دنیای بانوان❤️
🎶♥️🎶 سلام من آزاده هستم
با سلام من آزاده هستم. همسرم در یک شرکتی مشغول کارند تا چند سال پیش از کارشان راضی بودند وهیچ دغدغه وناراحتی بابت کار نداشتند .ولی از موقعی که سر پرست شرکت عوض شده دیگه روزگار کارگرها سیاه شده این سرپرست بد جنس به نامردی هر چه تمام اذیتشان میکنه ونان خیلی ها رو بریده و کارگرهای قدیمی رو فراری میده وبه جاش هر چی فامیل وآشنا را جایگزین میکنه حتی طرف به خاطر سلام ندادن اخراج شده یعنی واقعا دیگه تحمل همچین آدم مزخرفی رو ندارن . یعنی همسرم بعد از چند سال سابقه دیگر بریده است ودیگه انگیزه ای برای رفتن به این کار و روبرو شدن با این آدم بی شعوررو نداره دیگه خونه که میاد بی حوصله وعصبی شده و منو و بچه ها رو عاصی کرده بعلت نبود کار هم نمیشه شغلش رو تغییر بده ..آیا کسی راهکاری یا دعایی سراغ داره که این آدم خود به خود از این کار بره...منتظر پیشنهادتون هستم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
حسادت همسران
🌸🍃
اگر یه موقع هایی میبینید که همسرتون نسبت به کسی حسادت میکنه و به خاطر حسادتش به اون فرد عکس العمل نشون میده یکی از راهای کم کردن این نوع حسادت افزایش دادن عزت نفس همسرتونه.
🎯چطوری؟
از همسرتون تعریف کنید .مخصوصا در مورد اون ویژگی هایی که میبینید نسبت بهشون بر روی اون فرد حساسه.
بهش میدون بدید که کارهایی رو انجام بده که با انجام اون کارها پیش شما خودش رو نشون میده.
اگر همسرتون احساس کنه که بهش اعتماد دارید و اون رو در همه موارد قبول دارید و ترجیهش میدید خودش رو کمتر در معرض حسادت و مقایسه با دیگران قرار میده
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🎶♥️🎶 طولانی ولی خواهش میکنم گوش کنید🙏🏻❤️ من یه دختری 17 ساله بسیار زیبا و خوشتیپم
#پاسخ_اعضا
🌸🍃🌸🍃🍃🍃🍃
برای اون دختر 17 ساله بسیار زیبا و خوشتیپ - عسل خانم .
اینو میگم برای خیر دنیا و آخرتت .
برو مشهد زیارت امام رضا علیه السلام . با امام درد و دل کن و حرف بزن . ی همسر و عشق نیکو از امام طلب کن . همسری و عشقی که خود امام رضا علیه السلام براتون پسند کنن و انتخاب کنن . و به امام قول بدید که توی کوچه و خیابون و ... دنبال عشق و همسر نباشید .
بهترین نتیجه رو میگیرید .
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🍃🍃🍃
من مث بقیه آدما نیستم گیرای الکی بهت بدم
بگم چرا زود جواب نمیدی ، چرا آنلاینی سین نمیزنی
چرا امروز بهم زنگ نزدی ، چرا دیر برداشتی گوشیو
چرا بدون شب بخیر خوابیدی ، چرا تا فلان ساعت بیدار بودی
من میخوام تو همون طوری که راحتی زندگی کنی ، هر وقت سرت شلوغ بود دیر جوابمو بدی ، هر وقت دستت بند بود سین نزنی و به کارت برسی ، هر وقت حوصله حرف زدن نداشتی اصلا زنگ نزنی ، هر وقت خسته بودی زودتر بخوابی ، نمیخوام چشمای قشنگت بخاطر "شببخیر" گفتن به من بیشتر خسته بشن میخوام همون طوری که تو حالت بهتره پیش بره ، میخوام همون کاری که اذیتت نکنه رو بکنی ، من فقط میخوام تو آروم باشی و روبه راه.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#جدی_نگیر
🌸🍃
همسر يکي از فرماندههانِ پاسگاه، که به تازگي ازدواج کرده، و چندين ماه از زندگيشان، دور از شهر و بستگان، در منطقهی خدمتِ همسرش ميگذشت، بدجوري دلتنگِ خانوادهی پدرياش شده بود..
