eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
633 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ با بی حوصلگی فریادهای گوش خراش او را که با هر چرخش توپ اوج می‌گیرد ، می‌شنوید . به نظر می‌رسد همسرتان از موقعیت کنونی راضی و خشنود است ؛ اما این وضعیت به هیچ وجه دلخواه شما نیست ، زیرا ترجیح می‌دادید هم اکنون همراه او به پارک رفته و قدم می‌زدید یه به تماشای تئاتری می‌رفتید که به تازگی تعریف آن را شنیده‌اید . در چنین شرایطی چه می‌کنید ؟ آیا همسرتان را مجبور می‌کنید از تماشای برنامه‌ی مورد علاقه‌اش منصرف شود و همراه شما به پارک یا تئاتر بیاید ؟! اما اگر او هیچ علاقه‌ای به قدم زدن در پارک یا تماشای تئاتر نداشته باشد چه ؟! آن‌گاه شما راضی و او به شدت ناراضی خواهد شد ! در این میان راهی دیگر نیز وجود دارد . این که اعتراضی نکنید و در سکوت و اندوه در کنار او روی کاناپه بنشینید و به تک تک بازیکنان تیم چلسی و بایرن مونیخ و بارسلونا و رئال مادرید ناسزا بگویید و به جای لذت بردن از تعطیلات ، خود خوری کنید ! در این حالت بی شک همسرتان کاملا خوشنود و شما ناخشنود خواهید بود . حالا به یک سال قبل باز می‌گردیم . به آغاز دوران آشنایی‌تان و به یک بعد از ظهر پاییزی که در آن نامزدتان از شما می‌پرسد :《 عزیزم برنامه‌ی خاصی در نظر نداری ؟ و شما جواب میدهید : خیر 》. چون به هر حال برایتان فرق چندانی نمی‌کند که بعد از ظهرتان را چگونه بگذرانید ، زیرا در آن هنگام تنها برای هر دو نفر شما کافی است که کنار هم باشید . متاسفانه دلایل بالا سبب می‌شود که اغلب افراد در دوران آشنایی پیش از ازدواج ، به ویژه حتی اگر کوتاه مدت باشد ، به علایق هم پی نبرده و ساده از کنار مسائل چالش برانگیزی مثل چگونگی گذران اوقات فراغت بگذرند و وارد مرحله‌ای شوند که در آن دیگر 《 کنار هم بودن 》 به تنهایی کافی نیست . بی شک به همین دلیل ، پرسش‌های کافی در این زمینه بیش از انتخاب و تصمیم گیری برای ازدواج ضروری بنظر می‌رسد ... @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii من خوابهای پریشانی میبینم که تعبیری برای اونها ندارم ...👇 ‌‌
سلام دوستان عزیز وقت همگی بخیر چیزی هست که روح و روان منو بهم ریخته حقیقتش یه چند وقت طولانی هست من اکثر شبها خواب بچه ی نوزاد میبینم یا بغلمه یا شیر میدم یا همراهمه جایی.مثلا دیشب خواب دیدم تو طبقه ی بالای کمد دیواری اتاق خوابه و داره میوفته پایین من رفتم بگیرمش ولی افتاد سراسیمه بغلش کردم نگاه کردم ببینم از جاییش خون میاد یا به سرش ضربه خورده باشه حالت استفراغ داشته باشه دیدم سالمه فقط به شدت گریه میکنه و اونم تو بغل من.این افتادنش از بالا رو دیشب دوبار خواب دیدم حتی بار دوم هوشیار بودم با خودم گفتم سری اول افتاد زمین مراقب باشم ایندفعه بگیرمش ولی اون لحظه که داشت می افتاد دستام قفل شد انگار مقدر بود باید بیوفته دقیقا مثل خواب اول و من نتونم بگیرمش. همیشه هم به این شکل نیست گاهی تو بغلمه ازش ارامش میگیرم گاهی در حال خوابوندنشم گاهی هم اصلا خوابم ربطی به اون بچه نداره مثلا خواب میبینم رفتم خونه بابام اون بچه هم همراه من هست یعنی گاهی خودش موضوع اصلی خوابه منه گاهی کلا حاشیه هست ولی هست!!!!