در مورد چالش همسایه
ساله پیش پیشه پیرزنی زندگی میکردم ۲سالو ۶ ماه کنارش بود
اگه بگم مثه مادر بود دروغ نگفتم من آدمه احساسی نیستم کمتر بروز میدم خودم رو وچیزی رو وقتی تایید میکنم که خالص باشه برام
اما از روزی که دیگه این زن رو ندارم باورت میشه اگه بگم دلم براش تنگ میشه برای مهربونی هایی که خرجم کرد
یه ساله که مشد ننه عزیزم رو نداریم به خدا که بعضی آدمها حیفه بمیرنو نباشن
ازش خاطره زیاد دارم از همسایه ای که کلا نعمت بود وبرکت از روح پاکی که داشت
نفسش گرم بود دلش خوش هیچ چیز جز سلام وصلوات به زبونش نمیاومد
یادش بخیر🥺
خدا رحمت کنه همه گذشتگان مخصوصا مشد ننه منو
من حتی شبا با یادش خواب میرم چون اصن دلم نمیخواد روزی از ذهنم پاک بشه پس گاهی وقتا یادش میکنم
هیچوقت خوبی ازیاد نمیره ونمیمیره حتی اگه آدماش نباشن
گلیم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
سلام دوست ۱۶ ساله
اگه قراره خانوادت باهات راه بیان وتحت فشار نزارنت شما هم باید خیلی چیزها رو رعایت کنی
مطمئنا مادر ازت راضی نیست که مته به خشخاش گذاشته
رعایت کن دخترم ما پدر ومادرها خیرتون رو میخواهیم مخصوصا دخترها که شرایط سختتری دارن ومادر پدر مسولیت گرانی
روی دوششون هست که دختر خانم رو هم از لحاظ جسمی وهم روحی سالم تحویل بده که قراره مادر خانواده ای بشه
حق بده نگرانت باشن
من صاحب دوتا گل پسر هستم اما خدا خبر داره که چقدر تو فشارم برای تربیت آیندشون که فردا روزی دختری مثه شما تف ولعنتم نکنه بابت رفتاره پسرم
مراقبم هرچند مراقبت تواین زمونه کاره خیلی سختیه
به عنوان یه مادر میگم اگه مامانت ازت خاطر جمع باشه دست بازه واختیار داری والا بخوای لج کنی ایندتو خراب کردین هم شما وهم خانوادت
در ضمن عجله نکن برای آینده زمان آدمها رو قشنگتر نشونت میده آنوقته که بهتر تصمیم میگیری
گلیم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
سلام منم در باره همسایه بگم. خدمتتون عرض کنم که من حدود ۳۷ سال پیش.
یعنی زمان جنگ مجرد بودم خونه پدرو مادر توی شهرستان کوچیک بودیم. ما ۶ تا خواهر و برادر بودیم. و یه همسایه داشتیم که به خانم همسایه میگفتیم ننه زری
(اسم دختربزرگش زری بود) این ننه زری خیلی خانم گرم و مهربون و خوش زبونی بود و اون هم ۶ تا بچه داشت وما با اونا و
بقیه بچه های همسایه ها از صبح تا عصر غیر از ساعات مدرسه تو کوچه مشغول بازی بودیم. مثل الان نبود که😊
وبگم مادرم از حملات هوایی خیلی میترسید و با اینکه تو شهر کوچیک ما تو استان فارس اصلا حمله هوایی نبود ولی تا صدای آژیر از تلوزیون یا رادیو پخش میشد مادر ما غش میکرد😳
وننه زری بود که به داد ما میرسید. ویکی دیگه اینکه ایام ماه رمضان که میشد ما اون موقه ساعت زنگ دار نداشتیم. و آنچه زری داشت. بنده خدا هر شب موقع سحر
میاومد در خونه ما در میزد. و یک شب چند تا سگ ولگرد دنبالش کرده بودند.😄 دیگه از اون به بعد موقع سحر یه حلب روغن خالی از تو حیاط خودشون پرت
میکرد تو حیاط ما. و ما باصدای حلب روغن بیدار میشدیم😅 و صبح حلب خالی رو بهشون میدادیم تا برای شب نگه دارن 😂 واقعا همسایه خوبی بود خدا حفظش
کنه هنوز هم. که همه بچه هاش ازدواج کردن و ماخواهر برادر ها هم ازدواج کردیم و ننه زری یه پیرزن شده و مادر من هم پیرزن شده هنوز با هم ارتباط دارن و
مونس هم هستند و ما هر وقت شهرستان میریم بهش سر میزنیم واقعا همسایه خوب نعمته
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🍃🍃🍃🌺🌺🌺🍃🍃🍃 زندگی نازخاتون.... 🍃
تاج ملک صحبت میکرد و من دسته مبل رو تو دستم میفشردم و دلم جای دیگه بود ...
بعد دوسال تازه باید برای خودم انتخاب میکردم ...
برای اردشیر بی معرفت که هیچ سراغی از من نگرفته بود ...
با صدای پدرم به خودم اومدم و گفت : بهت اصرار نمیکنم خودت تصمیم بگیر کاملا ازادی هرچی میخوای باشه ...
چقدر داشتن همچین پدری معجزه بود ...بی دلیل یهو بغـ.ـ.ـل گرفتمش و صورتشو بوـ.سیدم...
متعجب پرسید هنوز شوهر نـکـ.ـ.ـرده دلتنگ منی ؟
موهاشو نوازش کردم و گفتم : دلم برای اون سالهایی که گذشت و از محبت و بودنتون محروم بودم میسـ.ـ.ـوـ.زه ...
