در رابطه با دختر ۲۵ ساله که پدرشون اعتیاد دارند و میخوان خونه جدا اجاره کنند خواهر
گلم بهتره بری خونه مادربزرگی یا بزرگتری که با بودنت تو خونه اش مشکلی نداره زندگی کنی
من اصلا صلاح نمیدونم تو خونه بابات بمونی یا خونه اجاره کنی هم کار درستی نیست
مردم دید خوبی ندارند من خودم هم دقیقا مشکل شما را داشتم پدر معتاد مادرم فوت شده بود و
خونه پاتوق دوستان بابا بود یه مدت خونه مادربزرگ و بعد خواهرم بودم خیلی سخت بود
ولی گذشت و شوهرم به خواستگاریم اومد خدای من و شما هم خیلی بزرگ و کریمه مطمئن باش بهترین برنامه رو برات
میچینه خودش گفته بعد از هر سختی آسانی است ،انشالله به زودی زود سر وسامون میگیری 🙏🙏😘😘😘
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
سلام از مدیر عزیز واعضای گروه از شما عاجزانه می خام کمکم کنید
من ب ناچار تقریبا کنار شهر زندگی میمنم ب علت کوچیکی ودلگیری خونمون و محله و بچهای محله
پسرای من از کوچیکی کوچه میرفتند وعدت کردنند بچهای این محله هم خیلی بی ادب بودند
از انجا که پسر بزرگم پسری بود کهاز انها چیزی رو یاد نگرفت من بیچاره وباباش بیخیال شده بودم ولی همیشه گوش زد میکردم
زیاد بیرون نرو ای کاش اصلا اون محله هیچ وقت نمیرفتیم این وهم بگه من خودم مرکز همون شهر بزرگ شدم ولی هیچ وقت
چنین بچهایی ندیده بودم نزدیک ۲سالی می شه پسرم ۱۵ سالش است خیلی خیلی حرف گوش نمیده
بی نهایت نترس بی ادب شده از هیچ چیز نمترسه این هم بگم ن من ن باباش با این
پسرم بد رفتاری وازار در کودکی و نرسیدن ب خاسته هاشون نبوده نه مشاوره میاد ونه ب حرف گوش،میده سیگار میکشه
با اون پسرم زمین تا اسمون فرق مرده نه میشه باهاش حرف بزنی از غصه دارم دق میکنم میترسم چیز دیگی ای مصرف کنه حالا از مدیر عزیز خواحش میکنم
اورژانسی ییام منو بزارید تورو خدا اگر راه حلی دارید بگید ترک تحسیل هم کرد فقط،تا ۹خوند خدا گره از کارتون باز کنه
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#علامه_طهرانی
✅ اگر به خدا سپردیم...
[میگوید] آقا دوتا اولاد دارم بس است! سهتا دارم بس است! پدرم در آمد! نمیتوانم از عهدۀ خرجشان بر بیایم! اگر انسان بخواهد اتّکا به خودش کند از عهدۀ یکیاش هم برنمیآید، از عهدۀ خودش هم برنمیآید! امّا اگر به خدا بسپرد صد تای آن هم باشد کم است، دویست تای آن هم باشد کم است!
انسان چه میگوید و فکرش کجا است؟! آن خدایی که دارد آسمان را میگرداند، زمین را میگرداند، خورشید را میگرداند، مرّیخ را میگرداند، زُحَل و مشتری و کواکب و أفلاک و سیّارات را میگرداند، ماهیهای دریا [را روزی میدهد]، و اصلاً چه خبرها و چه عجائبالمخلوقاتی هست؛ آنوقت از چهار مثقال برنج یا نیم لیتر شیر برای این بچّۀ معصوم، درِ خزاین او بسته شده است و دیگر نمیتواند به ما روزی بدهد!
📚 مبانی اخلاق در آیات و روایات - جلد یک
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#دوتا_کافی_نیست
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
¨هَرکسیهستیودرهرجـاییایستادی
فراموشنکنکه
زِندگیهمیشهیهجورنمیمونه
خیلیچـیزاوازدستمیدی
بهخودتلطفکنوتاداریازشونلذتببر
وخیلیچـیزاوبهدستمیاری
بهچیزیکِهداریقانعباش
اماهیچوَقتدستازتـلاشبرندار
ازجاییکههَستیشروعکن
ازچیزهاییکهداریاستفادهکن
کـآریوکهمیتونیانجامبده
وتازمانیکهبهخواستههاتنرسیدی
دستازتَلاشبرندار...🤍🚪
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
✨درمان کسلی با قرآن...✨
📌زمانی که نبی اکرم صلی الله علیه وآله
مبتلا به کسلی یا چشم زخم یا سردرد می شد
🔸دست بآسمان برمیداشت و حمد و فلق و ناس
در دو دستش می خواند سپس بر پیشانی میکشید عارضه اش برطرف میشد.
📚 الجعفریان صفحه ۲۱۶
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
✅ صاحبش خداست...
#میرزا_اسماعیل_دولابی
✅ صاحبش خداست...
⚠️ مبادا به زنها بگویید که این نطفه را از بین ببر! نه مرد به زن بگوید و نه زن به مرد.
⚠️... هر کس که این کار را میکند، باید دیه بدهد. اگر نطفه ده روزه باشد چقدر، اگر بیست روزه باشد چقدر و اگر چهار ماهه باشد و روح به او دمیده شده باشد، باید صد مثقال طلا بدهد.
⚠️آن هم مرد میخواهد که بدهد! به خیالش دوغ است. مدام به زنش میگوید یک چیزی بخور تا از بین برود! خب باباجان این صاحب دارد؛ مثل اینکه صاحبش خداست.
