دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
من دختری ۳۴ساله هستم.لیسانس نقاشی دارم و شاغل نیستم. از نظر ظاهری متوسط به بالا هستم.
از نظر اجتماعی و خانوادگی در سطح خوبی قرار دارم و مشکل خاصی ندارم. تابحال حتی تجربه نامزدی هم نداشتم. از شاید ۱۷-۱۸ سالگی خاستگارای زیادی داشتم. تا ۲۸ سالگی حتی اجازه اومدن به خونه و قرار خاستگاری رو نمیدادم و بعد از ۲۸ سالگی تصمیم به ازدواج گرفتم و با خاستگارا ملاقات کردم، ولی اکثرشون در جلسه اول تموم شدن و اونا دیگه پیگیر نشدن برای جلسات بعدی!!!!به جز یکی دو مورد ک اونام به توافق نرسیدیم و به نتیجه نرسید..
حالا الان یک ماهه با یه آقا آشنا شدم ک حدود سه سال پیش بصورت رسمی از همسرشون جدا شدن. ولی از نظر اخلاقی و اجتماعی و خانوادگی در سطح خوبی هستن و همه جوره مطابق با معیارهای من. این آقا بعد از یکی دو هفته از آشنایی به من گفتن ک از ازدواجشون یه پسر ۵ ساله دارن ک مادر و خواهرشون بزرگش کردن. من به شدت جا خوردم و تا چند روز هضم این قضیه برام سخت بود و وقتی ک قبول کردم و با قضیه یکم کنار اومدم، بهم گفتن ک بچه ها دوقولو هستن و یه دختر و پسر پنج ساله دارن. من واقعا شوکه شدم اون لحظه. ولی کلی باهام حرف زدن ک کم کم برام عادی شد. و گفتن بچه ها پیش پدر مادرشون هستن تا دو الی سه سال بعد ک ما خودمون بچه دار شیم و بچه مون یکم بزرگ شه بعد اونا میان پیش ما برای زندگی!!!!
حالا این آقا به خواستگاری من اومدن. و حالا پدر مادرم شدیداً مخالفن و میگن چون بچه داره اجازه نمیدن من با ایشون ازدواج کنم. و میگن بعدها با مشکل مواجه میشی بخاطر وجود بچهها!!! و حرفاشون باعث میشه من یه لحظه دچار تردید شم ولی باز وقتی به زندگی با این آقا و جنبه های مثبتی ک داره فکر میکنم، روی حرفم پافشاری میکنم. از طرفی هم واقعا الان دوست دارم ازدواج کنم و تشکیل خانواده بدم و میترسم شاید اگه قبول نکنم بعدها پشیمون بشم!
حالا میخواستم راهنماییم کنین ک آیا واقعا همچنین ازدواجی اشتباهه؟ آیا من دارم شتابزده عمل می کنم؟ توی موقعیت بدی قرار گرفتم لطفا کمکم کنی
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
همسر من مردی عصبی و پرخاشگره. از همون روزهای اول پس از ازدواج نقاب مهربونیش رو کنار زد و نشون داد که چقدر پرخاشگر و عصبیه.من اصلا فکرش رو هم نمی کردم اینطور باشه اما بود...
دست روی من بلند نمی کرد اما بسیار عصبی بود و تحمل خانواده من و نداشت. به لطف خدا بعد یکسال پسر اول و به فاصله کوتاهی پسر دومم به جمع ما اضافه شدند. به علت فاصله سنی کم پسر اولم که دو سالش هم نشده بود واکنش های حسادت آمیز به پسر کوچکم نشان می داد اما همسرم تحمل نمی کرد و با او هم پرخاش می کرد حتی یکبار او رو با صورت به دیوار کوبید و من که مستاصل شده بودم در برگشت از اداره به خانه خواهرم رفتم. بچه ها الان بزرگ شدند و همین پرخاش ها و کتک زدنها ادامه داره. پسر اولم به کلاس هفتم میره و در اوج بلوغه اما هنوز سر هر چیز کوچکی از پدرش کتک می خوره و فحش و توهین.. این مسئله دیگه به دوران مدرسه ختم نشده و تمام دوره تابستون بچه ها از پدرشون سر بازی با تبلت، ننوشتن مشقهای زبان، تمرین نکردن خوشنویسی و... هر چیز کوچکی فحش و کتک خوردن. من مستاصلم او به حرف اصلا گوش نمیده. برای بچه ها خیلی نگرانم. به شدت از او متنفر هستند و وقتی میاد فرار می کنند. در پشت سر به او دشنام می دهند و ارزو می کنند دیگه به خونه برنگرده. روزهای تعطیل وقتی می بینند خونه است ناراحت و غصه دار می شن. این وضعیت باعث شده ما برای جلوگیری از دعوا و جنجال به پنهان کاری و بعضا دروغگویی رو بیاریم . من به بچه ها همیشه میگم دروغ خط قرمزمه اما اونها علنا می بینن که یه وقتایی مجبورم دروغ بگم به پدرشون تا دعوا نشه. سر حتی چیزای ساده و حتی قیمت یه چیز. ما هر سه خسته ایم. در راه رضای خدا راهی پیش ما بگذارید.
