سلام درجواب خانمی که دخترشون توی عقدهستن و دامادشون ازعمدعروسی کردن
عزیزم اولا اینکه چون توی عقد این کارکرده مهریه به طورکامل به دخترخانمتون تعلق میگیره دوماچرانکزان سرزنش
اطرافیان هستین شوهرشون بوده با دخترتون عروسی کرده دوست پسرش که
نبوده الان خیلی هاتون عقد یابه عمد یا دل بخواه این کارمیکنن چرا ناراحتی به
طوری جدی بابزرگتردامادتون صحبت بکنین بگین تکلیف دخترمن مشخص بکن
باعتماد به نفس بالاترین کاربکن اگه الان پیگیر نشی بعدا دامادتون میگه کارمن نبوده بااینکه خدای نخواسته تهمت دیگه
میزنه ذخترخانمت ببر پزشکی قانونی و اثبات بکن این اتفاق یک هفته قبل افتاد ه موفق باشی خواهرعزیزم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
سلام ادمین منم سال ۹۵ همسرم میخواست بیاد خواستگاری ک چون از
فامیلاشون خوشمون نمیومد گفتیم نه و دوباره سال ۹۸ اومدن و ازدواج کردیم و
الان چقدر پشیمونم برای اون ۳ سال زندگی که از دست دادم😥
+ کاش میدونستم چه فعل و انفعالاتی تو مغزتون رخ میده که اول خوشتون نمیاد بعد یهو خوشتون میاد🧐
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
سلام به همه دوستان
طاعات وعبادت هاتون قبول
من چندین بار تا حالا پیام دادم در مورد طبیب طب سنتی که در شهرمون فسا هست
الان هم میخوام خانمی که دخترش تنب لی تخ مدان داره وباردار نمیشه را راهنمایی کنم
به خدا خیلیا از داروهای آقای مسلمی نیا جواب گرفتن کسانی بودند که 17 سال بچه دار نمیشدند بعد از مراجعه به طبیب شهر ما باردار شدن
از همه استان ها میان برای درمان خیلی آدم مشهوری هست
شما میتونید پیام بدید تا راهنماییتون کنه ودارو براتون ارسال میکنه
حتما با پیام در ایتا یا واتساپ پیام بدید چون تماس جواب نمیدن
ادمین جان اگر آی دی من رو به خانم بدید تا بیشتر راهنماییش کنم
ولینک کانال آقای مسلمی نیا براشون بفرستم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
باسلام،طاعات همگی قبول درگاه حق، برای خانمی که دکتر زنان میخواستند اصفهان دکتر رقایی ،خیابان شیخ بهایی روبهرو ی بیمارستان مهرگان، موفق باشید
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
خانوم کانالمون از شوهرش میگه...
سلام به نازنین عزیزم وهمه هم گروههای عزیز
عزیزم بیزحمت لطف کنین پیاممو توی گروه بزارین تا دوستان بهم کمک کنن وراهکار بهم بدن
من بیست وسه ساله ازدواج کردم همسرم آدم خوبیه فقط یک عیب داره که من وسه تا بچه هامو بخصوص بخصوص بچه هارو واقعا اذیت میکنه..
همسرم بشدت خسیسه فقط بفکر پول جمع کردنه
همش میگه برای آینده بچه ها که راحت باشن به نظر شما درسته الان بچه ها بچگی نکنن
نسبت به دوستاشون هیچ امکاناتی نداشته باشن
حتی دوچرخه کامپیوتر یک مسافرت ،کلاس زبان وخیلی چیزای دیگه که میخواد در آینده خونه داشته باشن.
خواهش میکنم راهنماییم کنین چه کنم؟
ممنون ازگروه خوبتون 🙏🙏❤️❤️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🍃🍃🌼🌼🍃🍃 زندگی نجلا.... .
فکرم به گذشته ها میپرید. به روزهای بعد از مرگ یانای. به دمیر که تو صورت منه دوازده ساله فریاد میزد من باعث و بانی مرگ برادرشم. اشک تا پشت پلکهام بالا اومد. با سرانگشت روی چشمهام کشیدم. الان وقت گریه زاری نبود. سعی کردم بغضم رو فرو بدم؛ ولی حالم هر لحظه خراب تر از قبل میشد. دست به سمت لیوانم دراز کردم اما با دیدن لیوان خالی دوباره سر جاش گذاشتم که با دراز شدن پارچ آب، بی هوا سر بالا آوردم. نگاهم به فرهاد افتاد که بدون توجه به من،َ لیوانم رو پر کرد. لبخند غمگینی روی لبهام نشست و تشکر کردم. باز خداروشکر که میون این جماعت یه نفر از حال و روزم خبر داشت. تازه متوجه شدم که فرهاد شیش دنگ حواسش به منه و گهگاهی زیر چشمی من و بشقاب غذام رو میپاد. ولی حتی توجه های فرهاد هم نمیتونست حالم رو خوب کنه. زودتر از بقیه کنار کشیدم و بشقاب غذا و لیوانم رو برداشتم و زیر سنگینی نگاه فرهاد به آشپزخانه رفتم. خودم رو با کارهای آشپزخونه مشغول کردم تا تصویر دردناک تصادف چند سال پیش از ذهنم پاک بشه. اونقدر بیحوصله بودم که دوست داشتم زودتر شب بشه و به دخمه خودم برم و تا صبح زار بزنم. حتی برای صرف میوه و چایی هم پامو از آشپزخونه بیرون نذاشتم و خودم رو با تمیز کردن آشپزخانه سرگرم کردم. ساعت یازده شب بود که مامان دستور داد اتاق خواب مهمون رو برای فرهاد آماده کنم.
با حوصله و بدون عجله رختخوابش رو پهن کردم و ملافۀ تمیزی روی تشک انداختم. روبالشتی تمیزی هم روی بالشت کشیدم. پتوی مسافرتی رو هم روی تشک مرتب انداختم و پارچ آب خنکی بالای سرش گذاشتم. کمر راست کردم و نگاهی به اتاق انداختم که ببینم کم و کسری نداشته باشه. قدمی به عقب برداشتم که با حس حضورکسی بی هوا برگشتم. فرهاد رو دم در دیدم که منتظر من بود. با دست اشاره کردم:
-بفرمایید تو. به چیزی احتیاج ندارید؟
با مناعت طبع سری تکون داد.
-نه ممنون.
به راه افتادم که صدام کرد:
-نجلا خانم!
ابروهام بالا پرید. دوست نداشتم به اسم صدام کنه.
-بله چیزی میخواید؟
من منی کرد و با نگاهی گریزان پرسید:
-حالتون... حالتون خوبه؟
#ایده_سیو_اسم_همسر
عزیزم
حس خوبم
جان من
تاج سرم
فرشته سیبیلو
my world
عزیز دلم
مرسی که هستی
پرنسم
نوازش
پیوند منفرد
My love
گیلاس چیکو
کابوی
پسر بچه
ماه شاه
تنهای من
تا ابد تو
پسر عاشق من
رئیس
اتاق کنترل من
ترقه آتش
رومئو
همیشه مال من
گوگل
دمدمی
مرد آهنین
بابو
قهرمان زندگی من
فقط مال من
برای همیشه مال من
ایمان من
مار بابو
جانور
آقای …
عشق من
فقط اعتماد
امید من
روشنایی
عزیزم
آفتاب من
شیر نر
چشم من
عشق حقیقی
محبوب
پیشی جونم
مرد رویایی من
عشق
نیمه گمشده
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