هستی که روح و روانت آسیب میبینه. -خودت رو فراموش نکن! هیچوقت خودت، الویت هات، ارزش هات و خط قرمز هات رو فدای کسی نکن. -همه ی خودت رو برای یک نفر نزار. دائما ذهن و فکر خودت رو درگیر آدم ها نکن. تو با هدفت،معیارهات، و خواسته هات تعریف میشی. -غصه بخور، اشک بریز، شکست بخور، ولی دوباره بلند شو و ‌ادامه بده ولی نزار به کمتر از لیاقتت برسی. |مصطفی عرفی| @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 نظر شما چیه؟؟
دنیای بانوان❤️
🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 نظر شما چیه؟؟
🍃🌸 🍃بانوانی که عاشق آرایش و زیبایی برای بیرون رفتن هستند حتما بخونند... جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی مؤدبانه گفت: - ببخشید آقا! من میتونم یکم به خانم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟ مرد که اصلاً توقع چنین حرفی رو نداشت و حسابی جا خورده بود، مثل آتشفشان از جا پرید و میان بازار و جمعیت، یقۀ جوان رو گرفت و عصبانی، طوری که رگ گردنش بیرون زده بود، او را به دیوار کوفت و فریاد زد: - مردیکۀ عوضی، مگه خودت ناموس نداری…؟ خجالت نمیکشی؟؟ اما جوان، خیلی آرام، بدون اینکه از رفتار و فحش های مرد عصبی بشه و واکنشی نشون بده، همان طور مودبانه و متین ادامه داد.. - خیلی عذر میخوام؛ فکر نمیکردم این همه عصبی و غیرتی بشین! دیدم همۀ بازار دارن بدون اجازه نگاه میکنن و لذت میبرن، من گفتم حداقل از شما اجازه بگیرم، که نامردی نکرده باشم…! حالا هم یقه مو ول کنین! از خیرش گذشتم!! مرد خشکش زد… همانطور که یقۀ جوان را گرفته بود، آب دهانش را قورت داد و زیر چشمی زنش را برانداز کرد… اینجاست که میگن مردان باغیرت زنان با حجاب دارند. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
سلام من Zهستم و ۱۵ سالمه از ۱۲ سالگی یه حس هایی به پسر عموم داشتم اما نمیدونستم چی و فکر میکردم از روی فامیل بودن تا ۱۳ سالم شد و دیگه فهمیدم که عاشقش شدم ولی سعی میکردم پا رو احساساتم بزارم و فراموشش کنم در ضمن اون ۳ سال از من بزرگ تر پسری مغرور وسرد اما جذاب خلاصه من هر کاری کردم نمی شد فراموشش کنم تا ۱۴ سالم شد و رفتم مدرسه کلاس هشتم بودم که به حدی فکرم درگیر بود که من که همیشه معدلم ۲۰ بود و دانش آموز برتر بودم کلاس هشتم معدلم شد ۱۷ خیلی فشار بزرگی بود و خیلی به خاطر معدلم گریه کردم ولی نمی شد کاریش کرد راستی ما با خانواده عموم یه دعوای کوچکی داشتیم اما الان باهم سلام و احوال پرسی داریم ولی نه مثل قبل و این پسر عموی من چون خیلی مغرور نمیتونم بفهمم که دوستم دار یا نه و من هم هیچ موقع خیلی باهاش حرف نزدم فقط در حد سلام و این باعث میشه که من نتونم بفهمم که دوستم دار یا نه امسال هم که پایه نهم هستم ترم اولم رو خیلی بد دادم همش به خاطر این موضوع و فقط میخوام بفهمم دوستم دار یا نه اما واقعا میترسم بهش بگم چون اون یه اخلاق شوخی دار که اگه دوستم نداشته باش به همه میگه لطفا کمکم کنید خواهش میکن الان هم که رفتیم ترم دوم و من دیگه نمیدونم چه کار کنم خواهش میکنم یه کمکی بهم بدید واقعا فکرم درگیره @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🍃🍃🍃 ماجرای خواستگاری شما
دنیای بانوان❤️
🍃🍃🍃 ماجرای خواستگاری شما
سلام عزیزم چقدر کانالتون خوبه روحیه مو عوض میکنه.. منم یه خواستگار داشتم همینکه اومد نشست میگفت که موز کیلو چند؟پسته کیلو چنده؟😆😆😆 وای منو و خواهرم از داخل آشپزخونه فقط بهش میخندیدیم😂😂😂 خواهرم می‌گفت اگه زنش بشی ما اومدیم خونتون جلومون میشینه میگه میوه ای که الان خوردین فلان قیمت ‌ و قیمت😂😂😂 همه چی زهرمون میکنه...😆😆 ولی مرد زندگی بودها😄 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🍃🍃🍃 #روایت_عاشقانه_M
من و همسرم همبازی دوران بچگی بودیم ولی تقریبا ده سالی میشد که همدیگه رو ندیده بودیم ☺️ و اصلا نمی‌دونستیم ما دوتا وجود داریم 😂😂😂یعنی سن و سال همدیگه یادمون رفته بود 😕😕😕 بعد از چند سال یه شب خانوادشون اومدن خونمون و کلی از قدیم یاد کردن 😌 اما پسرشون نیومده بود دل تو دلم نبود نمیدونم چرا ناخود آگاه میخواستم ببینم پسرشون چ شکلی شده 🙃🙃🙃 اما چند شب بعدش تماس گرفتن و گفتن میان برا خواستگاری☺️☺️☺️ به مامانم گفتم من نپسندم جوابم منفیه ها 😕😕 مامانم گفت بذار ببینیش بعد نظرتو بگو و امااااااا تا از در اومدن داخل در نگاه اول یک دل نه صد دل عاشق همسرم شدم 😌😌😌 و بعداً فهمیدم برا همسرمم همینطور بوده ☺️☺️ و تا باهم حرف زدیم و به تفاهم رسیدیم 🙃🙃 بلافاصله همسرم از مادرشون خواست ک‌حلقه نشون دست من کنن💍 و من فهمیدم این علاقه دو طرفه شکل گرفته 😍😍😍 الان ده ماهی میشه که عقد هستم😊 و قراره ان‌شاءالله بعد محرم بریم سر خونه و زندگیمون ❤️ ممنون میشم برا خوشبختیمون دعا کنین 😍 A❤️M @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