_ اون سالها به حـ.ـ.ـهنم از امروزت لـ.ـ.ـذـ.ت ببر ...
حق با پدرم بودم و من چیزی تو زندگی کم نداشتم ...
اونشب مهمان ما خیلی حواسش به من بود و کاوه دیگه مراقب نگاهاش بود چون پدرم در جریان خواستگاریش بود ...
دم دمای ظهر فردا بود که بالاخره زری برگشت ...دلم براش تنگ شده بود ...بیماری خواهرش اونم ازــ.ار میداد و زیر چشم هاش گود رفته بود ...
یکساعتی میشد که اومده بود و هنوز ناراحت بود ...تاج ملک احوال خواهرشو پرسید و گفت: تو اون سـ.ـ.ـن و سـ.ـ.ـال نباـ.ید بیمار بشه ...مگه چندسـ.ـ.ـالشه دوتا بجه زایبده و این بار یه حاملگی اونطور از پا در اوروش ؟
_ تـ.ـ.ـرـ.سیده زنعمو خبر مرـ.ک شنیده اونم که تازه زاـ.یمان کرده بوده و حالا میگن کارش به دعا کشیده ...نمیتونه بجه رو شیر بده ...
_ اینا همش حرفه چله رو چله اش افتاده باید چله بـ.ـ.ـری کنن ...
کاوه با اخم گفت: تاج ملک اینا خـ.ــ.ـرافات بیش نیست باید درمان بشه ...عوارض بعد زاـ.یمان زیاده مخصوصا اونا که تو خونه زاـ.یمان میکنن ...
_ ما تو خونه زایـ.ـ.ـیدیم چرا عوارض نگرفتیم ...
کاوه ریز خندید و گفت : خداروشکر که سالمید ...
زری اهی کشید و گفت: خاتون تو دیده بودیش ؟ بیجاره خبر مـ.ـ.ـرـ.گـ.ـ.ـش همه رو دلخور کرده ...
بیچاره خواهرم شنیده ناراحت شده اونطور شده ...
نگاهش کردم و گفتم : کی رو ؟
_ اونکه مرـ.ده دیگه..
_کی هست ؟
_ اسمش چی بود؟!
به من خیره بود و گفت : اردشیر خان ...
از جا پرـ.یدم و گفتم : اردشیر خان مرـ.ده ؟!...
هدایت شده از خصوصی🌼🍂
4.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻فرزند سیدحسن قبل از زیارت مزار پدرش، به زیارت شهدای مقاومت رفت
در شام غریبان تدفین سیدحسن نصرالله، محمدهادی نصرالله پیش از انکه به زیارت پدرش برود، با حضور در روضهالحورا یاران شهید پدرش را زیارت کرد.
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
دختری هستم 25 ساله
من میخوام بدونم دید مردم به یه دختری که تنها زندگی میکنه چیه؟ آقایون حاضرن به خاستگاریه یه همچین دختری برن؟
دختری هستم 25 ساله
من میخوام بدونم دید مردم به یه دختری که تنها زندگی میکنه چیه؟ آقایون حاضرن به خاستگاریه یه همچین دختری برن؟ دید بدی نسبت به همچین دخترا ندارن مثلا بگن خانواده بالا سرش نیست و این حرفا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بنده مادرمو 2 سال پیش از دست دادم... در حال حاضر با پدرم زندگی میکنم . پدرم و برادرم اعتیاد دارن و عادتشونه دوستانشونو جمع میکنن تو خونه مواد مصرف میکنن... پدر بنده هیچ منبع درآمدی ندارن و با حقوق 300 هزار تومنی من روزگار رو به هر نحوی شده میگذرونیم...
متاسفانه هر چقدم در رابطه با این موضوع اعتراض میکنم شروع به فحاشی میکنن و دائم به من میگن من خونشونو اشغال کردم و اگه من اونجا نبودم اتاق بالا که من نشستم میده اجاره و زن میگیره .
ولی اصلا به این فکر نمیکنه که من دارم خرج هردومونو در می یارم و واقعا برام سخته که با این هزینه ها یه نفر دیگه بهمون اضافه بشه حتی یه دست لباسم برای خودم سخت میتونم تهیه کنم.
اصلا به هیچکس جز خودش فکر نمیکنه. تا وقتی که دوستاش هستن حالش خوبه ولی وقتی تنها شد شروع میکنه به ناله و نفرین به دنیا و من و همه... دیگه واقعا به تمام معنا خسته شدم ... راستش سنمم داره بالا میره .
بخاطر همین اوضاع و دیدی که مردم نسبت به ما دارن تا حالا هیچ خاستگاری نداشتم ..اون یکی دوتایی ام که بودن و به بابام گفته بودن یا معتاد بودن یا قاچاقچی................. دیگه اعصابم نمیکشه...
با این مسائلی که دارم علاوه بر افسردگی شدید که احساس میکنم جسمم داره مریض میشه . همین امروز به دلیل دعوا و فحاشی ایشون طرف چپ بدنمو احساس نمیکنم.. لپ کلام به تمام معنا جونم به لبم رسیده . با توجه به اینکه ما توی شهرستان هستیم صلاحه که من یه خونه ی اجاره ای پیدا کنم و برم تنها زندگی کنم ؟؟؟
دید مردم نسبت به من چجوری میشه؟ آقایون حاضرن با یه همچین دختری ازدواج کنن؟ آخه نمیخوام تا اخر عمرم تنها زندگی کنم ؟ خیلی تنهایی کشیدم خدا کنه که سرنوشتم تنهایی نباشه...دوستان عزیزبرام دعا کنید...
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