سال قبل به طور جدی به طلاق فکر کردم در طول روزهای سال به ندرت میشه او خوشحال و آرام باشه .
الان دیگه کمک مالی من به خونه اصلا به چشمش نمیاد و به عنوان یک وظیفه به این مسئله نگاه می کنه و متقابلا اگر من خرجی واسه بچه ها بکنم و چیزی که دوست دارن و بخوام تهیه کنم حتی خوراکی به نظرش ریخت و پاشه و سر همین هم کج خلقی می کنه. بچه های من چند ساله التماس می کنن براشون یک ایکس باکس یا پی اس بگیرم اما او تا حرف خرید یه وسیله تفریحی اینطوری میشه سریع میاد وسط و میگه ابدا نمی ذارم ومگر اینکه از روی جنازه من رد بشید و راه رو می بنده . حرف ها و دردهای من تمومی نداره. خسته شدم از کار اداره، خانه، مخارج سنگین، بی مسئولیتی او در قبال مخارج بچه ها اعم از لباس و کلاس ها و .. دست آخر نمک نشناسی و بی حرمتی های او به خودم و بچه هام...
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
می خوام زندگی نامه خودم رو بنویسم ۳۲سال زحمت کشیدم ولی بچه ناخلف منو به روز سیاه نشوند این روزها خیلی خیلی ناراحتم..
هی میگفت زود باش ارث منو بده، من وکیل گرفتم که ارث اونو بدم خیلی پول برده بود امضا گرفته بودم یا به حسابش واریز کرده بودم مستندات رونگه داشتم ،وقتی دید زیادی بهش نمیرسه، گفت ،توافقی خونتو بده ۱۵۰ میلیون هم پول بده
گفتم ،۱۰۰ خونه ، ۵۰ میلیون هرموقع داشتم، فشار نیار بهت میدم .
بهش دادیم ،سال ۱۴۰۰یه اقرارنامه توی دفترخونه وکیل گفت تنظیم کنن بره امضا کنه تنها اشتباهی که وکیل کرد، حق امضا براش گذاشت سال چهارصد و و من به اصرار خیلی زیاد پسر کوچیکه برگشتم بندر امام ،مستاجر رو دراوردم پسر بزرگه داد رهن پولشو خودش برداشت. دوبار پول رهنی خونه رو برداشت یکباره رهن مغازه رو خونه ۶۵میلیون رهن داده بود پولشو برداشت،
مجبور شدم طلاهامو فروختم دادم.مستاجر خیلی خونه رو داغون کرده بود تعمیرش کردم نشستیم توش من و دوتا پسرای دیگه ام.
آخرسال ۱۴۰۰ پسر بزرگه شکایت کرد که مادرم ارث منو نمیده .من وکیل گرفتیم اقرارنامه شو گذاشتیم گفتن قبول نیست مستندات بیارین همه مستندات رو نگه داشته بودم گذاشتیم روی میز محاکمه . گفت من پولها رو پس دادم به مادرم، بهش گفتن خوب مستندات بیار هیچ مستنداتی نداشت پرونده رد شد من شکایت کردم، که حق امضارو ازش بگیرم ،نزدیک دوساله هیچ جواب ندادن.
دوتا پسر هم بزرگ شدن کوچیکه بنای ناسازگاری گذاشت یالا من ارث میخوام.