📚 طوبای محبت - کتاب چهارم - ص ۱۰۰
#جنایت_سقط_جنین
#حق_حیات
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
خانوم کانالمون میگه....
عاشق شدم ولی تا به حال دوست پسر و نداشتم. حقیقتش اینه که به خاطر سنم یه کم استرس ازدواج گرفتم از طرفی وقتی
بیرونم به خاطر چهرم که خیلی بچه گونه ست اکثر پسرای زیر ۲۴ سال پیشنهاد
خواستگاری میدن و از طرفی خواستگارای سنتی باب میلم نیستن چون اکثرا سنشون
از من خیلی بیش تره و باهاشون صحبت میکنم میگن ما چهره های زنونه رو دوست داریم و شما با وجود زیبایی خیلی چهرتون
بچه میزنه البته اندامم اصلا بچگونه نیست...
خواستگار سنتی اصلا خوب نیست چون تا الآن که ۱۵ تا خواستگار سنتی داشتم نه
اخلاق و رفتارشونو و نه شغل و نه ظاهرشون باب میلم بوده . واقعا نمیدونم اگه بخوام سنتی ازدواج نکنم چیکار کنم؟
لطفا راهکار غیر از سرکار رفتن و ختم و مجالس رفتن ارائه بدین.
ممنون
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
تجربه مشترک اعضا
سلام علیکم وقت بخیر
در مورد خانمی که گفتن خواستگار دارن و قیافه اش خوب نیست.
عزیزم دقیقا همین اتفاق برای منم پیش اومد خیلی دو دل بودم آدم خیلی خوبی بود هم
از نظر اجتماعی هم فرهنگ خیلی خوش اخلاق با خدا اهل کار یعنی یه آدم همه چی تمام فقط قیافه نداشت .
دلو زدم به دریا باهاش ازدواج کردم وقتی میرفتم خونه اقوامش بهش میگفتن تو ایقد زشت هستی که دختر میشدی کسی نگات نمیکرد😁
یا میگفتن خانمت خیلی سرتره .
الان بهترین زندگی دارم قیافه اش هم یک ماه اول برام عادی شد و خیلی به نظر خودم زیباست در
حدی که بعضی وقتا بهش میگم کاش بچه هامون مثل تو بشن واون فکر میکنه که دارم مسخره میکنم .
خدارو شکر میکنم که خدا بهم همسری مهربان دلسوز داده انشاالله همه دختران سرزمین ایران همچین عشق زندگی نصیبشون بشه بدون خیا نت و جنگ دعوا 🙏
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🍃🍃🍃🌺🌺🌺🍃🍃🍃 زندگی نازخاتون.... 🍃
به زری خیره گفتم اردشیر خان مـ.ـ.ـر_ده ؟
پاهام سست شد و کم مونده بود زمین بیوفتم و گفت : نه بابا ...اون زنش چی بود اسمش ؟
فقط تونستم نفس عمیق بکشم...
تـ.ـ.ـنم خـ.ـ.ـیـ.ــ.ـس عـ.ـ.ـرق شد ویه لحظه روی مبل ولو شدم و گفتم : سوری ..
_ اره اون بیچاره مر_ده میگن راحت شده!
بغض کردم و گفتم: خبر نداشتم ...کی مر_ده ؟
_ چیزی به چله اش نمونده ...چش بود ؟
_ اونم یه بدبـ.ـ.ـخت بود ..پسرش موقع شیر خوردن خـ.ـ.ـفـ.ـ.ـه شده بود ...من اونجا بودم ...از اون روز به بعد اون دیونه شد ...دیگه یه ادم عادی نبود ...
اشک گونه امو نم ناک کرد و گفتم : خدابیامرزدش راحت شد ...
پدرم تاسف خورد و گفت: کاش میدونستیم ...برای تسلیت میرفتیم ...من هنوز مدیون اون مرد ام ...
زری با کنایه گفت: صدبار گفتم بیا به خواهرم سر بزن میومدی اونجا هم میرفتی ....اونا ده بالا هستن ...
نمیدونم چرا ولی یهو گفتم : میشه بریم اردشیر حتما روزای سختی رو میگذرونه اون مردی نیست که با کسی درد و دل کنه ...همه رو تو دلش میریزه ...غم باد میزنه ولی دم نمیزنه ...
کاش میدونستم ...کاش باهات میومدم ...
پدرم مثل من ناراحت شد و گفت : میریم بزار زری بپرسه کی چهلمشه برای اون روز میریم برای جبران زحماتش ...
من برای جبران زحماتش نمیرفتم من دلم برای دیدنش یهو پر میکشید ...
برای اینکه بدونم اونجا چه میکنه ...
اما یاداوری اینکه گفت من زن و بجه دارم دلم رو سرد میکرد ...
من شاید اشتباه خودمو دلخوش کرده بودم و اون واقعا حتی به من فکر نمیکرد ...
اگه براش مهم بودم حداقل یبار بهم زنگ میرد ...
کاوه مراعات منو میکرد و اگه رو میدید میخواست همراهمون بیاد ...تاج ملک مخالف بود بریم ولی بهونه رفتن سر خـ.ـ.ـا_ک مادرم و خاتون هم بود ...
پدرم گفت حتما میریم و من دلم قـ.ـ.ـر_ص بود که میریم ...
زری پرس و جو کرد و گفت : پنج شنبه براش مراسم میگیرن و سیاهشون رو در میارن ....پدرم برای تشکر، برای اردشیر لباس رنگی حـ.ـ.ـر_ید و برای خاله توبا پارچه پیراهنی درجه یک ...
برای دخترا تک تک هـ.ـ.ـ.ـد_به های کوچیک گرفتم و دلم برای رفتن پر میزد ...
مثل دختر بجه ای که شب عید و ذوق و شوق لباس نو رو داره که زود عید بشه و بپوشه....