دنیای بانوان❤️
🍃🍃🌼🌼🍃🍃 زندگی نجلا.... .
و گوشی رو قطع کرد. با اعصاب خرد به صفحه نگاه کردم و نفس های بلند کشیدم. امان از آقا که ول کن قضیه نبود.گوشی رو روی میز گذاشتم که با دیدن قیافه گرفتۀ سارا دلم ریخت. اصلا حواسم به سارا نبود و حالا گند کار بالا اومده بود. ؛ اما سارا نگاه گرفت.
-ببینم چشات رو؟ چی شدی دختر؟
و سعی کردم از دلش در بیارم
-تا کی باید پنهونکی زنت باشم؟
آهی کشیدم. می دونستم شر به پا میشه. تف بهت نجلا که زندگیم رو تیره و تار کردی.
سارا که حرفی نشنید ادامه داد:
-خسته شدم از این آلا خون_والاخونی. اصلاً به من و زندگیم اهمیت میدی؟
حوصله شروع این بحث رو نداشتم. قسمت ترسناک زندگی من و سارا همین بود. محرمیت پنهونکی من و سارا. قبلا بارها راجع به این موضوع حرف زده و به نتیجه ای نرسیده بودیم. ترجیح میدادم دوباره این بحث قدیمی رو پیش نکشه.
-بیخیال دختر. دست وردار.
گفتم:
-میگی چیکار کنم؟ هزار دفعه برات توضیح دادم، دستم بسته است. نمیتونم کاری بکنم.
سارا چشم غرهای رفت و روی تخت نشست. تو این مدت اونقدر خوب شناخته بودمش که میدونستم این شروع یه جنگ دیگه است. و من واقعاً کشش شروع این جنگ رو نداشتم. اصلاً هر وقت پای ازدواج مون وسط میومد سارا به کل تغییر میکرد. انگار اون دختر ملوس و شیرین رو که روی حرفم حرف نمیزد، میبردند و یه ببرمادۀ تیز چنگال به جاش می آوردند که همه جوره با اعصاب من بازی میکرد و در نهایت با قهر و کدورت از پیشم میرفت.
-چون دستت بسته است من باید تا آخر عمر صیغهت بمونم. هیچ میدونی یه ماه دیگه مدتمون تموم میشه؟
با سر انگشت پیشونیم رو مالش دادم. خودم بهتر از سارا همه اینها رو میدونستم اما چه میکردم؟
متاسفانه نجلا عقد کرده ام بود و بابام هم هیچ کمکی برای حل کردن این مشکل نمیکرد.
خواستم ارومش کنم که با عصبانیت جوشید:
-به خدا دوباره بخوای خرم کنی، میرم و پشت سرمم نگاه نمیکنم. تو فکر کردی بچه دو ساله ام که هر سری با ناز و ن وازش خرش کنی؟ یک ساله میشناسمت... شیش ماهه زنتم، هر دفعه گفتم تکلیفم رو روشن کن، گفتی نمیتونم. گفتی نجلا رو چیکار کنم؟ اصلا اینها به کنار، مردم چی میگن؟
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
در جواب خانمی که ميگه شوهرش واسش طلا نگرفته.
🕊🍃🍃🍃🌹🍃🍃🍃🕊
سلام در جواب خانمی که ميگه شوهرش واسش طلا نگرفته. من نامزد کردم که کلا یه انگشتر نشون معلوم بود خیلی ارزون واسه عقد هم باز یه حلقه ارزون سر عقد هم مامانش از النگو های خودش یه دونه بهم داد سال 97تقریبا باپول پاگشا و سر عقد تقريبا 500خودم جمع کرده بودم النگو هم شماره سه بود با خواهر شوهرم رفتیم دو تا النگو نازکتر گرفتیم کلا خرید عقد عروسی همش اينا شد. درسته بعضی وقتا میگم شوهرم بد فلان اما خدایی تو این يکی دو سال واسم النگو گرف گوشواره گرف جبران تمام نگرفتن هاش شد 😂😂البته يه پلاک کعبه هم بهم پاگشا دادن(مامان وباباش قبل من رفته بودن مکه واسه همه آورده بودن واسه منم بعد نامزدی دادن )البته خودم گوشواره و زنجير طلا داشتم وقتی حرف طلا میشد بابام میگفت حرف نزن با طلا زن نمیشن 🤦♀🤦♀😂😂اینم از بابای ما 😍😍😘. ببین دختر خوب طلا انقد میخری میفروشی که برات عادی میشه اگه پسر خوبی از همه لحاظ زندگیتو سفت بچسب هوای شوهرت رو خیلی داشته باش از همه لحاظ حيف با مادیات از خودت دورش کنی. نمیدونم با ربط یا بیربط بودنش رو اماااااااا مامانم انقد طلا داش که اگه همشون الان بودن دروغ نباشه شاید یک کیلو بیشتر میشد اماااااااا حالا هیچی طلا نداره هر بار