هرروز دعوا و درگیری داشتیم، پسر بزرگه بچه دارشد .با من انقدرخوب شد، بچه خواست بدنیا بیاد، برام بلیط گرفت .گفت مامان بیا میخوام توهم باشی، ماهم بلانسبت خر شدیم ،گفتیم خوب شده وقتی کوچیکه اذیت میکرد میومد حسابی میزدش ،میگفت حق نداری مادر اذیت کنی، وقتی بچه اش بدنیا اومد گفت ،مامان خونه رو بفروش سهمشونو بده خودتو راحت کن منم گفتم تو امضا نمیکنی ،پیش پدر زن و مادر زنش گفت به من سیصد میلیون بده تا منم امضا کنم قال قضیه رو بکن ،گفتم باشه خونه رو گذاشتیم برای فروش مشتری پیدا شد خونه رو بخره. از تهران اومد با خریدار صحبت کرد همه کارهارو کرد ...
خلاصه خونه فروخته شد به پسر کوچیکه و پسر دومی یکی یک میلیارد تومان دادن موند .سهم من و خودش خریدار خونه رو ندید خریده بود ،دو روز بعد گفت میخوام بیام خونه رو ببینم وقتی اومد من همچی رو بهش گفتم که پسربزرگه هیچ سهمی نداره فقط توافق کردیم سیصد میلیون بهش بدیم امضا کنه، گفت باشه من باشما همکاری میکنم ،فردا بیاین بنگاه صحبت کنیم...
توی بنگاه چک رو کشیدن بنام پسر بزرگه یک میلیاردوچهل هشت میلیون تومن دوتا پسرها و فرستادن بانک چکهاشون پاس نشده بود، درحقیقت دنبال نخود سیاه فرستادن، انگار با هم تبانی کرده بودن،گفتم چک در وجه من بنویسین پسر بزرگه گفت مادرم مریض نمیتونه بایسته من الان میبرم میخوابونم بحسابش بخدا من براش دنبال خونه میگردم، منم دهنم قفل شد گفتم باشه بنویس نوشتن همانا ،و از دفترخونه رفتن همانا .جالب اینجاست ۱۶ میلیون هم سهم اون یکی رو برداشت گفت، میرم دنبال کار شهرداری و دارایی ،چند روز بعد فرار کرد، تا ۱۴۰۳/۴/۲۵ چک رو پاس کردیم، موندم هیچی دستمو نگرفت، نتونستم خونه بخرم .الان همه وسایلموجمع کردم تا برم پسر دومی خونه ای که خریده اونجا بریزم .هرکس بهش زنگ میزنه، میگه حقمه آخه این حقشه سال ۱۴۰۰خونه مو بهش دادم ،که این خونه فروش رفت من از سهمش خونه بخرم حالا دست منو گذاشت توی حنا این حق منه بعد از ۳۲سال زندگی من خونه نداشته باشم ،۱۳سال بی پدری بزرگشون کردم ،اینه دست مزدم. الان دو هفته است که چک رو گرفته من گریه میکنم التماسش کردم، بیار بده بامن این کاررو نکن جواب تلفنمو نمیده ...
حالا فهمیدم چرا انقدر با من خوب شده بود سرمو شیره مالید تا به خواستش برسه که رسید، حالا من چکار کنم به کدوم قانون نداشته توی این مملکت شکایت کنم.. از سرگذشت من عبرت بگیرین به بچه های گرگ صفتی مثل بچه من اعتماد نکنین. من شدم آئینه عبرت دیگران و هر دختری رو با هر خانواده ای براش نگیرین ،این خانواده منو به روز سیاه نشوندن هیچی نداشتن صاحب همه چی شدن.
حتی منو شب عروسیه بچه ام نذاشتن بیام گفتن مادرت بیاد دعوا راه می اندازه بچه مو خام کردن تا دیدن حرفشونو گوش میده پسر احمق منم انجامش میده.
سر همه مردم شهرکلاه میزاره کسی نیست ازش پول طلب نداشته باشه.
خدابیامرز پدرش خیلی آدم خوبی بود مال مردم خور نبود به مردم بی بضاعت کمک می کرد...