او چندين بار از شوهرش درخواست ميکند
که براي ديدنِ پدر و مادرش، به شهرشان، به اتفاقِ هم، يا به تنهايي مسافرت کند، ولي شوهرش، هربار، به بهانهاي از زير بارِ موضوع شانه خالي ميکرد..
زن که در اين مدت، با چگونهگيِ برخوردِ مامورانِ زير دستِ شوهرش، و مکاتبهی آنها برايِ گرفتنِ مرخصي و سایر امورِ اداری، کم و بيش آشنا شده بود، به فکر ميافتد که حالا که همسرش به خواستهی وي اهميت نميدهد، او هم بهصورتِ مکتوب، و همانندِ سایرِماموران، براي رفتن و ديدار با خانوادهاش، درخواست مرخصي بکند.
پس دست به کار شده و در کاغذي، درخواستِ کتبيای، به اين شرح،
خطاب به همسرش مينويسد:
از :سمیرا
به :جناب آقای حسن . . . فرماندهی محترم پاسگاه . . .
موضوع : درخواستِ مرخصی
احتراما به استحضار می رساند که
اينجانب سمیرا ، همسرِ حضرتعالي، که مدت چندين ماه است، پس از ازدواج با شما، دور از خانواده و بستگانِ خود هستم، حال که شما بهدليلِ مشغلهی بيش از حد، فرصتِ سفر و ديدار با بستگان را نداريد،
بدينوسيله از شما تقاضا دارم که با مرخصيِ اينجانب، به مدتِ 15 روز، براي مسافرت و ديدنِ پدر و مادر واقوام و به دلیل نداشتن روحیه خدمتی، موافقت فرمایيد....
با احترام
همسر دلبند شما سمیرا
و نامه را در پوشهی مکاتباتِ همسرش ميگذارد...
چند وقت بعد، جوابِ نامه، به اين مضمون، به دستاش رسید:
سرکار خانم سمیرا همسر عزیز من
عطف به درخواستِ مرخصيِ سرکارِ عالي، جهت سفر، برايِ ديدار با اقوام، بدین وسیله اعلام میدارد، با درخواستِ شما، به شرطِ تعیينِ جانشين، موافقت ميشود....
فرماندهی پاسگاه . . .😜😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 زندگی دو نفر از هم پاشید به همین راحتی🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
دوستای عزیزم خانومی تعریف میکردن که دیوونه وار با همسرشون عاشق و معشوق بودن
اما ناگهان همسرشون نسبت بهش سر شد و حتی شب پیشش نمیخوابید و به حد مرگ میزدشون
اخر هم طلاق گرفات
بعد از مدتی خانم تو بالش خودشون دعایی پیدا کردن
نشون یه دعانویس دادن و اون اقا گفت این دعا رو برای سردی بینشون گرفتن
بعد هم باطلش کرد
به محض باطل شدن اقا دیوانه وار برگشت سمت خانم و گفت هیچی ازون دوران یادش نمیاد
و مجددا ازدواج کردن
بعدها خواهرهای ناتنی خانم اعتراف کردن که کار اون ها بوده
اگر میگید هیچ قدرتی بالاتر از الله نیست پس چرا زندگی این دو جوون اینجوری از هم پاشید ؟
یعنی به این راحتی زندگی دونفرو میشه از هم پاشوند؟
اگه اون دعا تو بالش پیدا نمیشد چی ؟
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک خاطره👇
وقتی ۱۶سالم بود یه خانمه به مامانم اصرار که حتما باید پسرداییمو بیارم واس دخترت
اونموقع اصا تو فاز ازدواج نبودمو مشغول درس بودم 🤓
خلاصه اینا میان
بعد پسره تقریبا ۳۰ و خورده ای بود و خیلی هم عصا قورت داده با کمال پررویی گفت من اول حرف میزنم گفتم خب بگو
