eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
623 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
چون دوست ندارم نزدیکانم متوجه درد های توی دلم بشن به شما میگم خانواده ما یه خانواده متوسط به بالا هست درآمدشون خیلی خوبه خدارشکر اما نه پوشش درستی داریم نه خوارک درستی همیشه صبحانه رو با نون و چایی میخوریم همیشه ناهار چیزی برا خوردن نداریم شام خوبه اما یه موقع هایی هم هست که نصف و نیمه سیر میشیم میوه میخوریم چون پدرم خودش دوست داره شیرینی فقط برا دو تا عید میخریم اونم برا مهمون است هیچ وقت نشده یه دل سیر شیرینی بخورم لباس که هیچی نگم فقط برا عروسی بشه میخریم و اون لباس ۵ یا ۶ تا عروسی میپوشیم داریم خیلی هم داریم اما اینجوری استفاده کرد خیلی بده یه زمانی پدرم ورشکست شده بود هیچی نداشتیم اینقدر که برنج نمیخوردیم دلمون برا برنج اینقدر کشیده بود که حتی گریه کردم پنیر مربا که اگه برادر کوچیکم گریه کنه بخرن یا مهمان بیاد سالی چند بار مدرسه که میرفتم حتی پول تو جیبی بهم نمی دادن اینقدر که دلم ساندویچ میخواست میرفتم یکی ساندویچ میخورد بوش حس میکردم شاید سالی یکی یا دو بار کباب بخوریم خانواده من همش در حال پول جمع کردن برای خونه و ماشین خریدن هستن دوست دارم برم سر کار هر چی که دلم میخواد بخورم و بپوشم خواستگار پولدار دارم اما بد اخلاق و یکمم ه وس باز شاید باهاش ازدواج کردم شاید تو خانوادم که داشتن و اینهمه حسرت به دلمون گذاشتم تو خونه شوهر جبران کنم زندگی خانواده ما راهکار نداره چون پدرو مادرم خودشون اینجور هستن پدرو مادرم خیلی مهربونن و دست این اون میگیرن اما این اخلاقشون خیلی بده متاسفانه @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii سلام دوستان من خانمی هستم که 29 ساله  ، متاسفانه پنج سال پیش به دلیل بد اخلاقی و عدم تفاهم از همسرم جدا شدم.... ‌ ‌ ‌
و در واقع ازش با تنفر جدا شدم و هیچ وقت حس پشیمانی بهم دست نداد . تو بعضی از کانال ها بعضی اعضا مطالبی خوندم مبنی بر اینکه ازدواج با زنان مطلقه بده و آخرش پسران پشیمان میشن و اینکه یه خانم مطلقه تجربیات زن...اشویی قبلی داشته شوهر دوم رو اذیت میکنه و یا ... . آقا پسری از من خواستگاری کردند که فعلا در حال آشنایی هستیم .  سی و هفت ساله هستند و شرایط خوبی دارند . ایشون خیلی علاقه نشون میدن و میگن براشون اصلا مطلقه بودن من مهم نیست همین که علاقه ای به همسر سابقت نداری خوبه و خانواده شون هم فعلا مخالفتی نکردند . ولی من ترس دارم نکنه دوباره به دلایلی که بالا گفتم پشیمون بشه که چرا با یه خانم ازدواج کرده نه یه دختر . ایشون پسر خوبی هستند و خوش اخلاق و متدین ولی به دلیل شرایط اقتصادی ازدواجشون به تاخیر افتاده . واقعا موندم چیکار کنم . از طرفی این سوال هم وجود داره که اگر با یکی مثل خودم مطلقه ازدواج کنم آیا باز هم این تفکر که این خانم روابط ... قبلی داشته البته از نوع حلال باز هم آزارش میده . خود من یه زنم و واقعا این احساس رو ندارم و شاید بگم چون از لحاظ عاطفی خیلی منو اذیت کرد خاطراتش برام حس مثبتی به همراه نداشته و با آشنایی جدید برای ازدواج اصلا ذره ای هم به همسر قبلی فکر نمیکنم و برام مهم نیست .حالا آقایون چگونه فکر میکنند ؟ از دوستانی که تجربه دارند و یا در این زمینه آگاهی دارند ممنون میشم نظر بدهند متشکرم @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii سلام عزیزان خواهش میکنم اگر کسی راه حلی برا این مشکل من داره بفرماین از بس خلقم تنگ شده ‌‌
