دنیای بانوان❤️
🍃🍃🍃🌺🌺🌺🍃🍃🍃 زندگی نازخاتون.... 🍃
اولین پسر من و اردشیر کامبیز همه روزهامون رو قشنگتر از قبل کرد.
هیچوقت بین دخترا و پسرام فرق نزاشتم...کامبیز سـ.ـه سـ.ـ.ـاله که شد کیان هم بدنیا اومد و خاله توبا خیلی خوشحال بود...
باورم نمیشد دوتا پسر داشتم...
دخترای اردشیر خان اولین دخترایی بودن که با حمایت من تونستن درس بخو_نن و بعد ازدواج کنن...
همشون یکی بعد اونیکی معلم شدن ...
و بعد درسشون به انتخاب خودشون ازدواج کردن ...
سومین پسرمم بعد پـ.ـ.ـونزده سال از زندگی با اردشیر بدنیا اومد....
ناخواسته بود ولی شیرین ترین بجه برای ما شد ..
اسمشو اسد احمد گزاشت و احمد شد ته تغاری ما تو زندگیمون...
اسد هم دوتا پسر و یه دختر اورد...
زندگی ما خیلی قشنگ بود و هیچ کمبودی نداشت...
پسرام برعکس اردشیر تنبل بودن و از بس با ناز و افاده بزرگ شدن که فقط از پـ.ـ.ـول و ثـ.ـ.ـروت اردشیر خـ.ـ.ـرج میکردن...
خاله توبا مابقی عمرشو صرف پسرا کرد و تا لحظه اخرزندگیش جـ.ـ.ـونشو فدای اونا میکرد...
بعد از انقـ.ـ.ـلـ.ـ.ـاب هم اردشیر خان اونجا موند و کدخدا شد و همه بهش احترام میزاشتن...
اردشیر برای من فرشته ای بود که از جانب خدا برام روی زمین بود...
خاطراتی که هیچوقت فراموشم نمیشه...پدرم و زری همیشه مراقبم بودن و منم بهشون افتخار میکردم...فرشاد هنوزم بهترین دوست برای منه...خودش زندگی داره و زن و بجه اما هر روز میاد و بهم سر میزنه...
الان که بجه ها سر خونه زندگی خودشونن فقط منم و احمد که با اینکه بجه داره هنوزم پیش من زندگی میکنه و نمیتونه ازم جدا بشه...
تا چشم رو هم گزاشتم عمر گذشت و گذشت...انگار دیروز بود تو عمارت اردشیر دلبری میکردم و تا اردشیر میومد تو اتاق با دلبری هام جلو میرفتم...صدبار سر و صورتشو میبـ.ـ.ـ..وسیدم و کلافه از دستم میگفت:خاتون تفـ.ـ.ـی شدم.
منم بین دست هاش جا میدادم خودمو و با عشـ.ـ.ـوه میگفتم تو برام از همه شیرینتری...
اردشیر و من کنار هم پیر شدیم و من معنای عشق رو با اون فهمیدم...
برای دختراش مادر بودم و برای خودش رفیق...
جاش خیلی خالیه الان که نیست سالهاست تنهام اما اون قشنگترین حس رو برام اورد..روی سنـ.ـگش گلاب ریختم و گفتم: بی معرفت ده سـ.ـال شد که رفتی و نیستی ده سـ.ـاله بدون توام
خم شدم سنـ.ـگشو بـوسیدم که احمد گفت: فدای این عشقتون بشم!
خندیدم و گفتم:پس جوونی هامو ندیدی چطور دوستش داشتم...
کنارم نشست و گفت : یه شهر جلوی اقام خم و وست به سـ.ـ.ـنه بودن...اقام جلوی شما دست به سـ.ـ.ـنه...
با هم خندیدیم و خداروشکر که سه تا پسر دسته گل دارم که جای اردشیر رو برام پر کردن...
ولی هیچکسی اردشیر نمیشه...