گفت زن من نباید گوشی داشته باشه نباید درس بخونه نباید بیرون بره آفتاب نباید اونو ببینه حتی ارایش و رنگ مو هم ممنوع
من که دهنم باز مونده بود
وقتی حرفاش تموم شد انگار مامانم صحبتاشو شنید چون با این قیافه 😡 اومد شوتش کرد بیرون 🤣
هروقتم یادش میاد فوش میده بهم میگه چقد خنگ بودی هیچی بهش نگفتی 😂
خب چیکار کنم حتما حالیم نبود 😕😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 آشیانه ام خراب شد ... این داستان واقعیست🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
اگرچه برای آرامش همسرم به او اجازه دادم زن دیگری اختیار کند اما نمیتوانستم زن دیگری را در کنار همسرم ببینم. به همین دلیل چادرم را به سر انداختم و نزد هووی ۱۸ساله ام رفتم تا با چیز عجیبی روبرو شدم.
این ها بخشی از اظهارات زن ۳۸ساله ای است که به دنبال شکایت هوویش و به اتهام ایجاد مزاحمت به کلانتری احضار شده بود.
این زن درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گفت: تازه دیپلم گرفته بودم که «برات» به خواستگاری ام آمد و من خیلی زود با شادمانی لباس سفید عروس را به تن کردم. همسرم اگرچه پادوی بازار بود و هر روز در یک فروشگاه کار می کرد اما من به درآمد اندکش توجهی نداشتم. هر روز پای سفره شام انتظارش را می کشیدم چون بدون او لقمه غذا از گلویم پایین نمی رفت. عاشق «برات» بودم و چیزی جز او نمی دیدم، او هم با من مهربان بود و من در عمق چشمانش «دوست داشتن» را با همه وجودم حس می کردم اما هر روز، هر ماه و هر سال که از زندگی مشترک مان سپری می شد ترسی عجیب قلبم را می لرزاند و نگرانی در چشمانم موج می زد چرا که با گذشت چند سال از زندگی مشترک هنوز باردار نشده بودم.
آرام آرام حرف و حدیثها در میان اطرافیانم آغاز شد به گونهای که مرا «اجاق کور» می خواندند. آن قدر برای معالجه نازایی نزد پزشکان مختلف رفته بودم که دیگر حتی شنیدن نام داروی نازایی نیز آزارم می داد. داروهای گیاهی، شیمیایی، سنتی و توصیهها و تجربه های دیگران هم فایده ای نداشت. همسرم اگرچه سعی می کرد خودش را خونسرد نشان بدهد اما می دانستم در وجودش غوغایی برپاست. برای کاهش این فشارهای روحی و روانی، هر کاری را که از من می خواست برایش انجام می دادم. هیچ کدام از خواسته های همسرم را کسر شأن نمی دانستم و از صمیم قلبم در برابرش تعظیم می کردم. «برات» در زمینه تعمیر لوازم برقی و خانگی مهارت یافته بود و دیگر خودش تعمیرگاه داشت.
حدود ۱۸سال از این زندگی مشترک می گذشت که آرام آرام سوءظن عجیبی در وجودم رخنه کرد. رفتار و گفتار «برات» به شدت تغییر کرده بود، دیگر آن حس عمیق «دوست داشتن» در چشم هایش وجود نداشت. هر روز با یک بهانه جدید پای سفره شام می نشست و طوری از بچه سخن می گفت یا به گوشه دیگر سفره خیره می شد که جگرم را آتش می زد. با چشمانی اشک آلود و بغضی در گلو لقمه غذا را می بلعیدم.
ادامه👇👇