eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.7هزار عکس
625 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
دنیای بانوان❤️
🌸🍃🌸🍃🍃🌸🍃 برشی از یک زندگی 🍂 سلام اول از کانالتون تشکر کنم واقعا خیلی خوبه حالم خیلی بده لطفا پیا
این نوشته رو ب حساب یه درد دل یا یه کمک یا یه هم صحبتی میزارم نمی دونم چرا دارم این متن و مینویسم اونم منی ک ب فضای مجازی اعتقاد و اعتمادی ندارم ولی میگم شاید دلم یکم سبک شد من دختری بودم ک خواستگار بیش از حد داشتم یه روزی عکس رفیق داداشمو توی اینستا دیدم خیلی خوشم اومد گذشت و گذشت همیت جوری ۳ سال گذشت و من اسم این پسره رو از داداشم میشنیدم ولی خودش نمیدیدم خیلی ازش خوشم اومده بود نمیدونم چرا ولی تنها کسی بود ک خوشم اومد ازش پیجش تو اینستا دنبال میکردم ولی کاری از دستم برنمی اومد شاید غریبه بود میتونستم پیام بدم ولی رفیق داداشم بود و نمیشد سه سال گذشت و من خودمو با درس درگیر کردن . تا اینکه یه روز زن داداشم بهم گفت تورو بهش معرفی کردم دنبال دختر خوب میگشت گفتم باشه، و بازم گذشت و بعد چند ماه اومد جلو دقیقا وقتی اومد ک مدتی قبلش رفتم حرم امام رضا گله کردم و از اون روز صبحش کامل از فکر و ذهنم دورش کردم و داشتم فراموشش میکردم اومد و با هم دوست شدیم روزهای خوبی بود من از ته دلم خوشحال بودم دانشگاه بهترین رشته رو قبول شدم و ب کسی میخواستم هم رسیدم اولاش خیلی خوب بود گفتم گذشته ات برام مهم نیست ولی بعد مدتی گذشته اش بدجور برام مهم شد ب حدی ک اگ میتونستم تک تک دخترهایی ک توی گذشته باهاش صحبت کردند و پیدا میکردم گذشت تا اینکه دیدم این رفتارم خوب نیست و درست شدم و خیلی خوب شدم من یه دختر مغرور جواب یه سلام پسر و ب زور میدادم و با غرور نگاه میکردم حتی اول ها جواب پیامشو هر یه ساعتی میدادم ک حالا شدم کسی ک هر شب تا ۱ شب منتظرم فقط بیاد تا یه سلامی بهم بگه خیلی خسته شدم خیلی وابسته شدم در حدی ک بی توجهی و دیر پیام دادناش انلاین شدن هاش میبینم ولی نمیتونم کاری کنم چون از فردای بدون اون میترسم شما بگین چیکار کتم دیگه خسته شدم دلتنگش میشم ولی اون هیچی نمیگه اصلا انگار ن انگار تموم تلاشمو برای این رابطه کردم و همه جا غرور مو بردم زیر سوال ولی ..... لطفا راهنماییم کنید مرسی اسممFR بشناسین @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 منم میخوام از نحوه اشناییم با همسرم بگم ... خوشبختیم🍃🍃🍃🍃🍃🍃
دنیای بانوان❤️
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 منم میخوام از نحوه اشناییم با همسرم بگم ... خوشبختیم🍃🍃🍃🍃🍃🍃
نحوه ی آشنایی و ازدواج خودم و همسرم رو براتون بنویسم. 5 سال پیش تو دانشگاه که ترم سوم بودم یکی از پسرای دانشکاه از دوست صمیمی من خوشش اومد همیشه دنبال ما راه میفتاد تا با دوستم صحبت کنه تا اینکه یه روز به طور اتفاقی یکی از دوستاش هم با اون بود و اون روز اون از من خوشش اومد دوستم با پسره بهم زد ولی منو شوهرم یک دل نه صد دل از هم خوشمون اومد. هنوز یک هفته از آشناییمون نگذشته بود که تصمیم گرفتیم با هم ازدواج کنیم ولی می دونستیم که خانواده هامون مخالفت می کنن برای