شاید براتون خنده دار بیاد ولی این بچه که نمیدونم کیه و چیه داره دیوونم میکنه کابوس شبانه ام شده تعبیر این خوابها چیه چیکار کنم که این بچه دیگه به خوابم نیاد داره دیوونم میکنه من اصلا سقطی نداشتم یا بچه ای از دست ندادم یه فرزند دارم زندگیمم شکر خوبه.همه ی زندگیها بالا پایین های خودشو داره ما هم مستثنی نبودیم ولی منو همسرم دست به دست هم دادیم گذر کردیم واقعا تعبیر این خوابها چیه میشه دوستان راهنماییم کنن ممنون از همه تون🙏🌹 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii 5،6ماه پیش شوهر خاهرم ب بهونه های الکی بهم پیام میداد اولش زیاد جدی نمیگرفتم جوابشو تو یه کلام میدادم ولی یکم که گذشت اون بیشتر پیام میفرستاد سر هر چیز کوچیکی میومد بهم پیام میداد و من خیلی اعصابم خورد میشد...👇 ‌‌
نمیدونستم چی تو سرشه تا اینکه یه روز بهم پیام داد که خواهرم میخاد بره ارایشگاه اگه میتونم من برم خونه خودشون و بچشون نگه دارم یه دختر یساله دارن منم در جواب پیامش چیزی نگفتم رفتم از مامانم پرسیدم که خاهرم قراره بره جایی مامانم خبر نداشت گفتن نه نمیدونم، شک کردم گفتم که شوهر خاهرم یا خود خاهرم هیچ وقت از من نمیخاستن بچشونو نگه دارن چیشده الان به من گفتن.. راستش خیلی ترسیدم که نکنه چیزی تو سرش باشه ک همچین چیزی ازم خاستن منم نمیتونستم به کسی چیزی بگم اومدم به نامزدم همچیو گفتم گفتش شوهر خاهرت روت نظر داره نرو اصلا منم ترسیدم نامزدمم گفت اگه ادامه داد حسابش با منه... اونروز نرفتم بعدش شوهر خاهرم واسم پیام فرستاد که اون چیزی که میخاستم نشد ایشالا یه وقت یه فرصت دیگه میبینمت خیلی حالم بد شد وقتی پیامشو خوندمو و فهمیدم که چه چیزی تو سرشه منم براش پیام فرستادم که اگه تا الان چیزی نگفتم به کسی فقط به خاطر خاهرم بوده که ناراحت نشه و اگه یبار دیگه مزاحمم بشه به بابام میگم. بعد این اتفاقا نامزدم گفتش که از تموم پیامایی که برات فرستاده اسکرین شات بگیر یک روزی لازمت میشه منم شات گرفتم. تو عکسایی که گرفتم شماره شوهر خاهرمو چون سیو نکرده بودم بودش. نامزدم ازم خاست که برا اونم بفرستم که اگه یه روزی پاک شد از گوشی خودم اون داشته باشه منم بهش اعتماد کردم و براش فرستادم. مشکل من اینه که الان با نامزدم کات کردم چون نمیومدخواستگاری رسمی منم قرارهامونو بهم زدم دیشب اومده بهم میگه که چون ولم کردی منم میرم زنگ میزنم به دامادتون ابروتو میبرم. خیلی حالم بد شد من کاریش نکردم ولی اگه اینکارا بکنه خیلی بد میشه شوهر خاهرم از من بدش میاد و یجورایی از اونروز ازم کینه گرفته اگه اون پسر چیزی بهش بگه ابرو مو میبره. بیشترم از این ناراحتم ک مامان و بابام خیلی بهم اعتماد داشتن و اگه بفهمن که با پسری که اومدنش به خونمون رو منع کرده بودن ارتباط داشتم خیلی بد میشه. خیلی ناراحتم لطفا راهنماییم کنید ببخشید طولانی شد😔🙏 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii من قبلنا خدای اعتماد به نفس بودم 😄😄 یعنی انقد خودمو قبول داشتم حرف هیچ کی نمیتونست منو تکون بده . ‌‌
