دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
مادر شوهر که شدی؛
یادت باشه در مقابل دختری که
هم سن دختر خودته صبور باشی!
چرا که هنوز خیلی جوونه و ممکنه
خیلی چیزها رو ندونه...
یادت باشه با دختر دیگران
طوری رفتار کنی،
که دوست داری با دخترخودت رفتار کنند!
مادر شوهر که شدی، کاری نکنی که؛
پسرت بین عشق مادری و
عشق همسری سردرگم باقی بماند!
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
خاطره جذاب خواستگاری
یبار یه خواستگار برام اومد
من سماور رو یادم رفته بود روشن کنم، به محض رسیدن اونا یادم اومد و روشن کردم، هنوز داغ نشده بود
مادرم هم عادت دارن، تا یکی میشنیه سریع میگن چای بیار
منم آوردم😶
چای سرد بود،ولی به روم نیاوردن
خود مامانم چای برنداشت
واااای اگه مامانم میفهمیدددد،همونجا سلاخیم میکرد😢😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام
صبح زیبای آدینتون بخیر و شادی 😊🌹
مساله ای چندین ماهه ذهن و زندگیم رو درگیر کرده خواستم مطرح کنم که دوستان هم نظراتشون رو بگن، ابتدا توضیح مختصری از خودم بگم:
من یک خانم ۳۸ ساله هستم از نظر تحصیلات دکتری تخصصی در یک رشته فنی دارم، موقعیت شغلی خوب و در آمد خوب، همسرم هم سن من و ایشون هم دکتری و شاغل و آدم خوبیه. حدود ده سال پیش من با یک نفر آشنا شدم و چند ماه هم با هم ارت باط داشتیم که همه چی خوب بود تا اینکه مسائلی پیش اومد و منجر به قطع ارتباط شد ( ایشون از نظر وضعیت مالی و ظاهری و تحصیلات کاملا مورد پسند من بودن ) و بعد من برای تحصیل به خارج از کشور رفتم، اون آقا هم گاهی اوقات پیام میداد و ارتباط داشتیم ، بعد من با همسرم آشنا شدم، سال ۹۹ به دلایلی برگشتم ایران و بعد ازدواج کردم و اون بنده خدا هم چند ماه قبل من ازدواج کرد. مجدد گاهی اوقات چت میکردیم ، خیلی معمولی در حد احوال پرسی و مسائل روزمره صحبت میکردیم، تا اینکه تابستون سال گذشته ارتباطمون بیشتر شد، چند بار بهم گفت ببینمت و یهو بهم ابراز علاقه کرد، دروغ نگم من همیشه دوستش داشتم و متاسفانه دارم 😔، بعد اصرار که همو ببینیم من قبول نکردم و اینکه دائم میگفتم به من اظهار علاقه نکن، حرمت خانمت رو نگهدار، نزدیک عید نوروز مامان من فوت کردن ( مامانم سنی نداشتن و در عین ناباوری این اتفاق افتاد) و چند وقت مجدد این آقا خیلی هوای منو داشت، بازم ندیدمش تا اینکه تعطیلات عید نوروز سر موضوعی بحثمون شد و ارتباطمون رو قطع کردیم. دوستان من این چند وقت دائم تو فکرشم ، نمیدونم چطور از ذهنم بیرونش کنم؟ من به خودم میرسم بهترین آرایشگاه، دکتر پوست، ورزش میکنم، هدف ها و برنامه های زندگیمو دنبال میکنم ( اما ی کوچولو کم رنگتر از قبل) صادقانه بگم خیلی از افراد از بیرون غبطه زندگیمو میخورن، ولی من حالم خوب نیست، همش به فکر این آقام روزی صد بار پروفایلشو چک میکنم.