دنیای بانوان❤️
🍃🍃🌼🌼🍃🍃 زندگی نجلا.... .
سال ۱۳۸۰
«نجلا»
صدای صحبتهای پدر دمیر و آقام رو میشنیدم که بدون وجود من و دمیر برای ما و آیندهمون تصمیم می گرفتن. میبریدند و میدوختند و تن من و دمیر میکردن.
صدای بم آقا تو سالن پیچید که نگاهی به اطراف کردم. خداروشکر عمه و مارال مشغول خیاطی بودن و کاری به من نداشتند و میتونستم به راحتی به حرفِ مردهای مهم زندگیم گوش بدم.
-یدالله خان وقتش نشده این دو تا جون رو دست به دست هم بدیم تا سرخونه زندگیشون برن؟ نجلا چند ساله خونه زادتونه و سر سفرهتون بزرگ شده. پس کی پسرت از سفر برمیگرده که تکلیف نجلا رو معلوم کنید؟
دستهام مشت شد. ریشخندی گوشه لبم نشست. چه دل خجسته ای داشت آقام؟ واقعا فکر میکرد دمیر قراره برگرده و دست دخترش رو بگیره و سر زندگیشون برن؟ چه خیال خامی. حاضر بودم شرط ببندم دمیر اصلا منو یادش نمیاد و داره تو تهران خوش و خرم به زندگیش ادامه میده.
صدای پدر دمیر رو شنیدم که آرومتر از آقام جواب داد:
-میاد قادر خان! داره کارهاشو ردیف میکنه که ایشالا چند وقت دیگه آستین بالا بزنه و با نجلا سر خونه زندگیشون برن.
با اینکه آقام سعی میکرد آروم باشه؛ اما خشم ته صداش رو به خوبی تشخیص می دادم.
-یدالله خان حواست باشه ها. الان چند وقته داری منو سر میدونی. من رو حساب رفاقت دیرینمون و وصیت پسر بزرگت که زنش رو دست پسر دومت سپرد، دختر دست گلم رو راهی اینجا کردم. ننه اش این سالها سنگ رو س ینه اش گذاشت و درد دوری دخترش رو تحمل کرد که به قول و قرارمون پایبند بمونیم. از دوازده سالگی تو خونه شما زندگی کرده و با شما بوده. مبادا پسرت یابو برش داشته و دختر منو در حد خودش نمیدونه؟ مبادا پسرت قدم کج بذاره که رفاقتمان به هم میخوره و پای خون وسط میاد. ما تو طایفهمون از این حرفها نداشتیم. اولادِ ما جنوبی ها رو حرف بزرگترها، حرف نمی زنه و هر قول و قراری بذاریم برقراره.
صدای دستپاچۀ عمو بلند شد.
-نه قادر خان این حرفا چیه؟ نجلا مثل دختر منه. خدا شاهده انقدری که نجلا رو دوست دارم پسر خودم دمیر رو دوست ندارم. اصلا عروس چیه؟
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
خانواده شوهرم بخصوص خواهرشوهرم خیلی دخالت میکنه تو زندگیم...
سلام خوبین وقتتون بخیر
ببخشید من ۵ماه عقدم
اما خیلی خانواده شوهرم بخصوص خواهرشوهرم دخالت میکنه تو زندگیمون خیلی حرفا قلمبه میزنه
اما شوهرم پشتمه ولی دوس دارم جوابشو یه جوری بدم که حساب بیاد دستش
به نظرتون چیکار کنم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
ماه شعبان این همه برکات داشت، و چه بسا تو از آن غفلت کرده باشی. در مابقی ماه شعبان کوتاهیات را جبران کن ⛔️
«وَ أَکْثِرْ مِنَ الدُّعَاءِ وَ الِاسْتِغْفَارِ وَ تِلَاوَةِ الْقُرْآنِ». دعا، استغفار و تلاوت قرآن را زیاد انجام بده📿
✍🏻این همانی است که پیغمبر اکرم
فرمود: «وَ شَهْرُ شَعْبَانَ تَتَشَعَّبُ فِیهِ
الْخَیْرَاتُ»؛ خدا خیرات را در ماه شعبان
برای امتش پراکنده میکند.