مغرور نبودما . اصلا . اما خودمو با همه بدی و خوبی که داشتم ، قبول داشتم قیافمو هرجوری که بود قبول داشتم ، قدمو ، ظاهرمو و همه چیزایی که داشتم رو . با اینکه پشت کنکور موندم اما اصلا خودمو نباختم و رشته ای که مورد علاقم بود قبول شدم . خیلی فعال و اجتماعی بودم . روابط عمومی بسیار خوبی داشتم . تا اینکه چند سال پیش عقد کردم و بعد چند ماه جدا شدم 😞😞 نامزدم با اینکه از هر لحاظ از من و خانوادم پایین تر بود اما واسه اینکه پایین بودن خودش رو بپوشونه خیلی توو سرم میزد . دائم در حال تحقیر و توهین به من و خانوادم بود . از پوششم از قیافم راه رفتنم حرف زدنم حتی از مبلمان خونه ما ایراد میگرفت . در حالیکه توو خونه خودشون یه صندلی هم پیدا نمیشد 😐خیلی برام سنگین بود و خیییلللی اذیت شدم . مخصوصا که توو محل کارم با آدمای ناجوری برخورد میکردم که پذیرش حرفا و کاراشون برام امکانپذیر نبود . با اینحال خودمو نباختم . دوباره شروع کردم . رفتم سرکار . توو کارم خیلی خوب بودم . بواسطه اینکه 2 تا زبان بلد بودم توو مسافرتهایی که داشتم گاه و بیگاه پیش می اومد که دوستان خارجی زیادی پیدا میکردم . همین ارتباطی که با آدما میگرفتم بهم انرژی میداد . دوباره دانشگاه شرکت کردم و ارشدم رو گرفتم . سال ۹۸ مریضی سختی گرفتم که باعث شد بستری بشم . همه دکترا میگفتن خوب نمیشم و تا آخر عمر باید دارو مصرف کنم . دردی که میکشیدم واقعا کشنده و غیر قابل تحمل بود . ولی خوردن دارو بیشتر اذیتم میکرد . عوارض داروها وحشتناک بود . مثل بادکنک باد شده بودم . اما با اینحال هرکی میگفت ماشالا صورتت چه تپل شده ، کوتاه نمی اومدم و میگفتم بعله خب رژیم گرفتم که صورتم پر شه 😂😂 اصلا به رو نمی آوردم که بخاطر داروها این شکلی شدم . نمیخواستم بپذیرم که تا آخر عمر قرصی شده باشم 😄چندماه دارو مصرف کردم و بالاخره بهار ۹۹ دوباره از اول شروع کردم . با وجود تاکید دکتر که باید برای همیشه دارو بخورم، همه داروهامو گذاشتم کنار، ورزش روزانه رو که چند وقتی بود شروع کرده بودم ادامه دادم ، به همراه کوهنوردی هفتگی . هیچ کی باورش نمیشد من دیگه دارو نمیخورم اما حالم کاملا خوب خوب شده . .... اما الان با وجود اینکه همه چی به ظاهر خوبه ، نه مریضی دارم ، نه مشکلی توو کارم دارم و نه خیلی چیزای دیگه ، اینکه هنوز ازدواج نکردم باعث شده روحیه مو از دست بدم . چند وقته این موضوع خیلی باعث شده گوشه گیر بشم . با اینکه ظاهرم ، صورتم ، هیکلم خیلی کوچیکتر و جوون تر از سنم نشون میده ، تحصیل کرده هستم و خانواده نرمال و خوبی هم دارم اما فکر اینکه چرا تا بحال نتونستم ازدواج کنم انقد داره اذیتم میکنه که همه چی زندگیمو تحت تاثیر قرار داده . گاهی وقتا بخودم میگم من چی کم دارم که ازدواج نکردم . باعث شده اون اعتماد به نفس سابق رو نداشته باشم 😔😔 و الان واقعا نمیدونم چکار باید بکنم .... حس میکنم هر روز بیشتر از قبل اعتماد به نفسمو از دست میدم 😔😔😔 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii همیشه دلم میخواست تابستون بشه تا برم خونه مامان عزت و آقاجان مهمونی.