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
میخواستم از تجربه های تلخ زندگیم بگم تا شاید باعث بشه قدر مردای خوبتونو بدونید
من بیست و پنج سالمه و یک دختر سه ساله دارم همسرم هم سی و پنج سالش
عموما اگر باهم ب مشکلی بخوریم من سعی میکنم با صحبت کردن حلش کنم اهل تیکه انداختن یا رفتار عوض کردن ندارم
اما متاسفانه همسرم بشدت جبهه میگیره و داد و بیداد میکنه و جملاتی بکار میبره که واقعا دلم میشکنه
مثلا تو برای این زندگی چیکار کردی هیچ کاری نکردی من فقط بخاطر بچه بهات زندگی می کنم وگرنه اصلا دوستت ندارم یا ناراحتی پاشو برو خونه بابات و طلاق بگیر
یا من همینم ببین میشه برات نشد برو
یا اینکه مگه اونی که سختی میکشه منم توراحت خوابیدی خونه هیچ از دنیا خبر نداری
باور کنید ب کوچکی ترین اختلاف اینا رو میشنوم
وقتی بغض میکنم از حرفاش میگه میخوای گریه کنی گریه کن مهم نیس
اصلا اهل صحبت نیس و تموم کلماتی که بکار می بره تحقیر کننده منه
چه موقع دعوا چه موقع صحبت عادی
تو مدت دعوا هم خیلی سرسنگینه و هیچ وقت پیش قدم نمیشه
همسر من همیشه جدا از من میخوابه هیچ وقت درمورد کار و زندگیش با من حرف نمی زنه
تنهایی می ره خونه مامانش
هم صحبت هاش هم عموما خانواده خودش هستن
و من محبتی از ایشون دریافت نمیکنم
تموم مناسبت ها بدون کادو و جشنه
هروقت مریض بودم یا بهش احتیاج داشتم نبوده همیشه ثابت کرده که اولویت زندگیش فقط پدر و مادر برادرش هستن کلی براشون وقت و انرژی میزاره
تبدیل شدم ب یک آدمی که کلی عقده تو وجودمه
البته اینقدر سردی دیدم که وقتی موقع دعوا تحقیرم میکنه قهرمیکنه و دلمو میشکنه بجای گریه خندم میگیره و نادیدش میگیرم
پیش روان شناس هم بردمش
فقط و فقط دروغ میگه که مقصر نشه
ودرضمن زندگیمون بالا پایین اقتصادی زیاد داشته ب کمک هم پشت سر گذاشتیم اما باور داره که تنهایی یکیش و دوتا کرده
موقع خرید کردن منزل هم بعدش دعواداریم که چرا زیاد خرید میکنی چرا جمع خریدت شده دویست و پنجاه تمن اونم تو این دور و زمونه 😑
درصورت که من سالی یک بار لباس یا لوازم آرایش بخرم و زیاد اهل تنقلات نیستم
تنها کاری که این روزا میکنم درس خوندنه تا ذهنم درگیر کمبودهام نشه
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
من در رابطه با همسرم سوال داشتم. اگه میشه راهنماییم کنید. ایشون 20 خرداد گوشیشون ربوده شد ما تازه ازدواج کردیم
عروسیمون عید نوروز برگزار شد و از اونجایی که همسرم تازه سرکار میره و شغلش هم سخته و حقوقش کم خیلی غصه خورد من و همسرم اوایل نامزدی با هم اختلاف داشتیم ولی نه اختلافی که با هم دعوا کنیم چون ایشون کار نداشتن دچار بحران افسردگی از نوع وسواس فکری شدن و من روز های سختی رو گذروندم و الان خودم هم دچار افسردگی شدم ...👇
من تک فرزندم پدر و مادرم جوان هستن و ما با آنها زندگی میکنیم همسرم اوایل ناراحت میشد ولی الان خودش میگه با هم زندگی کنیم من بدون مامان اینا حوصله ام سر میره رابطه اش با خانواده ام خوبه خانواده ی خودش هم شهرستان هستن ما ترکیم و تهران زندگی میکنیم و همسرم اصالتا لر هستن دو فرهنگ متفاوت از اینها بگذریم بعد از گم شدن گوشی من خیلی ترسیدم نکنه همسرم باز هم دچار افسردگی بشه هیچ کاری هم از دستم بر نمیاد من کم سن و سال هستم تجربه ای ندارم ولی دلم میخواد خودم همسرم رو آروم کنم دلم نمیخواد غصه بخوره خانواده