دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام عزیز
در جواب اون خانمی که کبدشون گرید۲ هستن
می خواستم بگم منم اینجوری بودم تا چهل روز صبح ناشتا بخورن کبدشون پاک پاک میشه یه حجامت کبد هم انجام بدن
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام وقت بخیر. برای خانمی که کبد چرب گرید دو دارند. اصلا نگران. نباشن. با طب سنتی. و پرهیز غذایی حتما. درمان. می شوند. دکتر گوارش و کبد. هم دارو. می دهند طی دو ماه. درمان می شوید. من این. مشکل داشتم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
سلام
شب مهربرون من دختردایی هام اومده بودن اتاق من لباس عوض کرده بودن و همه رو ریخته بودن اونجا و وسایل زن دایی هام و..... ؛تو اتاق آشوب بود خلاصه
ولی من خودم رو اینکه هرچیزی سرجاش باشه حساسم اونا هم از عجله ریخته بودن ؛
خلاصه من اتاق خودم قایم شده بودم تا بزرگترا سر مهریه حرف بزنن و توافق کنن
یدفعه دیدم مادرشوهرم عمه شوهرمو و عروس عمه خودشو آورد در اتاق باز کرد منم نشونشون بده گفت این عروسمه
حالا فکرکن من وسط اون همه ریخت و پاش
چه آبروریزی ی ی
البته انقدر محو من بودن که خیلی اون وضعیت بچشم نمیومد
الکی مثلاً من خیلی خوشکلم😍🤣🤣
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
سلام گلی عزیز لطفا پیام من هم بزارین تو کانال ممنون میشم..
من ۲۷سالم ی دختر ۵ساله دارم یسال خونمو ترک کردم شوهرم اخلاق خوبی نداشت
همش دعواا میکردیم ازم ایراد میگرفت میگفت بلد نیستی بچه داری کنی از خانوادم ایراد میگرفت
فش های بدی میداد من بخاطر بچم تحمل میکردم ولی یروز فهمیدم مواد مصرف میکنه
قرص ب ۲ ترمادول میخوره بهم فش میداد ک یروز پایپ مصرف موادشو دیدم هرچی
هم میگفتم انکار میکرد یبارم هم بزور خانودش فرستادیم کمپ ک اومد بیرون دوباره مصرف کرد اخلاقش بترشد
فش های خیلی بدی بهم میداد منو از خونه انداخت بیرون پدرم اومد دونبالم الان ک دارم اینارو تایپ میکنم
۳ماهی هس غیابی جدا شدم خیلی غصه میخورم ک دخترم بی پدر بزرگ میشه
خواستم بدونم کار درستی کردم یا باید میسوختم میساختم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🍃🍃🍃🌸🍃🌸🍃🍃🍃
ﻧﻘﺎﺷﯽ ﺑﭽﻪ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ ﯾﮏ ﭼﺸﻢ ﻭ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻣﻌﻠﻢ
ﭘﺴﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺍﺯ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﻭﻣﺪ ﻭ ﺩﻓﺘﺮ ﻧﻘﺎﺷﯿﺶ ﺭﻭ ﭘﺮﺕ ﮐﺮﺩ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ! ﺑﻌﺪ ﻫﻢ ﭘﺮﯾﺪ ﺑﻐﻞ ﻣﺎﻣﺎﻧﺶ ﻭ ﺯﺩ ﺯﯾﺮ ﮔﺮﯾﻪ! ﻣﺎﺩﺭ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﻭ ﺁﺭﻭﻣﺶ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﻩ ﻭ ﻟﺒﺎﺳﺶ ﺭﻭ ﻋﻮﺽ ﮐﻨﻪ. ﺩﻓﺘﺮ ﺭﻭ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻭﺭﻕ ﺯﺩ. ﻧﻤﺮﻩ ﻧﻘﺎﺷﯿﺶ ﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ! ﭘﺴﺮﮎ, ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺭﻭ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ, ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﯾﮏ ﭼﺸﻢ! ﻭ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﭼﺸﻢ ﺩﻭﻡ, ﺩﺍﯾﺮﻩﺍﯼ ﺗﻮﭘﺮ ﻭ ﺳﯿﺎﻩ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ! ﻣﻌﻠﻢ ﻫﻢ ﺩﻭﺭ ﺍﻭﻥ, ﺩﺍﯾﺮﻩ ﺍﯼ ﻗﺮﻣﺰ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ: «ﭘﺴﺮﻡ ﺩﻗﺖ ﮐﻦ!»
ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﻣﺎﺩﺭ ﺳﺮﯼ ﺑﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺯﺩ. ﺍﺯ ﻣﺪﯾﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪ: «ﻣﯽﺗﻮﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﭘﺴﺮﻡ ﺭﻭ ﺑﺒﯿﻨﻢ؟»
ﻣﺪﯾﺮ ﻫﻢ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﮔﻔﺖ: «ﺑﻠﻪ, ﻟﻄﻔﺎ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﺎﺷﯿﺪ.»
ﻣﻌﻠﻢ ﺟﻮﺍﻥ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﻭﺍﺭﺩ ﺩﻓﺘﺮ ﺷﺪ ﺧﺸﮑﺶ ﺯﺩ! ﻣﺎﺩﺭ ﯾﮏ ﭼﺸﻢ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻧﺪﺍﺷﺖ! ﻣﻌﻠﻢ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﺋﯽ ﻟﺮﺯﺍﻥ ﮔﻔﺖ: «ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ, ﻣﻦ ﻧﻤﯽﺩﻭﻧﺴﺘﻢ..., ﺷﺮﻣﻨﺪﻩﺍﻡ.»
ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﻭ ﺑﻪ ﮔﺮﻣﯽ ﻓﺸﺎﺭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ. ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﭘﺴﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺍﺯ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﺎ ﺷﺎﺩﯼ ﺩﻓﺘﺮﺵ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﻧﺸﻮﻥ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: «ﻣﻌﻠﻢ ﻣﻮﻥ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻧﻤﺮﻩ ﺍﻡ ﺭﻭ ﮐﺮﺩ ﺑﯿﺴﺖ!» ﺯﯾﺮﺵ ﻫﻢ ﻧﻮﺷﺘﻪ: «ﮔﻠﻢ, ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯽ ﯾﻪ ﺩﻧﺪﻭﻧﻪ ﮐﻢ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ!»
ﺑﯿﺎ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺳﺎﺩﻩ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻧﻤﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﭘﺎیین ﻭ ﻣﻨﻔﯽ ﻧﺪﯾﻢ. ﺑﯿﺎ ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭ ﺭﺍﺣﺖ ﺩﻟﯽ ﺭﻭ ﺑﺎ ﻗﻀﺎﻭﺕ غلطمون ﻧﺸﮑﻨﯿﻢ.
🌸🍃🍃🍃
حستو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
دنیای بانوان❤️
🍃🍃🍃🌺🌺🌺🍃🍃🍃 زندگی نازخاتون.... 🍃
یکم مکث کردم و گفتم : فرشاد چی میگی؟ نامزد کجا بود ؟
_ من چه بدونم...ولش کن بیا بریم خونه ما ...البته خونه عمو، ما بی خونه هستیم ...
دلم ضعف میرفت برای اون همه روحیه شاد و قشنگش ...
دستشو فـ ـشردم و گفتم : نمیتونم بیام...
میریم عمارت و اگه پدرم قبول کنه برگردیم شیراز ...
_ اینطوری که نمیشه ...
با دلخوری گفتم: صمد کجاست ؟
_ خبرشو بیارن ...نمیدونی چطور رسـ ـوامون کرد ...
خوش بحالت اسم پدر بودنش از رو تو برداشته شد ...
مامانمو باحـ ـ ـته بود ...با بدبختی زمین دادیم هر چی بود دادیم مادرمو نجات دادیم ..
اـ هی کشـ ـیدم و گفتم : خودت چیکار میکنی ؟
_ چیکار میتوکم کنم؟ نه ز_نی نه بجه ای ...
به بازوش زـ دم و گفتم: حالا زوده ...
_ وا ناز خاتون پدرم همسن من بود تو و منو داشت ...
فرشاد همه جوره خوشحالم میکرد ...
یکساعتی با هم بودیم و پیاده تا عمارت با هم رفتیم...
نسبت به پدرم خیلی سرد رفتار میکرد و بهش حق میدادم ...
مهمونا میرفتن و ار_ باب با اون لباسهای سـ ـیاهش جلوی درب ایستاده یود ...
به احترام تک تک دست میداد و تشکر میکرد و برای مردم تنـ ـگ دست بسته های کمکی تهیه کرده بود ...
برای خیرات سوری چه کار قشنگی بود ...
به طاهره سفارش کردم برای زنعمو و زن بابام بیشتر بزاره و اونم با دل و جـ ـون کیسه های اونا رو چند بـ ـاره پر میکرد و دلم خوش بود که حداقل یک ماه سر گرسنه رو بالشت نمیزارن ...
داخل اتاق کنار خاله رفتم و گفتم : خاله توبا ...
به من نگاه کرد و گفت : جانم خاتون؟
از محبت دیر هنگامشم خوشحال بودم و گفتم: ما باید بریم اخرین غمت باشه ...
جلو رفتم صورتشو ببـ ـ ـوسم که گفت: سیـ ـاه مهردخت رو بپوشم...
اردشیر یهو زــ ده به سرش تا دیروز نمیخواستش امروز خواب زــ ده میشه میگه فردا عقدش میکنم ...
همونطور که نزدیک گوشش بودم گفتم : اردشیر خودش خواسته ؟
_ کاش نمیخواست ...
من و خاله توبا اولین بار بود با هم درــ د و دل کردیم و اون گفت و من دلم ســ ـوحـ ـت و من گفتم اون دلش ســ ـوحـ ـت....
برای خداحافظی بیرون رفتم و پدرم منتظرم بود ....
هنوز بهش نرسیده بودم که گفت : نمیتونیم بریم ....
ایده گروه دونفره 💑
برای اجرای این ایده کافیه یه گروه درست کنید که تنها عضواش شما و همسری باشید👫
از متن های زیر میتونید استفاده کنید 👇🏻
با سلااااام🙋
خدمت جناب آقای همسر 👱🏻
با توجه به اینکه امروز دنیای مجازی جزء کوچیکی از زندگیمون شده و اینکه در هر حالی،
دعوا😏
قهر😡
شادی 😃
و ناراحتی😞 همچنان در کنار هم باشیم...
برای این گروه عاشقونه دونفره،البته با اجازه جناب آقای همسر، یسری قوانین تنظیم 📝📌📚میکنم که امیدوارم 🙆خوشتون بیاد شوشوجان😍
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