من خودم رو 3سال پیش از موعد بازنشست کردم ولی شوهر طبق روال عادی بازنشست شد از وقتی بازنشست شده همش تو خونست فقط زحمت میکشه 3روز پرستار مادرشون هستن بیش از حد سنگ خانوادشو به سینه میزنه در صورتی که بقیه خواهر برادرش میشد پول برا پرستار رو هم بزارن وپرستار بگیرن ولی ایشون مخالفت کردن در ضمن این رو هم بگم ایشون کاسه داغ تر از آشه یعنی یه خواهر تو خونه داره که دبیره ایشون این 3 روز که خواهرشون مدرسه میرن نگهداری مادر میکنن تو رو خدا ببینید تو این وضع گرونی هررچه میگم مگه فقط وظیفه تو هست که از مادرت نگهداری کنی میگه ما این حرفا رو باهم نداریم اعصاب برام نگذاشته تمام استخونای بدنم سرم هرروز از حرص وجوش یه جای بدنم درد میکنه هیچ حرفی روش اثر نداره خوارشون هر جا بخوان برن بیان ایشون نوکر بی جیره ومواجب هستن شما رو بخدا به من بگید با این مرد چه کنم وقتی حزف میزنم میگه چشمت گور بشه به تو ربطی نداره در ضمن این رو هم بگم من از طرف مادر وپدر پشتوانه ای تدارم وگرنه ول میکردم میرفتم چون خودم حقوق دارم در این چند سال که پدر ومادرش مریض بودن تمام فکر وذهنش فقط اونا بودن در صورتی که برادرش هفته ای یکبار سر میزن ودوتا خوارای دیگش بیشتر حواسشون جمع زندگی وتفریحات خودشون هست شما رو به امیرالمومنین اگه دعای یا ذکری که این مرد بره سرکا ر یعنی وقتای بیکاریش هم فقط فضای مجازی یا تلویزیون یه پسر دانشجو دارم که فقط میبینه باباش اینطوریه اصلا فکر کار نیست وخیلی بی انگیزست تورو خدا زودتر من رواز تجربیات ونظراتتون مستفیذ بفرمایید هر چه تا حالا دعا گفتن نذر انجام دادم نمیونم چرا بی نتیجه است خیلی وضع روحیم خراب شده فقط دوست دارم گریه کنم سپاس @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii تجربه ی فوت پدر :
تجربه ی قشنگی نیست خدا نصیب دشمن ادمم نکنه، ولی خب کاریش نمیشه کرد زندگی همینه باید پذیرفت. خیلی ساله که پدرم فوت شده دقیقا وقتی تازه به سن بلوغ رسیده بودم دیگه پدرم کنارم نبود یکی از بدی هاش که الان داره تو زندگیم خودشو نشون میده اینه که احساس ناکافی بودن و عدم اعتماد به نفس رو دارم تو زندگیم میبینم چون هیچوقت تو زندگیم پدرم نبوده ک تاییدم کنه واسه همین این قضیه همیشه بخشی از روح و روان منو مورد هدف قرار داده. واسه بقیه رو نمیدونم واسه منی که خودم بابای خودمم و هرچیزی ک احتیاج دارم رو خودم باید فراهم کنم، چیزی به اسم نمیتونم و نمیشه وجود نداره، همیشه میگم یا میتونم، یا باید بتونم، انگیزه ی خوبی دارم واسه رسیدن به هدف هام. من قدر مامانمو بیشتر میدونم یدونه رو از دست دادم میدونم چقد سخت و