همین تصمیم گرفتیم با هم بریم مشهد و دعا کنیم به هیچ چیز دیگه هم فکر نمی کردیم دو روز از کلاس غیبت کردیم و با هم رفتیم مشهد و همش تو حرم بودیم و دعا می کردیم خیلی روز خوبی بود. یه روزه رفتیمو برگشتیم بعد زنگ زدیم به خانواده هامون خانواده ی من که گفتند تا پسره رو نبینن نظر نمیدن ولی خانواده ی شوهرم به شدت مخالفت کردند. همسرم که مخالفت اونا رو دید رفت و برای من یه سرویس طلا و یه دست لباس خرید بعد زنگ زد به خانوادش و گفت من دارم عروستون رو میارم به زور منو برد پیش خانواده اش، منم جرات نکردم به خانواده ام چیزی بگم. وقتی رسیدیم اونجا همه ی خانوادش جمع شده بودن تا منو ببینند مادر شوهرم که مطمئنم دوست داشت پاشه منو بکشه اما شوهرم به هیچ کس اجازه نمی داد حتی با من تند حرف بزنن. این ماجرا هم گذشت اما مادر شوهرم مخالف بود می گفت پسرم هنوز بچه است البته اینو بگم که اون زمان همسرم 19 سال و من 20 سال داشتم. همسرم بارها بدون دعوت به منزل ما هم اومد و با پدرم ، برادرهام و شوهر خواهرم صحبت کرد تا اینکه خانوادم پس از یک تحقیق مختصر متوجه شدند که همسرم فرد مناسبی برای منه. خلاصه اینکه بعد از چند ماه مادر شوهرم هم کوتاه اومد و ما با هم ازدواج کردیم الان هم 5 ساله که داریم با هم زندگی میکنیم و خدا رو صد هزار مرتبه شکر هیچ مشکلی هم با هم نداریم دیگران هم با ما مشکلی ندارن. تازه فروردین 1402 هم نی نیمون بدنیا میاد @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 میخوام خاطره ازدواجم رو براتون بگم جالبه شاید🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
دنیای بانوان❤️
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 میخوام خاطره ازدواجم رو براتون بگم جالبه شاید🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
من و همسرم در دانشگاه با هم آَشنا شدیم. حدود 25 سال پیش که من 20 سالم بود و ایشون 2 سال بزرگتر از من بود و به رسم همون زمان خیلی زود نامزد کردیم و بعدشم ازدواج. 3 سال بعدش بچه دار شدیم. زندگی عاشقانه ای بود . خیلی همدیگر رو دوست داشتیم و در کنار هم خیلی پیشرفت کردیم. وضع مالی بسیار خوبی پیدا کردیم و با دو تا بچه مون خیلی خوشبخت بودیم تا این که حدود 3 سال پیش من متوجه توده ای در سینه ام شدم و خانم دکتر شادانلو تشخیص سرطان سینه را دادن و خدا رو شکر به دلیل اینکه من و دکتر زود متوجه شده بودیم سینه ام رو از دست ندادم اما دکتر برای من 1 جلسه شیمی درمانی و 5 دوره برق درمانی تجویز کردن. من 42 سالم بود. با دو تا فرزند نوجوون که در سن بحرانی بودن. به شوهرم خیلی امیدوار بودم و اونم اوایل خیلی بهم امید و انرژی می داد ولی به تدریج همه چی تغییر کرد. وقتی دکتر به سبب ضعف جسمانی من داشتن رابطه جنسی را منع کرد شوهرم خیلی تغییر کرد ، کم کم از هم فاصله گرفتیم و بعد از طریق یکی از اقوام متوجه شدم که ایشون با یکی از همکارانش در محل کار رابطه برقرار کرده ، این دختر خانوم سنش کمتر از 25 سال بود. یعنی می تونست به راحتی هم سن دختر من باشه. وقتی به روش آوردم انکار کرد. منم ترکش کردم. بچه ها هم خوشبختانه در کنارم باقی