🕊🍃🍃🍃🌹🍃🍃🍃🕊 سلام عزیز و دوستان گرامی ❤️ خاستم به دختر خانم که با پسر جنوبی دوست هست. بگم خواهر عزیزم .آخه چرا اینقدر خودت اذیت میکنی و با اینکه چند سال باهاش ارتباط داشتی ولی باز شناخت کامل ازشش نداری.تو از کجا میدونید حرف های که میزنه حقیقت داره .تو خیلی جوان هستی درس بخوان خودت آزاد کن در آینده شاید سرنوشت بهتری داشته باشی.بعد ازدواج از دو شهر مختلف خیلی سخت های خودش از لحاظ فرهنگ و رسوم و آداب داره .ب ه نظر من جواب رد بده . دوست من تو شهر دیگه ازدواج کرد اینقدر خانواده ی شوهرش از لحاظ فرهنگ و رسم و رسومات اذیتش کردند و غریب کش کردن که با ی بچه کارش به طلاق کشیده شد .خواهر عزیز اگه نظرت ازدواج باهاش هست باز خیلی دقت کن.برات آرزوی بهترینی ها دارم. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿

دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii خانوم کانالمون میگه.... ‌‌

دختر خانم M که با یک پسری در فضای مجازی آشنا شدن و حالا دلشون زده شده عزیزم از اول هم کارت اشتباه بوده خوبه که فهمیدی اشتباه انتخاب کردی پسر مردمو سرکار نزار و با قاطعیت ردش کن بره سر خونه و زندگیش شما با هم کلی تفاوتهای فرهنگی و همچنین دوری راه دارید واین ازدواج مناسب شما نیست هر کسی به غربت شوهر کرده اکثرا پشیمانه و اکثرا پسری هم بدون نظر خانواده اش ازدواج کرده آخرش دلش زده شده بخاطر نارضایتی خانواده اش امیدوارم درست انتخاب کنی و خوشبخت بشی ولی بدون که این کارها درست نیست این روش خوبی برای انتخاب همسر نیست @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿

دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii سرایدار مدرسه که ه..رزه است ‌‌

🕊🍃🍃🍃🌹🍃🍃🍃🕊 سلام سرایدار مدرسه که ه..رزه است هر چه زودتر به مدیریت مدرسه وضعیت این سرایدار رو اعلام کنند تا پیگیری و اخراج بشه از مدرسه چون این افراد لایق شغل مقدسشون نیستند و باید محدود و مواخذه بشن تا مشکلی برای مردم ایجاد نکنند از قدیم سرایداران مدرسه رو به اسم بابای مدرسه می شناختند واین سرایدار این عزیزان را زیر سئوال می برد @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿

سلام بر خانمی که التماس دعا دارن تا از این زندگی راحت بشن من براتون دعا نمیکنم ضربه مغزی بشی یا همسرت بره و برنگرده دعا میکنم یه روز برسه حاله دله دوتا تون خوب بشه وپشیمون بشی چرا برای خودت وهمسرت آرزوی بد کردی ایشاله اهل بشین هردوتون وصبورانه زندگی رو بگذرانید دوست عزیز به امید خدا داریم به ظهور حجت نزدیک ونزدیکتر میشیم ما نیومدیم اینجا که بهمون خوش بگذره وشب وروز بگذرونیم اومدیم تا با چالش های زندگی همو محک بزنیم ودر نهایت جایگاه خودمون رو برای اون دنیا مشخص کنیم بیا وکاری کن اگه فکر میکنی که دلخسته ای ودرمونده فقط معامله کن با خدا با امام زمانمون هر روزی که دیدی داغونی و انگیزه نداری اون روز رو به نام امام زمانمون بزن و ازش استغاثه بخواه وبگو آقا جان امروز من فقط به حرمت شما با زندگیم وهمسرم سارزش میکنم به خدا که یکی دسته دلت رو میگیره وهمراهت میشه امتحان کن چون خودم امتحان کردم هر کجا در موندی دست توسل بزن به دامن امام زمانمون آقا غریبه کمکون میکنه به این ویترین های این دور وزمونه توجه نکن اینا همش یه قاب جذاب وسوسه برانگیز هستن تواین دور وزمونه کسی خوشبختی از دیگری پیدا نخواهی کرد حتی قیافه ها هم دیگه تکراری شده چه برسه به چیزهای دیگه گلیم @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿

دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii به کسی که در جمع‌تان حرف نمی‌زند، فور برچسب افسرده، منزوی، ضداجتماع و خجالتی نزنید. شاید او می‌خواهد خودش انتخاب کند که با چه کسانی معاشرت کند. سکوت شاید در شخصیت اوست. شاید حرفی ندارد و یا شاید از شما خوشش نمی‌آید. #لارس_اسونسن @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿

🍃🍃🍃🌺🌺🌺🍃🍃🍃 زندگی نازخاتون.... ‌🍃

اردشیر مش. کوک نگاهم کرد و گفت: چی میخوای بشنوی خاتون ؟ _ هیچی ... _ ولی انگار یچیزی میخوای بگی و نمیتونی به زبون بیاری ... گفت: بی پرده حرف بزن ... ازش یه لحظه تر.. س.. یدم و گفتم : چیزی نمیخوام بگم .‌‌واقعا منظوری نداشتم .. گفت: خوبه ... دیگه حتی کلمه ای حرف نزد و حس کرده بود من میخوام در مورد اون دختر بدونم ... عصر بعد از کلی خوش گذشتن برای برگشت اماده شدیم‌...تمام مدت حواسمون بهم بود و خاله توبا با غر زدنهاش ا. ز. ا.. رم میداد ... اونشب حتی دخترا شام نخوردن و از خستگی خیلی زود خوابیدن ... برای رفتن به توالت میرفتم که اردشیر رو دیدم با طاهره صحبت میکرد ... طاهره چشمی گفت و به سمت اشپزخونه رفت ... کنارش که رسیدم گفتم : شما بیدارین ؟‌ _ اره میخوام برم دیدن سوری براش غذا بیاره طاهره ... گفته بودم براش گوشت کبابی بیارن ... چقدر یجاهایی محبت داشت و گفتم‌: منم بیام ؟‌ خنده اش گرفت و گفت: انگار قراره همه جا پشت سرم بیای ... گفتم : بریم ... گفت : پشت سرم میتونی بیای ... مراعات عمارت رو میکرد و منم سکوت کردم‌... با طاهره پشت سرش راه افتادم ... با خودم میگفتم هیچ وقت نمیشه از ظاهر کسی قضاوتش کرد ... درب رو باز کرد و ینفر همیشه اون بیرون مراقبش بود... میگفتن حــ.ن زده شده و هر کسی یچیزی میگفت ... نور چراغ رو طاهره بالا کشید و گفت : ارباب اجازه بدین من جلو برم ... اردشیر مانع شد و خودش جلوتر رفت ... سوری نشسته بود و از اون حالات نگاهش ت. ر. س.. ی. دم ....موهاش پریشون بود و روی صورتش جای چ. ـن. گ‌ هاش بود ....اردشیر روبروش نشست و همونطور که موهاشو مرتب میکرد گفت: خوبی ؟‌ سوری به ما نگاه میکرد و دندون هاشو بهم م. ی. رد ... حق با اردشیر بود که نمیزاشت دخترا روملاقات کنه اون تو حالت طبیعی نبود ... اردشیر سینی رو از طاهره گرفت و همونطور که به سوری غذا میداد براش از بیرون میگفت ... از ت. ر.. س دست طاهره رو چسبیدم و اونم خیس ع. ر. ق شده بود ‌... سوری غداشو تو سکوت خورد و اردشیر رو به طاهره گفت برو براش اب بیار ... طاهره کوزه رو جلو برد و گفت : اب براشون اوردم ...

ک عید مبعث دعاگوی عزیزان از نجف اشرف هستم . درمورد کاسه برکت خواستم بگم که عزیزان این کار خرافات هست و یک کار من درآوردی. مردم را به جای ذکر و صدقه و دعا به ی سری کارهای بیهوده تشویق می‌کنند. وفی السماء رزقکم رزق شما در آسمانها ست. یعنی ازخدا باید بخواید باید دعا کنید صدقه بدین ذکر بگین تا تلاش و کوشش شما به نتیجه برسه سلام برا دختر خانمی که گفتن یکی از مادرشون خواستن که برا پسرشون دختر مناسب معرفی کنه عزیزم مادرتون میتونن چند بار که جایی میرن این خانم حضور دارن شما رو هم با خودشون ببرن قطعا شما بهشون معرفی میشین واون خانم میفهمن شما ازدواج نکردین انشالله هر چی خیر وصلاحتونه پیش میاد @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿

دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii #پاسخ_اعضا ‌‌

دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii تجربه مشترک اعضا ‌ ‌