با اینکه میدونم ته این رابطه سیاهی مطلقه 😔😔😔
لطف میکنید
همین پیام رو ناشناس داخل
تجربه های خوب همسران موفق بفرستین
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
『
سلام من ۲ ماه عاشق پسر عمم بودم دوستش هم داشتم بعد عقد کردیم بعضی وقتا خیلی گیر میده میگه با بعضیا نگرد و منم کم کم ازش سرد شدم عصبی شدم
وقتی میبینمش حوصلش ندارم خوشم ازش نمیاد و چند ماه های گذشته کمتر بیش پیام میدادم تو اینستا یه پسر بیم پیام داد خیلی بیم محبت میکردی عاشقم بود بعد نامزدم فهمید بازم بخشیدم ولی خواهرش اومد به بابام گفت دخترت خرابه بابام هم یک سال باهام حرف نزد من هرروز خودمو لعنت میکردم و حوصله نامزدم هم نداشتم خیلی باهاش سرد شدم الان دو ساله عقدم و هنوزم هیچی معلوم نیست نه اون میاد خونمون نه من میرم .
ولی بعضی وقتا فکر میکنم دوسش دارم میخام باهاش زندگی کنم ولی میترسم باهاش ازدواج کنم بعد نتونم بسازم بعد ب عنوان یه زن بیوه برگردم خونه ی بابام خانوادهی ما هم همش ب فکر ابروشون هستن خیلی از طرف خانوادم لطمه میخورم واقعا خستم من فقط 16 سالمه دختر های هم سن خودمو میبینم که چقد خوشحالن و رفیق دارن.
کسی میخاد با من دوست بشه به یه دوست نیازم دارم حرف بزنم.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
محبت میان زن و شوهر 🧕🏻💗🙎🏻♂
✍🏻هر کس با ایمان این آیات را به گلاب
و مشک و زعفران با نیت خالص و توجه به
خدا و معنی آن بنویسد و بشوید و به
کسی دهد که او را با زن خود الفت نباشد
و موقع نوشتن بگوید : کَذلِکَ ابْتَلی فُلان
( اسم مرد ) بِمُحَّبَةِفُلانَةَ ( اسم زن)
⛔️ الفت و محبت میان ایشان به درجه
کمال رسد و در میان ایشان هرگز طلاق و
اختلاف واقع نشود .
🔰آیات ۱و ۲ سوره انسان ( دهر ):
هَلْ أَتَى عَلَى الْ نِِسَانِ حِینٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ
یَکُن شَیْئًا مَّذْکُورًا إِنَّا خَلَقْنَا الْ نِِسَانَ مِن
نُّطْفَۀٍ أَمْشَاجٍ نَّبْتَلِیهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِیعًا بَصِیرًا
📗منبع: خواص الایات ص ۲۷۴
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
حس بدی دارم....
سلام خسته نباشید تورو خدا سوالمو بزارید گروه واقعا خسته شدم😭
من توعقد هستم و اینکه این چن وقته احساس میکنم نامزدم مث قبل نیس بی محلی میکنه منم میگم کمتر بهش توجه کنم شاید خودش خوب بشه ولی میبینم اصن تغییری نمیکنه عذاب میکشم فقط البته اصلا حرفی چیزی بهم نمیزنه محبت هم میکنه ولی مث قبل زیاد چت نمیکنه فک میکنم یکی داره زندگیمو خراب میکنه فکرمیکنم نامزدم بهم خی انت میکنه کمکم کنید🥹🥹اصلا چیزی هم ازش ندیدم خدایی ولی خودم حس بدی دارم😭
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
من متاهلم راهکار میخاستم برای بوی بد دهن
نمیدونم از بعضیا میپرسم میگن بونمیده
ولی خودم دچار وسواس شدم راهکاری دارین فک میکنم مال مجراتنفسیمه .راهکار دارین برا رفعش
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
تجربه چاق شدن :
عزیزایی ک دوس دارن تپل بشن
من خودم ۷ ۸ کیلو کمبود داشتم و خلاصه ارزوی چاق شدن
چن ماه پیش داشتم کانالو چک میکردم دیدم یکی گفته شربت راسیپ
میتونم بگم واقعا معجزه کرد بدون هیچچ عوارض خاصی برای من فق خواب الودگی تا یکی دو روز داش قیمتش ک اینجا ۵۰ ۶۰ تومنه ولی واقعا جوابههه برای همه سنین روش مصرف داره
امیدوارم ب کارتون بیاد
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام خسته نباشید من دیشب برام خواستگار اومد اولش گفتن پسر 31سالشه ولی وقتی اومدن فهمیدم 34سالشه
16سال اختلاف سنی داشتیم من بعد از اینک اونا رفتن ب عموم گفتم جوابشون کن عموم کف بزار چند روز دیگ ک اینو بگم ک فک کنم اونا فک کرد بودن سن من زیاده با اینک من فقط 18سالمه خواهرش ازم پرسید چند سالته گفتم 18 دیگ هیچی نگفت تا امروز عموم گف اونا زنگ زدن گفتن تفاوت سنی شون زیاده وگرنه ما از خدامون با شما وصلت کنیم از این حرفا الان خیلی ناراحتم ک چرا اول عموم زنگ نزد💔شانس ندارم که هی
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🍃🍃🍃🌺🌺🌺🍃🍃🍃 زندگی نازخاتون.... 🍃
اردشیر روبروم ایستاده بود ...
