لبامو دادم جلو و آروم زمزمه کردم: -خیلی تنگ شده بود دلم برات! با دست یقه ی پیراهنشو شل تر کرد و زیر چشمی نگاهم کرد + همین دیشب اومدم دنبالت رفتیم بیرونا! سرمو کج کردم و مظلوم نگاهش کردم - یعنی می‌خوای بگی تو دلت تنگ نشده بود؟! دست کشید به پیشونیش + خدایا به خودت پناه می‌برم از شر چشمای این دختر! خنده م گرفت. لبامو غنچه کردم و با دلخوری ساختگی گفتم: - چیکارت دارن مگه؟!  حالا که اینجور شد قهرم من اصلن! کلافه جابجا شد سر جاش. + چیزی نگفتم که من! نه نگاهش کردم، نه جوابشو دادم. نامحسوس خم شد سمتم + باشه! بخشید، خوبه؟! نگاهمو با ناز چرخوندم سمتش و جوری که فقط خودش بشنوه گفتم: - اینجوری که نمیشه، بوسم کن تا ببخشمت! صورتش درجا شد رنگِ انار + دیوونه م‌ نکن دختر! هیچ حواست هست نشستیم بین این همه آدم؟! شونه بالا انداختم - مشکل خودته! یه نگاه به چشمای مصممِ من کرد و یه نگاه به جمع و بیشتر خم شد سمتم. ناخودآگاه ضربان قلبم تندتر شد. نکنه بزنه به سرش و جلوی این همه آدم... آب دهنمو به زور قورت دادم. همون‌طور که خیره بود به چشمام، دست دراز کرد و لیوان چاییمو از جلوم برداشت و لباشو گذاشت درست همون جایی که رد رژم مونده بود روش و یه جرعه نوشید... به زور چشم از چشماش گرفتم و فکر کردم چه گرم شد هوا یهویی! صداش پر بود از خنده و لبخند + فعلا اینو داشته باش به عنوان پیش قسط، بقیه ی بدهیمم به زودی پرداخت می‌کنم خاتون! حالا آشتی؟! هول دست کشیدم به روسریم و توی دلم خدا خدا کردم کسی ندیده باشه! - آره آره! آشتی بخدا! زد زیر خنده و با عشق نگام کرد. صدای بلند و رسای بابا از اون حال و هوا کشیدمون بیرون " خوش می‌گذره بچه ها؟! " تا بیایم جواب بدیم، صدای جمع بلند شد به خنده... سیل متلکا که روون شد سمتش، شرمنده لب زدم: - تقصیر من شد همه ش، ببخشید! بین اون همه هیاهو، صداش انگار کن آبِ چشمه ست، جاری شد و پیچید توو سرسرای دلم + فدای سرت دلبر! به قول شاعر گفتنی: به خدا عشق به رسوا شدنش می‌ارزد : )!📼'💙 › ± طاهره‌اباذری‌هریس! @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿

🎶♥️🎶 خواستگارای خواهرم هیچ وقت نمیمونن سلام یه خواهر دارم مجرده و ۳۹سالشه بخاطر بیماری صرع هر خواستگاری اومد منصرف شدن و رفتن بعد چندین سال این هفته براش قراره خواستگار بیاد شرایطشم خوبه خیلی ناراحتیم هممون از اینکه باز خواستگار با شنیدن این بیماری بره خواهش میکنم پیامم رو بزارین تو کانال یه ذکری چیزی هرکس بلده بگه براشفای مریض خیلی محتاج دعای تک تکتون هستم برا خواهرم دعا کنین @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿

#پاسخ_اعضا 🌸🍃🌸🍃🍃🌸🍃 درجواب این دوست وخواهر نازنینم باید بگم ..دوست عزیزم شما اخر جملاتت خودت جواب خودت رو دادی شما میگی میترسم نتونم تحمل کنم واین یعنی اینکه دوستش نداری که بخوای از چیزی وکاری گذشت نسبت به این اقا داشته باشی ..پس تا وقتی از عشقت ومیزان گذشتت ازکسی واقعا مطمین نشدی جواب مثبت بکسی نده .. شما اول یک چند جلسه مشاوره خوب برو ..کمی از مشکلات ودردقلب خودت. رو مرهم کن..بنظرم برای روحیت لازمه..چون از نامت حس درد. گرفتم خواهر نازنینم ازدواج با عشق ومحبت باید شروع بشه وبا گذشت هردو طرف باید ادامه پیدا کنه ..حالا بخودت رجوع کن وببین شما که میگی من ازیشون سر تر هستم میتونی از منیت خودت نسبت به این اقا بگذری ...با توجه بحرفهاتون فکر نکنم که بشه ...خواهر کوچک شما شکوفا @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿

ادمین: ❣❣❣ درددل سمیرا رو بخونید...دختری که در معرض یک بی آبرویی قرار میگیره و.... اگر در زندگی شما عبرتی وجود داره برامون ارسال کنید... @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿

اگه دنبال یه کانال بودی که همه چیزو یه جا داشته باشه و نخوای اینور و اونور بگردی ؟!!! بیا مهرشاپ که همه مایحتاج توش پیدا میشه😉 راستی اخر هر فصل جشنواره تخفیفات داریم.🥰 الانم جشنواره تخفیفی زمستانه است از دستش ندید🤩 🌺جشنواره عیدانه 🌺تخفیفات زمستانی 🌺محصولات با کیفیت ایرانی 🌺قیمت مناسب https://eitaa.com/joinchat/2112028886Cf0891b04fb

#درد_دل_سمیرا #ارسالی_اعضا

تو اتاقم روتخت نشسته بودم که عمه باپریسااومدن تواتاقم.عمه وقتی دیددارم گریه میکنم گفت ،اگه قرارباشه ازالان تااومدن پیمان گریه کنی که چیزی ازت نمیمونه.دوروز که بگذره عادت میکنی.پریساهم کنارم نشست وگفت ازفرداباهم میریم بیرون تایادت بره وپیمان برگرده.عمه گفت بگیربخواب دیگه صبح کلاس داری،داشت از اتاق می رفت بیرون که صدای زنگ تلفن اومد.بازنگ تلفن این وقت شب به هم نگاه کردیم.پریساگفت پیمان که نیست هنوز تو راهه پس کیه ؟ عمه گوشی رو برداشت ،گفت الو بفرمایید ،جانم عزیزم آخه تو کجایی مادر ،الهی مادر فدات بشه چرا جواب تلفن رو نمیدی ،عمه دستش رو به طرف پریسابالا و پایین می بردوگفت بیا.آره عزیزم،ما خوبیم .تو چطوری ؟ مامانت اینجاس می خواد باهات حرف بزنه.رنگ پریسامثل گچ سفید شد تمام بدنش می لرزید،دستاش میلرزید.اشکش در اومدوگوشی روازعمه گرفت.گفت مامان جانم هانای عزیزم،الهی قربونت برم .الهی فدات بشم.دلم خیلی برات تنگ شده.دیگه بیاپیشم، مامان من به خاطر تو خوب شدم.حتمابیادخترم.منتظرت هستم.بهم خبربده مامان.پریسابادخترش که حرف زدبعدهم باشوهرش حرف زد.قطع که کردخودش رو انداخت تو بغل من وگفت هاناگفته با بابام داریم میایم ایران تابیست روزدیگه.اصلاباورم نمیشه.هاناگفت دایی پیمان باهاشون در تماس بوده،وگفته که من خوب شدم.به عمه گفت مامان کلیدخونم‌کجاست میخوام برم خونه خودم. عمه گفت دست منه نگران نباش بهت میدم خوب بزار بیان همین جا.گفت نه می خوام هانابرگرده تو خونه خودش دیگه نمی زارم ازم جدا بشه قول میدم خوب بشم. صبح باید بریم و خونه رو تمیز کنیم ،توهم بیاسمیرا کمکم کن تا همه‌ چیز رو برای اومدن هاناوخسرو(شوهرپریسا)آماده کنم.گفتم تو داری می لرزی آروم باش ،من صبح کلاس دارم ولی تا اومدم حاضرم که بریم.دستش رو گذاشت روی پیشونیش و گفت، خسروگفت ده روزقبل عید میان .الان چقدر تا عید مونده گفتم الان بیست و پنج بهمنه،تقربیا بیست و پنج روز دیگه. وقت داری تا خودت و آماده کنی.گفت کِی باید بریم دکتر ؟ عمه گفت ده دوازده روز دیگه .گفتم می خواین وقت بگیرم زودتر برین .پریسا با ذوق‌گفت آره می خوام بهش بگم، ببینم چیکار کنم.میخوام بگم‌ یه چیزی بهم بده که دیگه بدنم نلرزه.گفتم پریسا تو فقط ضعیف شدی بیشتر چیزای مقوی بخور که حال بیای.فردا ساعت نزدیک چهار رسیدم خونه و یک راست رفتم و بدون خجالت از عمه پرسیدم پیمان زنگ نزده ؟گفت نه.رفتم بالا و نشستم پای تلفن.حوصله هیچ کاری نداشتم.نماز خوندم ، شام خوردیم. ادامه دارد.. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿

💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🔻دستورالعمل معتبر پیامبر(ص) و امام صادق(ع) برای گشایش بخت و ازدواج دختران🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 1️⃣روایت پیامبر(ص): هر که آن را (سوره احزاب) بر پوست آهو بنویسد و آن را درون حُقّ (ظرف کوچک مانند کوزه) در منزلش قرار دهد، به اذن الهی خواستگاران بسوی منزلش بسیار شوند و برای دختران و خواهران و سائر بستگانش طلب ازدواج بسیار گردد و هر کسی به او رغبت خواهد کرد ولو آنکه زاهد و فقر باشد. 2️⃣روایت امام صادق(ع): هر که آن را (سوره احزاب) بر پوست آهو بنویسد و در منزل خود بگذارد خواستگاران به منزل او خواهند آمد و برای ازدواج با دختران و خواهران و همه اهل و بستگانش از او درخواست شود به اذن الهی. ◀️مَنْ كَتَبَهَا فِي رَقِّ ظَبْيٍ وَ جَعَلَهَا فِي حُقٍّ فِي مَنْزِلِهِ تَزَوَّجَتْ بَنَاتُهُ سَرِيعاً. 📚جُنّةُ الأمان الواقیة و جنّةُ الإیمان الباقیة (المصباح للکفعمی) ج ۱، ص ۴۵۶ ◀️وَ قَالَ اَلصَّادِقُ (عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ): «مَنْ كَتَبَهَا فِي رَقِّ ظَبْيٍ، وَ جَعَلَهَا فِي مَنْزِلِهِ جَاءَتْ إِلَيْهِ اَلْخُطَّابُ فِي مَنْزِلِهِ، وَ طُلِبَ اَلتَّزْوِيجُ فِي بَنَاتِهِ، وَ أَخَوَاتِهِ، وَ جَمِيعِ أَهْلِهِ وَ أَقْرِبَائِهِ، بِإِذْنِ اَللَّهِ تَعَالَى». 📚البرهان في تفسير القرآن ج ۴، ص ۴۰۷ ‌‍‌@beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿

💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 دلم برای خواهرم سوخت ... رفتم پیش دعا نویس🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 سلام دوستان حالا که همه از خاطرات دعا گرفتن گفتن منم یه چیزی یادم اومد گفتم بگم چندسال پیش خواهرم بار دار شد میخاست بچش سقط بشه منم که دلم برای خواهرم میسوخت گفتم برم براش یه سرکتاب بگیرم رفتم پیش دعا نویس گفت باید بری عقرب زنده بگیری برام بیاری تا من براش دعا بخونم آویزون کنه وسط اتاقشون تا از بچش مواظبت کنه وگرنه بچش سقط میشه راهی نداره منم رفتم هرچی گشتم عقربی ندیدم گفت برو تو بیابونی زیر سنگا بگرد پیدا میکنی منم چند جا گشتم پیدا نشد خواهرم گفت بیخیال ولش کن از کجا عقرب بیارم خلاصه ماهم دیگه سراغ دعا نویس نرفتیم بچشم دختر شد سالم صحیح خوشگل 44مترم زبون دنیا اومد از من می‌شنوید یک ریال برای دعا نویس ندین چون فقط پولتون دور انداختین هیچ مشکلی حل نمیشه بدتر هم میشه من چهار بار امتحان کردم بدتر هم شد که بهتر نشد ‌‍‌‌@beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