دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
روی صحبتم بااون خانمه که گفتن خودم بیوه هستم و روی پای خودم وایسادم ......
سلام گلی جان....روی صحبتم بااون خانمه که گفتن خودم بیوه هستم و روی پای خودم وایسادم ......
واقعا دم شما گرررررررررررم بااین اوضاع اقتصادی که مرد هاهم گاهی کم میارن ولی شما شیر زن هستید واقعا دست مریزاد 👌
💐 از اقوام نزدیک ماهم هستن که در جوانی همسرشون رو ازدست دادن پنج تا پچرو هم عروس کردن
هم داماد خودشان کار کردن و به ازدواج فکر نکردن واقعا س..گ این زن ها شرف داره به خانوم های
که سرشان تو زندگی مردم و دنبال شوهر مردم آدم های دور اطراف ماهستن که آدم واقعا میمانه که این همون اشرف مخلوقات یا .......
اگر بااین پیام ها خاطر شما آزرده شد از طرف خودم عذر خواهی میکنم.🤝
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
سلام گلی جان خواهش میکنم این پیامم را بگذار خیلی نیاز به راهنمایی دارم دخترم تک
فرزنده و۱۸ سالشه به علت بیماری دیگه بچه دارنشدم ودخترم تنها شد الان خیلی توقعاتش بالا است
سالی چند دست مانتو وشلوار میگیره ومیگه الان همه دخترا اینجورین ازخانمهای کانال
که دختر هم سن وسال دختر من دارند خواهش میکنم راهنماییم کنید که چطور دخترم را مجاب کنم
به اندازه خرید کنه واسراف کار نباشه در خرید لباس وپوشاک وکفش،آیا تمام دخترها اینجوری هستند؟ممنون از راهنمایی دوستان
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
من ۱۸ سالمه ودخترم
دختر خوشگلی هستم قد متوسط دارم
تا الان خیلی خاستگار داشتم ولی همشون رد کردم
🕊🍃🍃🍃🌹🍃🍃🍃🕊
من ۱۸ سالمه ودخترم
دختر خوشگلی هستم قد متوسط دارم
تا الان خیلی خاستگار داشتم ولی همشون رد کردم
پسر خالم الان ۴ساله خاستگارم هستن و من یه اصلا بهش علاقه ندارم و جواب رد دادم
الان یکی فامیل دورمونه دو سه بار اومد خاستگاریم و من الان جواب مثبت دادم و الان که به گوش پسر خالم رسیده نمی زاره باهاش ازدواج کنم میخواد دعوا راه بندازه
خانوادم پشت من هستن
من الان نمیدونم چی کار کنم که پسر خالم دست از سرم برداره چون اصلا دوسش ندارم
خواهش میکنم راهنمایم کنید🙏🙏
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🍃🍃🍃🌺🌺🌺🍃🍃🍃 زندگی نازخاتون.... 🍃
مهردخت کامل پایین بود و گفت : اون عشق افسانه ای چیشد ...
اولین بار بود که برای چیزی میخواستم بجـ ـ ـنگم و گفتم: اون عشق همون افسانه بود چون عشق نبود ...
عشق تو واقعیت عشق حقیقت ...
عاقد حـ ـاج اقایی بود که خیلی هم شوخ طبع بود ...
با خنده از بالا گفت : اردشیر خان امروز اینجا چخبره ؟!
برای من پیغام فرستادی اومدم بعد میگی نمیخوای زـ ن بگیری ...
الان یه نفر اومده میخواد به رور زنـ ـ ـت بشه ؟
چقدر اون جمله اش برای من با ارزش بود ...
از پایین نگاهش کردم و گفتم : عقدشون نکردی؟
با سر گفت نه و ادامه داد ...اردشیر خان دلش که نباشه نمیخواد ...
به اردشیر نگاه کردم چشم هاش میخندید و گفتم: نتونستی؟
با چشم ها و ابروهاش گفت : نه ....لبخند زدم و گفنم: بخاطر من ؟
دوباره با همون اشاره گفت: اره ...
گفت : مال من میشی؟
به پدرم اشاره کردم و گفت: به امید خدا
جلوتر رفتم ...
مهردخت روبروم ایستاد و گفت: تو چی داری که من ندارم ؟!
کنار زـ دمش و گفتم: عشق اردشیر رو ...
نزدیک اردشیر شدم منو با خودش بالا برد ...
خاله توبا بعد از مدتها لبخندی زد و گفت: میدونی دارم کی رو میبینم ؟
تـ ـ. ـرسیدم مبادا مخالفت کنه و گفت: دارم خواهرمو میبینم ...
دارم دختری رو میبینم که مثل خاتون ما زرنگ و زبـ ـل ...
دختری که دست پروده خاتون ماست ...
اردشیر گفت : خاتون هنوز پشیمون نشدی با همچین مادرشوهری سر کردن ...
گفتم : نه ...
همه تلخی ها با یه لبخند تو فراموش میشه ...
همه چی با یه خاتون گفتن تو از یادم میره ...
اردشیر وارد اتاق شد و عاقد اینبار با لبخند جلوتر اومد و گفت: اردشیر خان بخـ ـ ـو_نم ؟
اردشیر بله ای گفت ...
پدرم بالا اومد و گفت : باورم نمیشه دخترمو دارم همینقدر ساده شوهر میدم...
خاله توبا با اخم گفت: همچین ساده هم نیست داره عروس اردشیر خان میشه ...