پولی لازم بوده يه تيکه طلا فروخته. تو زندگیش هم خیلی سختی و بدبختی کشيده دور از جونش اماااااااا زندگیش رو ول نکرده و پشت شوهرش هست که من خودم به شخصه نمیتونستم تحمل کنم اون همه سختی رو. خونه شوهر خونه بابا نیس همه چی واسمون فراهم باشه به زودی به خواسته هامون برسیم باید واسه داشتن همه چیز تلاشششششش کنیم دختر گل. البته اینم بگم تقريبا یه ماه پیش هممممههه یییی طلاهایی که از خونه پدر اورده بودم شوهرم گرفته بود حتی حلقه و نشونم رو بخدا حتی طلاهای دخترام رو حتی گوشواره هاشون رو فروختیم همه رو خونه خريديم 😂😂منم که مامان دو دخترونم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
خدمت اون خانمی که گفتن سنو انتی دادن گفتن ریسک سندرم من خودم ضربه اشو خوردم
🕊🍃🍃🍃🌹🍃🍃🍃🕊
سلام خدمت اون خانمی که گفتن سنو انتی دادن گفتن ریسک سندرم من خودم ضربه اشو خوردم من رفتم سونی انتی گفتن انتیش بالا ی سه ونیمه امکان داره بچه سندروم دان داشته باشه رفتم دکتر تو مطب ازم سونو گرفت گفت درست گفتن باید ازمایش بدی از نافم خون گرفتن رفتم ازمایشگاه گفتن هشت میلیون هزینه اشه نداشتم بدم بخاطر حرف دکترا که همشم بخاطر پوله بچه امو سق ط کردم نگران نباش اگر قرضم کردی ازمایشو انجام بده مطمن باش هیچ مشکلی نداره بخاطر اینکه پول از مردم بگیرن این کارهارو میکنن من العان خودم یه پسر دارم بعد از اون سق طم دوباره باردار شدم ولی خود به خود سق ط شد نگران نباش خیالت راحت بچه ات سالمه ممنون از همه
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
دختر گلم سلام. اگر واقعا خواهان زندگی سالم هستید خواهش میکنم دنبال این حاشیهها نباشید ،
سلام دوستان دخترم ۲۰ ، یه سالی میشه عقدم و همسرم در دوران عقد هیچ طلایی
برام نخرید چون وضعش خوب نبود الانم برای عروسی بابد خرج عروسی و پول پیش
خونه رو بدیم ، تازه تهیه غذا زده ولی نمیتونه برای عروسی برام سرویس بگیره
به نظرتون چیکار کنم؟
ارزش داره ؟
خیلی هم پسر خوبی هست تا الانم نه دختربازی کرده نه سیگار و مش روبی بوده فقط هم چشمش منو میبینه
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐دختر گلم سلام. اگر واقعا خواهان زندگی سالم هستید خواهش میکنم دنبال این حاشیهها نباشید ، درست هر چیزی زمان خودش قشنگی خودشو داره ، آیا روزی این آقا رو قبول کردید همراه ش سرویس خونه و ماشین مدل بالا بود. قطعا نه. به گفته خودتون بزرگترین ثروتش پا کدامنی و جنم کارش بود که تو هر جوونی نیست. اگر واقعا برات خیلی حیاتی . برو بازار بزرگ تهران . مسجد شاه .سرویس های نقره همه جواهرکاری شده و زیبا که اصلأ با سرویس طلا مو نمیزنه. و قیمت مناسب هستش. هم دلت خودت بدست میآید چونکه نقره ست هیچ وقت دلت نمیاد بفروشی و همیشه داریش. وهم همراه جیب و آبروی همسرت بودی و (همسرت هیچ وقت گذشت رو فراموش نمیکنه و عشقتون پر رنگتر خواهد شد.) ان شالله در آینده ها روز سالگرد ازدواج تون بهترینها رو میخره. .ان شالله خدا هم برکت گذشت رو تو زندگیت بهت میده. و برای رضای خدا این گذشت رو انجام بده . الهی همه جوونامون عاقبت بخیری و تن سلامت و شادی داشته باشند.🤲
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
با سلام وتشکر از کانال خوبتون در جواب خانمی که گفتن همسرشون همش خی.انت میکنه
وخیلی ناراحت هست خواهر گرامی از یک بنده خدایی دیگه شنیدم که خواندن سوره مزمل هروز خیلی
خوبه ایجاد محبت میکنه همچنین توسل به شهدا تا ۴۰ روز هروز برای هر شهید ۱۰۰ تا صلوات بفرست اسم ...
