eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
624 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii
سلام وقت بخیر خاطرات خانمها رو از عشق اولشون چیه من بی هوا امروز یاد عشق اولم افتادم اگه دوست داشتی بزار تو کانالت من ۱۳ و۱۴ سالم بود یک عمو داشتم کلا که بابام عشقش بود وخیلی رفت آمد داشتیم تو این حین دیدم پسرش خیلی خوشتیپ وجذاب منم دلم براش رفت اون سربازی رفت ونامه میداد سال ۷۲ و۷۳ بودمثلا برا بابام اونم تند تند که حالم خوبه و..... تا سربازیش تمام شد وخانواده خواستن آستین براش بالا بزنن ما هم همچنان هر هفته خونه هم بودیم خیلی براش اشک ریختم که چرا منو نمیبینه که یک روز تو کتاب علومم نوشت دوستت دارم خیلی زیاد ته ش اول اسمش نوشت بماند که کلی معلم برا اون نوشته باز خواستم کرد چون میز اول بودم دید بعد اون یک شب که خونه شون بودیم رفت حیاط با چشماش اشاره کرد بیا منم رفتم گفت نوشتم خوندی من خجالتی بودم تا بناگوش سرخ شد گفت راستش بگو منو میخوای اگه میخوای بیا با هم فرار کنیم بریم جایی وبرگردیم مجبور میشن عقدمون کنن همون لحظه مادرش بدو آمد حیاط وبهش گفت برو نمازت بخون وقتت تلف نکن همون لحظه فهمیدم مادرش نمیزاره جوابش ندادم آمدم خونه یجور غیر مستقیم به مادرم گفتم اگه بیا خواستگاری ... مادرم گفت مادر اون برا شما خواستگار میاد حسادت میکنه چه برسه برا پسر خودش بیاد فکرش از سرت دربیار حتی اگه بشه هم کل زندگیت بحث ودعواس یادم دوسه ماه بعد طبق سفارش مادرش دختر دایی اش گرفت و... یادم نمیره اینقدر زیر پتو گریه کردم که همون سال عینکی شدم یک روز بابام بغلم کرد وگفت دخترم چکار کنم برات منم عاشقش بودم دلم میخواست دامادم بشه ولی وقتی مادرش مخالف بود نمیشد سه سال بعد ازدواج کردم با پسری که عاشقم شد خیلی بیشتر از اون مهربونتر بود از اون کمالاتش اخلاقش ....خیلی عالی تر خدا رو هزار مرتبه شکر کردم خدا دعا هام نشنید ونشد @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii
سلام گلی خانم 😍😍❤️ تو رو خدا این پیام منو داخل گروه بزارید شاید کسی تونست کمکم کنه من یه دختر مجرد هستم و می خوام یه بسته پاک سازی کامل بدن و کبد که طب سنتی بهم معرفی کرد خریداری کنم میخوام بدونم آیا کسی از این پک هااستفاده کرده ؟؟؟ و تاثیری داشتن ؟؟؟ با تشکر از همه عزیزان و اینکه این دکتر از روی زبان تشخیص دادن که به این پک کامل پاکسازی بدن نیاز دارم اگه میشه لطفا سریع تر راهنماییم کنید چون من میخوام ساعت ۴ یا ۵ بعدظهر پول رو بفرستم و سه میلیون هزینه بسته هست تمام پس انداز این سه ماهم هست می ترسم پک گیاهی خوب نباشه و نتیجه هم نبینم و پول رو از دست بدم😔😔😔😢 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii خدمت خانمی که شوهر بی مسئولیت داره