وحشتناکه این یکی جاش رو چشامه بقیه رو نمیدونم ولی من از یه سنی به بعد مامانمو انگار دیگه ندیدم، چون اون زن مجبور بود هم پدر باشه برامون هم مادر، دیگه نتونست مث مامانای دیگه باشه، نتونست خونسردی خودشو حفظ کنه و همیشه دائما استرس داره، استرس یک ساعت بعده بچه هاش، استرس اینده ی بچه هاش بشدت کنترل گره و فک میکنم از نگرانی و دوست داشتن زیاده که این اعصاب و روان طرفین رو واقعا داغون میکنه درسته بزرگ شدم خیلی پخته و عاقل شدم ولی هنوزم وقتی بابای دوستم دوستمو بغل میگیره نمیتونم گریه نکنم، نمیتونم به خودم بگم خب حالا چی شده مگه، یه شبایی تا نزدیکای صبح براش گریه میکنم ب یاد روزایی که بود به یاد روزایی که زندگی خیلی قشنگتر بود یا مثلا وقتی دم دانشگاه میبینم بابای دوستم اومده دنبالش، سخته که به هم نریزم، سخته ک وانمود کنم حالم خوبه کاش اگه دوستی تو این موقعیت دارید خیلی خیلی حواستون بهش باشه خیلی از باباهاتون تعریف نکنید ادم هرچقدم بزرگ و بالغ باشه امکان نداره دلش تنگ نشه یکی دیگه از سختیاش هم اینه ک وقتی جایی لنگ میمونی بابات نیست زنگ بزنی کارتو برات راه بندازه، در نتیجه توقعت اینجا از ادما میاد پایین و خودت مجبوری ب داد خودت برسی. شاید تجربه ی جالبی نبوده باشه ولی خواستم حس و حال من و ادمایی مثل من رو درک کنید کمی..💙. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii سلام گلی جانم عیدت مبارک این پیام منو حتما بزار تو گروه برای اون دختر ۲۳ ساله عزیزی که پدرشوهر زمین گیر شده وبا همسرش مجبورهستن کارهاشو انجام بدن دختر گلم اول اینکه فقط هدفت خدا باشه عزیزم ودوم اینکه با بقیه صحبت کنید نوبتی کارهاشو انجام بدین دختر گلم منم مثل توبودم.......ولی بقیه دخترها وجاریم کمک میکردن نوبتی روزی یک نفر دیگه کسی خسته نمیشد با یه بزرگتری که حرفش رو قبول دارن وبرات درد سر درست نمیکنه صحبت کن از طرف خودش بگه که برای تو هم دردسر نشه بگه گناه داره خدارو خوش نمیاد بقیه راست راست برن وبیان واین وسط شما فقط کار کنید رضای خدا یک طرفه کاره و از زیر کار در رفتن وزرنگی بقیه یه طرف کار امیدوارم خدا بهت کمک کنه غسل صبر کن وسوره والعصررا زیاد بخوان موفق باشی عزیزم درکت میکنم وبرات دعا میکنم😔😔😔❤ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🍃🍃🍃🌺🌺🌺🍃🍃🍃 زندگی نازخاتون.... ‌🍃
دنیای بانوان❤️
🍃🍃🍃🌺🌺🌺🍃🍃🍃 زندگی نازخاتون.... ‌🍃
به زن بابام خیره موندم و گفتم: من نمیخوام شوهر کنم چه با پسرش چه با یه پیرمرد ... ابروشو بالا داد و گفت : خواسته اقاته من که مقصر نیستم‌... حرفهاش ادیتم میکرد و گفتم : توقع داری کوتاه بیام ... مگه من جای کسی رو تنگ کردم ... میخوام تو این خونه زندگی کنم و با کسی هم کاری ندارم ... شماهم با من کاری نداشته باشین ... بلند شدم و به سمت بیرون میرفتم که بازومو تو دست گرفت ...و گفت : دختره ه** تا دیروز با فرهاد بودی و الان مگه میشه نگهت داشت ... مثل مادرتی اونم مثل تو ه** بود ... خودشو انداخت تو زندگی من ... اسم مادرمو که اورد حون جلوی چشم هامو گرفت ...