۴۰ تا شهید عزیز رو بنویس وهر روز صلوات بفرست واگر تونستی ۱۰۰ تا سوره توحید هم بخوان وتوسل به اسم شهید
ابراهیم هادی هم خیلی حاجت میده وهمچنین هرشب صلوات هدیه به آقا امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف حتما داشته باش ان شالا که حاجت روا باشی
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
روزی پسری خوشچهره در حال چت کردن با یک دختر بود. پس از گذشت دو ماه، پسر علاقه بسیاری نسبت به او پیدا کرد.
اما دختر به او گفت: «میخواهم رازی را به تو بگویم.»
پسر گفت: «گوش میکنم.»
دختر گفت: «پیتر من میخواستم همان اول این مساله را با تو در میان بگذارم اما نمیدانم چرا همان اول نگفتم، راستش را بخواهی من از همان کودکی فلج بودم و هیچوقت آنطور که باید خوش قیافه نبودم. بابت این دو ماه واقعاً از تو عذر میخواهم.»
پیتر گفت: «مشکلی نیست.»
دختر پرسید: «یعنی تو الان ناراحت نیستی؟»
پیتر گفت: «ناراحت از این نیستم که دختری که تمام اخلاقیاتش با من میخواند فلج است. از این ناراحتم که چرا همان اول با من رو راست نبود. اما مشکلی نیست من باز هم تو را میخواهم.»
دختر با تعجب گفت: «یعنی تو باز هم میخواهی با من ازدواج کنی؟»
پیتر در کمال آرامش و با لبخندی که پشت تلفن داشت گفت: «آره عشق من.»
دختر پرسید: «مطمئنی پیتر؟»
پیتر گفت: «آره و همین امروز هم میخواهم تو را ببینم.»
دختر با خوشحالی قبول کرد و همان روز پیتر با ماشین قدیمیاش و با یک شاخه گل به محل قرار رفت. اما هر چه گذشت دختر نیامد. پس از ساعاتی موبایل پیتر زنگ خورد.
دختر گفت: «سلام.»
پیتر گفت: «سلام پس کجایی؟»
دختر گفت: «دارم می آیم. پیتر از تصمیمی که گرفتی مطمئن هستی؟»
پیتر گفت: «اگر مطمئن نبودم که به اینجا نمیآمدم عشق من.»
دختر گفت: «آخه پیتر...»
پیتر گفت: «آخه نداره، زود بیا من منتظر هستم.» و پایان تماس.
پس از گذشته دو دقیقه یک ماشین مدل بالا که آخرین دستاورد شرکت بنز بود کنار پیتر ایستاد. دختر شیشه را پایین کشید و با اشک به آن پسر نگاه میکرد.
پیتر که مات و مبهوت مانده بود فقط با تعجب به او نگاه میکرد. دختر با لبخندی پر از اشک گفت سوار شو زندگی من. پیتر که هنوز باورش نشده بود، پرسید: «مگر فلج نبودی؟ مگر فقیر و بد قیافه نبودی؟ پس...»
دختر گفت: «هیس، فقط سوار شو.»
پیتر سوار شد و رو به دختر گفت: «من همین الان توضیح میخواهم.»
آری آن دختر کسی نبود جز آنجلینا بنت، دهمین زن ثروتمند دنیا که بعد از این جریان در مطبوعات گفت: «هیچوقت نمیتوانستم شوهری انتخاب کنم که من را به خاطر خودم بخواهد زیرا همه از وضعیت مالی من خبر داشتند و نمیتوانستم ریسک کنم.
به همین خاطر تصمیم گرفتم که با یک ایمیل گمنام وارد دنیای چت بشوم. سه سال طول کشید تا من پیتر را پیدا کردم. در این مدت طولانی به هر کس که میگفتم فلج هستم با ترحم بسیار من را رد میکرد.
اما من تسلیم نشدم و با خود میگفتم اگر میخواهم کسی را پیدا کنم باید خودم را یک فلج معرفی کنم. میدانم واقعاً سخت است که یک پسر با یک دختر فلج ازدواج کند. اما پیتر یک پسر نبود... او یک فرشته بود
#واقعی
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
خاستم ی خاطره از مهمان نوازی و مردانگی مردمان کرمانشاه بگم