وقتی کوچیکتر بودم تابستون و زمستون فرقی نمیکرد و من هروقت دوست داشتم می‌تونستم برم مهمونی ولی وقتی مدرسه ای شدم باید در انتظار تابستون می‌موندم. خودم یادم نیس ولی مامانم تعریف می‌کنه وقتی می‌خواستیم از خونه مامان عزت ببریمت خونه خودمون، سفت به یقه مامان عزت میچسبیدم و گریه می‌کردم ومی‌گفتم: "عزت خااااااانم نذار منو ببرن😂😂😂" واسه من تا مدتها، مامان عزت، عزت خانم بودند و آقاجان، آقامهدی. بزرگتر که شدم تابستونها به عشق مامان عزت و آقاجان و خاله پوران ،دلم می‌خواست همش برم مهمونی.(اگه حسام هم می‌اومد که دیگه نورعلی نور😎🥳) آخه آقاجان فریزر را پر از بستنی قیفی وانیلی و توت فرنگی پاک و بستنی چوبی کیم می‌کردند و اونقدر بستنی می‌خوردیم که می‌ترسیدیم تو دلمون درخت بستنی دربیاد😀😁😆 بعدازظهرهای تابستون خونه مامان عزت حتما باید می‌خوابیدیم(این یه قانون بود😂) من‌ ولی خوابم نمی‌اومد🥺 واسه همین مجله ترقی های آقاجان را می‌اوردم و قسمت داستانهای دنباله دار کودکان را می‌خوندم.گاهی هم قسمت فکاهیش را و همچنین معرفی هنرپیشه های هالیوود😎 البته گاهی هم یواش یواش خوابم می‌برد😂 عصرها که همه از خواب بیدار می‌شدیم توی ایوون یه فرش پهن می‌کردیم و مامان عزت با یه سینی بزرگ گاهو و سکنجبین می‌اومدن و ...... به به چه کاهوسکنجبینی 😋😋😋 تا آخرشب تو حیاط می‌نشستیم و حرف می‌زدیم گاهی وقتها تو حیاط یکی دوتا مارمولک و یه پنج شش تا شبپره پیدا میشد که دیگه واویلاااا من تا ته خونه می‌دویدم و زیر یه پتو قایم می‌شدم تا آقاجان از شرشون خلاصم کنن آقاجان قهرمان بودند 😂✌ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii سلام به همه عزیزان روزتون بخیر ،تولد امام جوادالائمه (ع) مبارکتون باشه و حاجت روا باشین انشاا...🤲 به دختر گلم که کلاس یازدهم ازدواج کردن و شوهرش زده زیر درس خوندنش دخترم از یه مادر با تجربه بشنو ، دنبال هرکاری برو الا ناخن کاری ، مژه کاری ،و کارایی از این دست 😱😱😱😱😱، کارش اشکال داره .. ‌ ‌‌
چون این کارا چسب بکار برده میشه و مانع رسیدن آب به پوست میشه وقت وضو و غسل ، انسان رو از انجام اعمال عبادی منع می کنه ،و در بیرون هم که باعث دید نامحرم میشه و گناه اندر گناهه، درآمدش هم خوب باشه چه فایده ، راستی اینم بگم برای اینکه قانعت کنن و کارشون رو توجیه کنن یه بروشور نوشتن دادن دست اینکاره ها که وضو و غسل جبیره کنید تا مغز مردم و دخترای جوون رو شستشو بدن ، اصلا سمت این کارا نرو ، خودم دخترم مژه کاره یعنی از اول دبیرستان عاشق کار آرایشگری بود ، خب منو باباش اصلا موافق نبودیم ، و اطلاعاتمون کم بود ، بعدش افتاد تو این کار ، بعدا فهمیدم اصلا درست نیست ، توسل به آقا امام زمان کردم از اون کار در بیاد ، دخترم فوق لیسانسه ، هر جا رفت کاری براش پیدانشد و از تو خونه موندن زد به سیم آخر گفت باید برم ، الان هم که حرف گوش نمیده دربیاد ، اینهمه کار، برای زن کارهای ظریف و زنانه و حلال تو خونه زیاده ، والا بشینی تو خونه چهارتا ترشی بندازی ، دوتا بافتنی انجام بدی ،برکتش زیاد تره ، حالا فعلا که شرایطت اینطوره باهاش لج نکن و بهش توجه و محبت کن ، به خودت و خونه زندگیت برس وکم کم درست رو بخوان تامواقعی که نیست ، کتاب و دفترت رو پخش خونه نکنیا 😁 انشاا... با صبوری درست رو ادامه میدی ، اگر هم واقعا نمیزاره تو خونه بی هدف نباش و یه کاری که دست و پا گیر زندگیت نباشه برا خودت جور کن ، چون برنامه ریزی تو زندگی خیلی مهمه ، الان دونفرید ،به امید خدا بچه هم بیاد دیگ شرایط فرق می کنه و مسئولیتت بیشتر میشه ،الهی موفق باشین برا منم دعا کنید ❤️🙏 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii سلام خدمت ادمین کانال خدمت مادرشوهری ک عروس شون ۱۸ سال و پسرشون ۲۲ سال هستن