دستشو پس زدم و همونطورکه با عصبانیت به شونه اش میزدم گفتم: حرف زدنت رو یاد بگیر اون مادر من بوده ... یه تار موش هزارتا حرمت داشته ... _ برای همین پدرت ازش متفنر بوده ؟‌ _ پدرم لیاقتشو نداشته ... به سمت درب رفتم اگه بیشتر میموندم حتما درگیر میشدم ... خبری از خاتون نبود ... لب حوص نشستم ...مشتی اب به صورتم زدم و گفتم: خدایا خیلی بی انصافی . فرهاد رو گرفتی که اینطوری تحقیرم کنی ...کجایی خدا ...چرا اینکارو کردی ...فرهاد رو گرفتی که من بدبختر از قبل بشم‌...مثل یه کوه پشت سرم بود ...مثل یه مادر بود ... فرهاد خیلی مهربون بود ...من کنارش خوشبخت میشدم ...قطره های اشکم توی حوض میوفتاد و موج ایجاد میکرد ... تصویر اردشیر رو تو اب دیدم‌...داشت با لبخند نگاهم میکرد ... سرمو با عجله چرخوندم ولی اشتباه کرده بودم کسی نبود ... متعجب اب رو تکون دادم‌...واقعا اردشیر نبود ...من چرا تصویرشو تو اب دیده بودم‌.. به اسمون نگاه کردم خبری از ابر نبود و اسمون صافتر از اونی بود که فکرشو میکردم‌... اردشیر رو دیده بودم و به دلم حسی افتاده بود ... انگار خدا داشت باهام حرف میزد و میگفت : فرهاد رو بردم و اردشیر رو جاش دادم‌... به پای خودم زدم و گفتم: لعنت بهت این چه فکری تو سرت افتاده ... اون زن داره سوری بیچاره که میگفتن مریض و مشکل اعصاب داره ... میگفتن دیگه کسی رو نمیشناسه و از همه دور شده ... حتی بجه های خودشم یادش نمیاد ...
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii سلام نگین خانم اهل نیشابور واقعا از افکار ما سر در نمیارم وقتی پسرعموی کوچکترتون از شما خواستگاری کرده که همه چیزش با خانواده شما همخوانی داره چرا فکر برادر بزرگ‌ترش هستید که با شما مطابقت نداره واصلا شما رو نمیخواد؟ مسلما برادر بزرگ‌تر شما رو نمی‌خواسته و منتظر شده که شما ازدواج کنید بعد با کسی که دوستش داره ازدواج کنه مطمئن باش که کسی رو برای ازدواج در نظر داره وبه هیچ وجه به شما فکر نمیکنه پس خودتونو علافش نکنید وبا رویا پردازی های دخترانه تون آینده تونو خراب نکنید @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii سلام صدیقه هستم پنج ساله ازدواج کردم ...👇 من قبل از اینکه ازدواج کنم به خودم می گفتم اگه یه زمانی شوهرم یا خانواده همسرم از گل نازک تر به من بگن من دیگه حاضر به زندگی کردن نیستم. ( یا بهتر بگم فکر می کردم من اینقد محاسن ام زیاده که محاله کسی به من بی احترامی کنه) به خودم می گفتم من یه ادم تحصیل کرده ام چه معنی داره من کارهای خونه رو انجام بدم یه نفر رو می گیرم که بیاد کارهای منو انجام بده. ولی الان بعد از 5 سال زندگی مشترک یه ادم دیگه شدم عین فرفره کارهای خونه رو انجام می دم و خیلی توهین ها و تحقیر شدن ها رو تحمل کردم. بعضی وقت ها به خودم میگم من ناچارم که اینجوری زندگی کنم و بعضی وقت ها می گم درستش همینه قبلا اشتباه فکر می کردم. دوستان عزیزم گذشت و صبر تا چه اندازه خوبه؟ تا چه میزانی می بایستی تن به چیزی هایی بدیم که در واقع با اونها مخالفیم؟ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