میبینی که همین الانم هستن کسانی که میخوان زــ ن پسر من بشن ...
خاله تو هر شرایطی زبـ ـ ـونش تلـ ـخ بود ...
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
🔞سفری جبران ناپذیر و خلوت با شاگرد دختر
🕊🍃🍃🍃🌹🍃🍃🍃🕊
غزل زیبا و جوان سر کلاس گیتار با امیرعلی آشنا شد. امیرعلی استاد او بود که کم کم مهرش در دل غزل افتاده بود. او با جدیت تمرین میکرد و در تمام کلاسها حاضر میشد تا خودش را به امیرعلی اثبات کند. پیشرفت چشمگیر او در موسسه پیچید و همین باعث آشنایی بیشتر و علاقه بیشتر شد تا جایی که امیرعلی به خواستگاری غزل آمد. سرانجام در یک روز بهاری آنها با خوشی ازدواج کردند و پا به زندگی و خانه مشترک گذاشتند.
کلاسهای آموزش موسیقی که شغل و محل کسب درآمد امیرعلی بود با ازدواج بیشتر شد و بسیاری از شاگردها به خانه آنها میآمدند. ولی غزل از این موضوع خوشحال نبود. پس با اصرار او کلاسهای حضوری در منزل هنرجوها برگزار شد. یکی از شاگردان امیرعلی که از همه قدیمیتر بود حساسیت غزل را برانگیخته بود. او با پیگیریهای مکرر باعث ناراحتی امیرعلی میشد، ولی نمیتوانست خودش را کنترل کند.
خلاصه کشمکش زندگی از همین نقطه آغاز شد و پس از یک سال بهشت زندگی را تبدیل به جهنم سوزان کرد. کنجکاوی و شک لحظه لحظه زندگی را به کام هر دو تلخ کرد. تا اینکه بعد از مدتی تیر خلاص از چله رها شد. یکی از دوستان دانشگاه غزل الهام که شهرستانی بود با او تماس گرفت. صدایش ملتهب بود و معلوم بود میخواهد چیزی بگوید، اما تواناییاش را ندارد. از غزل پرسید امیر علی کجاست؟ غزل در جواب گفت: اتفاقاً برای کنسرتی به شهر شما آمده است.
الهام با کمی من و من کردن تصمیم گرفت واقعیت را بگوید: امیدوارم چیزهایی که دیدم درست نباشه، اما لازمه که بگم. من دیشب امیر علی را با یک خانمی در رستوران هتلی دیدم که دو نفری با هم شام میخوردند. دنبالشون رفتم و دیدم دوتایی به یک اتاق رفتند. از رسپشن هتل در این مورد سؤال کردم و گفت که فقط به زن و شوهرها با مدارک معتبر اتاق مشترک میدهیم.
گوشی تلفن از دست غزل رها شد. چندین بار سعی کرد با امیرعلی تماس بگیرد، ولی نتوانست. خودش را در خانه حبس کرد و فقط اشک ریخت. سعی میکرد خود را مجاب کند که الهام اشتباه کرده یا به هر دلیلی دروغ گفته. بالاخره امیرعلی به خانه برگشت. غزل اولین سوالش این بود: در کدام هتل بودی؟ همین که امیرعلی اسم هتل را گفت غزل به شیون زدن افتاد.
غزل ماجرا را برای او با داد و فریاد و اشک تعریف کرد، ولی امیرعلی انکار کرد و به او انگ دیوانگی زد. بالاخره بعد از گذشت چند روز و تهدیدها و گریههای فراوان امیرعلی به حرف آمد. غزل درست حدس زده بود. همان شاگرد قدیمی سبب خ یانت امیرعلی شده بود. یک روز سارا گریه کنان وقت زیادی را برای صحبت با امیرعلی گذرانده و رابطه بین آن دو شکل گرفته بود. آنها ششماهه صیغه کرده بودند.
با اینکه امیرعلی بسیار پشیمان بود، ولی غزل دیگر توان بخشش نداشت. خ یانت کردن برای این مدت طولانی چیزی نیست که بتوان نادیدهاش گرفت. یک روز که امیرعلی از سرکار به خانه برگشت دیگر اسباب و وسایل غزل در آن خانه نبود. تنها یک کاغذ بود که روی آن نوشته شده بود: خداحافظ
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
ختم سورۀ «وَاللَّیل»
❇️مرحوم لواسانی رحمةالله می گوید:
بہ مدت ۴۰ شب و هر شب ۴۰ مرتبه
این سوره خوانده شود
و چون بہ آیہ شریفہ
🍀«وَما لِاَحَدٍ مِن نِعمَةٍ تُجزی»🍀
رسیدید آن را سه مرتبہ تڪرار ڪنید
سپس سوره را ختم نمایید.
❇️این ختم دارای اثرات عجیب و گشایش
فراوان در رزق داردبہ گونه ای ڪه
عقلها از آن متحیر خواهد شد،
این ختم مشروط است به مراعات کردن
تقوی و دوری جستن از محرمات بلکه
از شبهات نیز دوری باید جست.
مرحوم عبدالمطلب رحمةالله نیز این
ختم را ذکر ڪرده و میگوید و چون به آیه
«وَما لِاَحَدٍ مِن نِعمَةٍ تُجزی»
رسید آن را سه مرتبه یا بنا بر قولی ده
مرتبه تکرار کند.
منابع: منتخب الختوم صحفه ۳۹ تا ۴۱
حاشیه خلاصةالاذکار/ نسخه خطی
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