موندن. رفتیم منزل برادرم و همسر مهربانش که سنگ تموم گذاشتن و در این مراحل سخت در کنارم موندن... در شرایطی که بیمار سرطانی باید آرامش داشته باشه و از هر گونه استرسی فاصله داشته باشه من در اوج استرس بودم و اگر امید به آینده بچه ها و حمایت های برادرم و همسرش نبود نابود شده بودم. اما کم کم سلامتیم رو به دست آوردم و حالم بهتر شد. اواخر بیماریم بود که شوهرم برگشت و با کلی عذرخواهی خواش کرد برگردم ولی دیگه نمی تونستم مردی که بعد از 20 و چند سال زندگی مشترک من رو جلوی بچه ها و اقوامم خرد کرده بود و احساساتم رو جریحه دار کرده بود دوست داشته باشم. نه احساساتی شدم و نه سعی کردم به خودم دروغ بگم. بهش گفتم نه . حرفهای خیلی بدی هم به برادرم زده بود و توهین کرده بود و به اصطلاح دست پیش رو گرفته بود که پس نیفته. من سلامتیم رو به دست آوردم و در همین مدت از همسرم رسماً جدا شدم. خدا نتیجه این همه زجر و مصیبت رو خیلی زود بهم داد. با مردی آشنا شدم که اغراق نباشه فرشته بود. مردی که دنیای دیگه ای رو بهم نشون داد و اعتماد از دست رفته زندگیم نسبت به مردها رو بهم برگردوند. این مرد خودش 20 ساله تنها زندگی می کنه چون همسر نروژیش حدود 20 سال پیش به دلیل عدم تفاهم فرهنگی ازش جدا شده و حالا احساس می کنم می تونیم در کنار هم خوشبخت باشیم. خوشبختانه رابطه خوبی هم با بچه ها برقرار کرده و انشاالله تا پیش از ماه مبارک رمضان پیمان ازدواج با هم می بندیم. داوودی عزیزم ، مردی که آزارت داده و زندگیت رو به سیاهی کشونده و خواب و خوراک برات نذاشته ارزشش رو نداره که جوونیت رو به پاش بریزی چون 10 سال دیگه ممکنه تو روت وایسته و کاری کنه که دیگه هیچ انرژی و انگیزه ای برات نمونه. اینم از خاطره من...ببخشید اگر اذیتتون کرد @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 توسل به باب الحوائج🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 حضرت حجة الاسلام و المسلمین ((آقاى حاج سیّدمحمد تقى حشمت الواعظین طباطبائى قمى )) داستانى را از ((آیت الله العظمى مرعشى نجفى قدس سره )) اینچنین نقل فرمود: یکى از علماى نجف اشرف ، که مدّتى در قم آمده بود، براى من چنین نقل کرد که : من مشکلى داشتم به مسجد جمکران رفتم درد دل خود را به محضر ((حضرت بقیة الله حجةّبن الحسن العسکرى امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشریف )) عرضه داشتم و از وى خواستم که نزد خدا شفاعت کند تا مشکلم حل شود. براى همین منظور بکرّات به مسجد جمکران رفتم ولى نتیجه اى ندیدم . روزى هنگام نماز دلم شکست و عرضکردم : مولاجان ، آیا جایز است که در محضر شما و در منزل شما باشم و به دیگرى متوسل شوم ؟ شما امام من مى باشید، آیا زشت نیست با وجود امام حتّى به ((علمدار کربلا قمربنى هاشم (ع ))) متوسل شوم و او را نزد خدا شفیع قرار دهم ؟! از شدت تاثر بین خواب و بیدارى قرار گرفته بودم . ناگهان با چهره نورانى قطب عالم امکان ((حضرت حجّت بن الحسن العسکرى عجل الله تعالى فرجه الشریف )) مواجه شدم . بدون تامل به حضرتش سلام کردم . حضرت با محبت و بزرگوارى جوابم را دادند و فرمودند: ((نه تنها زشت نیست و نه تنها ناراحت نمى شوم به علمدار کربلا متوّسل شوى ، بلکه شما را راهنمائى هم مى کنم که به حضرتش چه بگویى . چون خواستى از ((حضرت ابوالفضل (ع ))) حاجت بخواهى ، این چنین بگو: ((یا اباالغوث ادرکنى )) اى آقا پناهم بده .)) ‌‍‌@beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