✍🏻انسان وقتی میخواهد برود مهمانی
چهکار میکند؟ خودش را تر و تمیز
میکند. اینجا میزبان خداست، میهمان
عبد است. باید عبد تطهیر و تزکیه کند. و
آن تزکیه هم، تزکیه نفس و درونی است.
✍🏻در این روایت هم امام هشتم علیه
السلام فرمود کهاگر عداوتی از کسی در
دلت هست بیرون کن. همه اینها
جنبههای درونی دارد.
⛔️لذا میخواستم به دوستان سفارش
کنم، این چند لحظهای که از ماه شعبان
باقی مانده این دعا را زیاد تکرار کنید.
همینطور که داری از اینجا میروی بر این
ذکر مداومت کن و بگو: «اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَکُنْ
قَدْ غَفَرْتَ لَنَا فِی مَا مَضَى مِنْ شَعْبَانَ
فَاغْفِرْ لَنَا فِیمَا بَقِیَ مِنْهُ». تا شب نشده
این را پشت سر هم بگو. شاید انشاءالله
خدا عنایتی کند و با یک روح با صفا و
تطهیر شده و تزکیه شده، وارد ماه مبار
رمضان شوی.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
سلام عزیزان من یک سال هست که عقد کردم و تو این یک سال متوجه شدم که تمام خرجی خانه و خانواده به عهده نامزدم هست مثل پوشاک ،خوراک و غیره در صورتی که پدر شوهرم در قید حیات هستند و حقوق بازنشستگی می گیرند و همسر من هم همش قسط و بدهی داره و خانه نداره اما محل کارشون که شهر دیگه هست بهشون خانه میدند و ماهیانه از حقوقشون بابت خانه ای که استفاده می کنند کم می کنند من مشکلی ندارم که همسرم کمک خانواده اش میده اماو مشکل من این هست که نامزدم به فکر خودش نیست و پدرش هم حمایت پسرشون نمی کنند در صورتی که پدرشوهرم و مادرشوهرم باغ دارن حتی یک سری پدرشوهرم به پدرم گفته که این باغ فقط برای دخترام هست در صورتی که نامزد من تمام کار های باغ رو انجام میده و خرج باغ می کنه و نهال و گل می خره و تو باغ می کاره به نظرتون چی کار کنم که خانواده اش از نامزدم کمتر سو استفاده کنند حتی از محل کارش که شهر دیگه هست وقتی هر هفته میاد به شهر خودمون برای خانواده اش چند بسته گوشت ،گردو ،بادام ،شکلات و عسل ،کره می خره که من وقتی میرم خانه مادرشوهرم ،مادرشوهرم جلو من فقط چای و میوه میاره و بقیه خوراکی هاش رو قایم می کنه اما وقتی دخترهاش خانه باشند شکلات و هر چی تو خانه داره برای پذیرایی میاره و حتی یواشکی خوراکی هایی رو که نامزدم گرفته بهشون میده ببرن خانه و نامزدمم اطلاع دارند اما من هر چی بهشون میگم پولات رو جمع کن برای عروسی و خانه گوش نمیدن البته دو تا از خواهرشوهرام خیلی حسودن و مرتب نامزدم و مادرشوهرم رو بر علیه من پر می کنند و حتی به من و خانواده ام هم خیلی بی احترامی کردن حتی یک سری من و نامزدم رفته بودیم مسافرت و یکی از همین خواهرشوهرام با مادرشوهرم رفته بودن خانه ما و خواهرشوهرم همش از من بد گفته بود برای مادرم و پارچه ای که مادرم عیدی برای مادرشوهرم گذاشته بود
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