ی من از لحاظ مالی تامین هستن و منو هم ساپورت میکنن ولی همسرم آدمیه که بدش میاد کسی ساپورتش کنه وقتی میبینم از سرکار میاد بی حال میخوابه بیدار میشه سریال نگاه میکنه دلم میگیره فکر میکنم داره رنج میکشه و من نمیتونم کاری براش انجام بدم و تو دلم میگم کاشکی جدا شیم بره پیش خانواده اش اینطوری من باز هم تنها میشم ولی تنهای واقعی همسرم بار ها وقتی افسرده بود منو تنها گذاشته و رفته پیش خانوده اش شهرستان یه کاری کرد که بیچاره خانواده اش هم از چشمم افتادن الان نسبت بهشون یه طوریم همش با خودم فکر میکنم من الویت آخر زندگیشم چون تو روز های سخت منو نخواست همش فکر میکنم با من به آرامش نمیرسه احساس میکنم با خواهرش بیشتر به آرامش میرسه من خیلی ضربه خوردم حالا میخوام بدونم با همسرم چطور رفتار کنم تنهاش میزارم با خودش باشه خودش میاد سراغم میرم پیشش میگه سیس ببینم سریال چی شد نمیدونم چیکار کنم احساس بی ارزشی میکنم همش دلم میخواد وقتی میرم آزمایش بگن داری میمیری تا راحت شم از بچگی زندگی پر مخاطره ای داشتم لطفا من راهنمایی کنید که چطور میتونم یه همسر خوب باشم و چطور همسرم بر خورد کنم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام وقتتون بخیر
من خانم هستم ۴۰ سالمه شوهرم خیلی خوب و مهربون و زحمتکشه من یه مشکل دارم که از طرف خودمه و نمیدونم چطوری حلش کنم و نیاز به راهنمایی و مشورت دارم تا شاید بتونم حلش کنم ..
واونم اینه که من کلا آدم کم حرفی ام بیشتر دوس دارم بشنوم تا حرفی بزنم حس میکنم این اخلاق من شوهرم و ناراحت میکنه تو فکر میبره گاهی هم هی بهم میگه خب صحبت کن چخبر ؟ تعریف کن و من هیچی ندارم بگم دلم میخواد صحبت کنم ولی نمیدونم چی بگم دلم میخواد همیشه وقتی میپرسه چخبر حرفی داشته باشم باهاش حرف بزنم ولی ندارم لطفا راهنمایی کنید من چکار کنم بتونم همیشه حرفی برای شوهرم داشته باشم کسل کننده نباشم براش🍁
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
ماندانا هستم
من و همسرم 7 سال اختلاف سنی داریم، البته من از او بزرگترم و ما با آشنایی قبلی ازدواج کردیم و هردو فوق لیسانس هستیم
همسر من بعضا خیلی تحت تاثیر محیط قرار میگیرد و از اینکه کسی بفهمد زنش از او بزرگتر است بشدت ناراحت میشود و این ناراحتی در نحوه برخوردش بامن اثر میگذارد و گاها به من حرفهایی می زند که بشدت مرا منقلب میکند و واقعا آرزوی مرگ میکنم..
بعضا مرا بسیار تحقیر میکند و حتی بمن میگوید چرا از زندگیم بیرون نمی روی، قبل از ازدواجم هیچوقت انتظار نداشتم این حرفها را بمن بزند...
البته گاها نیز خودش پشیمان شده و سعی میکند جبران کند ولی نمیدانم چه کنم، دیگر نمی توانم تحمل کنم، خیلی تحقیر می شوم، خیلی زجر می کشم و از متارکه می ترسم...
8سال تحمل کرده ام، هنوز بچه دار نشده ایم ، خیلی برای زندگی مون زحمت کشیدیم و سختی های زیادی هردو کشیده ایم. به من بگویید چه کنم؟؟
غرورم را شکسته، روی من چندبار دست بلند کرده، تهدید به متارکه کرده و من به دست و پایش افتاده ام، آنقدر از حرفهایش زجر کشیده ام که گاها نفرینش کرده ام اما نفرین خودم هم زجرم میدهد، چراکه من و یا هر زن دیگری چرا باید همسر خود و کسی راکه نانش را میخورد نفرین کند؟
البته به نوعی دلم برایش می سورد، واقعا نمیدانم چه کنم، کمکم کنید🌹
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