هدایت شده از ذخیره پیام
⚠️میدونستین طبق آمار ۸۰ درصد طلاق‌ها بخاطر مشکلات و ناتوانی‌های مرد یا زن اتفاق میفته⁉️ ⁉️از عوارض خطرناک این ناتوانی‌ها روی جسم و روح خانم اطلاع دارین؟ ⁉️می‌دونین وقتی مرد اعتماد به نفسش نسبت به حل بزرگترین نیاز همسرش از بین میره چه اتفاقی برای اون زندگی می‌افته؟ 💯اگه همه‌ی اون‌هارو می‌دونین،پس منم این رو بهتون میگم که حکیم خدایاری با بهره گیری از علوم طب اسلامی/سنتی برای مشکلات زناشویی آقایون مشاوره و درمان قطعی و بدون بازگشت ارائه می‌کنند! 🚫`حتما اگر جزو ۷۵ درصدی مردان بالغ ایران هستین که این مشکلات رو دارین،همین الان برین کانال حکیم خدایاری و ازشون مشاوره بگیرین🌺 👇👇👇👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3746758922Cfd4b1c1626
دنیای بانوان❤️
🍃🍃🍃 #عاشقانه_مهدیه
سلام شبی که پسرعموی بابام که تازه از هند(کارش اونجاست)برگشته بود،اومدند خواستگاریم حتی فکرشو هم نمیکردم روزی برسه که نتونیم دوری همو تحمل کنیم... تا حالا ندیده بودمش فقط دوران نوجوانی دیده بودمش،اونموقع یک دماغ گنده ای داشت و قد دیلاقی😂😂😂 گفتم ندیده میگم نه،مامانم گفت هدی بذار بیان بعد بگو نه... وای شب اول همون لحظه که دیدمش عاشقش شدم از بس آقا و نجیب بود❤️ با زمان نوجوانیش خیلی متفاوت بود.. اونم منو که دید خیلی جا خورد.. بعدها برام گفت که به اصرار بابام اومده بودم ولی وقتی دیدمت نتونستم ازت چشم بردارم😍😍😍😍 زندگی هاتون پر از عشق❤️ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🍃🍃🍃 سلام من چند سال پیش یه خواستگار داشتم که خواهر و مادرش سنتی اومدن خواستگاری... من پاسخ منفی دادم... تا اینکه بعد از اون خودم با یه پسری آشنا شدم و واقعا عاشقش شدم قرار شد خانواده شو بفرسته خواستگاری... خلاصه آقا مادر و خواهرش که اومدند دیدم ای دل غافل خواستگار قبلی هان😂😂😂 اینبار جوابم مثبت بود خودشونم هنگ کرده بودند بنده خداها😂😂😂😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🍃🍃🍃🍃 سلام من یه بار با دختر خالم و خواهرم داشتیم میرفتیم بازار وسط راه مامانم زنگ زد که موقع برگشتن چسب آکواریوم هم بخرین، گفتم باشه از چند تا مغازه پرسیدیم نبود یهو دیدم رو شیشه نوشته لوازم یدکی ، به خواهرم گفتم بنظرت اینجا میفروشن؟ گفت نمیدونم، برو بپرس نگو صاحب مغازه هم واستاده بود اونجا و حرف های ما رو می شنید، منم هول کردم گفتم ببخشید آقا چسب یدک دارین؟ 😐 بیچاره پسره نه میتونست بخنده نه میتونست حرف بزنه 😅😂 بعدش ک فهمیدم چیکار کار کردم گفتم ببخشید چسب آکواریوم دارین گفت اره خلاصه با هزار بدبختی از اونجا اومدم بیرون 🏃‍♀ هفته بعدش پسره اومد خواستگاری 😂😐 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
نوستالژی قدیمی همونجا که غم جا نداره😍🍃🍃🍃 خوشتون اومد؟🌸🍃