نمیتونستم نگاهش کنم ..بابت رفتارم خجالت میکشیدم و اروم گفتم: امری داشتین؟
به صندلی اشاره کرد و گفت: بشین ...
اروم نشستم و به گلهای قالی خیره بودم ...
روبروم نشست و پاهاشو میدیدم ...
سرفه ای کرد و گفت : فرصت نشد تشکر کتم ...و اینکه فردا چه برنامه ای داری ؟
از تعجب و هیجان چشم هام گرد شد و بهش نگاه کردم و گفتم : فردا ؟
_ بله فردا ...سالهاست ما برای سیزده جایی نرفتیم و شاید به همین دلیل که نحسی مارو گرفته ...
با خوشحالی گفتم: خواب میبینم ؟
با سر گفت نه ...
به سمتش رفتم ...روبردش ایستادم و گفتم : واقعا میریم ؟
_ اره گفتم صبح گوشت کباب کنن ...
_ دخترا خیلی خوشحال میشن ...
_ خودت چی ؟
به چشم هام خیره شد و گفتم : خیلی از این ز... ند.. ان یه روزم بیرون باشم هزار بار خداروشکر میکنم ...
ابروشو بالا داد و گفت : ز.. ند.. ان ؟
شرمنده گفتم : خاله توبا مثل یه ز.. ن.. دان بان اجازه نمیده بیرون بیام ...وقتی به دخترا سخت میگیره منم اذ.. یت میشم...
_ دخترا ...وقتی اولیش بدنیا اومد خیلی روز قشنگی بود ...
ولی هنوز بغل نگرفته بودمش که از ادم ها تا در و دیوار گفتن : دحتر که بدرد نمیخوره دحتر که اولاد نمیشه ....نزاشتن و منم عادت کردم به محبت نکردن به ندیدن ...
شاید باور نکنی ولی هنوز بغ.. ل.. شون نگرفتم...حتی نمیدونم اسم هاشون چیه ؟
وایی گفتم و کنارش با فاصله نشستم گفتم: چرا ؟ مگه چه گ.. نا.. هی دارن ...رعنا خیلی شبیهه شماست ...حتی وقتی میخنده مثل شما ابروهاشو بالا میبره ...
نورا موهاش به شما رفته ...پرپشت و حالت دار ...
ولی سودابه یکم بداخلاق و به خاله اخلاقش شبیه ....
با اشتیاق گوش میداد و ادامه دادم ...هر کدوم یطوری هستن ...ولی همشون با محبتن با اخلاق و خیلی با استعداد ...
اونا معنی پدر رو و مادر رو مثل من نمیتونن درک کنن ...
ولی میخوام بدونن عشق واقعی وجود داره ...من بجای همه بهشون عشق میورزم بهشون محبت میکنم ...
و گفت : ممنونتم ...
_ تشکر نیاز نیست ...من مدیون شما هستم...اگه نجاتم نداده بودین مر.. ده بودم ...