سلام عبادات همگی قبول خدمت خانمی که شوهر بی مسئولیت داره عزیزم اولین و مهمترین و بزرگترین اشتباه زندگی رو خودت کردی که با آدمی که گفتن تنبله و کار نمیکنه ازدواج کردی اشتباه بعدی هم این که وقتی مطمئن شدی هرچی درموردش گفتن راسته و توی زندگی به عینه دیدی تنبل و بی مسئولیته ازش بچه دار شدی ببخشیدا ولی بیشتر از اینکه تو زجر بکشی دختر بیگناهت داره زجر میکشه آزار روحی میدی به بچه اون بیمسئولیت رو تو انتخابش کردی هم به عنوان شوهر هم پدر فرزندت الان هم برگرد سر زندگیت به خاطر دخترت من از اینهایی که فاز روشنفکری بر میدارن که خودت مهمی جوونیت مهمه و بچه خودش بزرگ میشه متنفرم اگر توی اون خونه امنیت جانی داری برگرد و دخترت رو به ثمر برسون زیر سایه خانواده شوهرت تو رو خدا بیخیال بچت نشو اون الان آسیب دیده هست کلی خطر توی زندگی بدون حمایت مادر تهدیدش میکنه از خانواده ی سمی خودت هم دوری کن یعنی چی که بدون بچت برگرد؟؟؟؟😢 اونها اگر عاقل بودن تو و بچت رو زیر بال و پر میگرفتن و از هردوتون حمایت میکردن پس اونها هم بیمسئولیت و خودخواهن یکی از اقوام ما شوهرش دست بزن داشت، درآمد افتضاح،با زن دیگه راب طه داشت،زنه رو آزار روحی و جسمی میداد،همه گفتن تو جوونی و سلامتیت داره به خطر میوفته جداشو و دخترت ۱۰ سالشه بزرگ میشه درکت میکنه این خانم از ترس جونش فقط جداشد دختره رو هم مرده بهش نداد فقط هفته ای یک روز مادر و دختر میتونستن باهم باشن آخرش یه نصف شب بعد از یک سال بهش خبر دادن بچت توی سردخونست 😭 طفل معصوم ایست قلبی کرد 💔 اونهایی هم که میگفتن جدا شو بعد مرگ بچه فقط گریه کن خوبی بودن.... تورو خدا مسئولیت دختری که با اشتباهات خودت به این دنیا آووردیش قبول کن توکل کن به خدا و برگرد ان شاءالله که خدا خودش شوهرت رو سر عقل میاره عوض میشه شاید هم هیچ تغییری نکنه حداقلش اینه که دخترت در آرامش بزرگ میشه 🌹🌹 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii مشکل من اینه که پسرم میخواد ازدواج کنه، ولی من نمیدونم آیا کسی هست که با این شرایط دخترش رو به ما بده؟
سلام دوستان. تورو خدا هر کسی پیامم رو میخونه و میتونه کمکم کنه دریغ نکنه. از گلی خانوم هم میخوام که هر چه زودتر پیامم رو داخل گروه بزاره، تا انشاءالله گرهی از کار جوونی باز بشه. من یه خانم ۴۹ ساله هستم که یه پسر ۲۹ ساله و یه دختر ۲۱ ساله دارم. شوهرم ۵۳ ساله و هنوز بعد از ۳۰ سال زندگی مستأجر هستم. پسرم لیسانس و رشته تحصیلیش عمران هست. البته الان به کار دیگه ای مشغول هستن ولی تو خونه درس میخونه که انشاءالله بتونه مدرک فوقش رو بگیره و در رشته خودش مشغول به کار بشه. حالا مشکل من اینه که پسرم میخواد ازدواج کنه، ولی من نمیدونم آیا کسی هست که با این شرایط دخترش رو به ما بده؟ منظورم اینه که من اگه بخوام رو رسم و رسوم پا پیش بزارم، اصلا شرایطش رو ندارم. دلم میخواد که طرف مقابل هم رسم و رسوم براش اهمیت نداشته باشه و هر دو طرف قصدمون سامون دادن دو تا جوون باشه، نه به رخ کشیدن مهریه بالا و طلا و جهاز و عروسی آنچنانی و....از طرف دیگه دلم میخواد تا جائی که میشه از غریبه دختر بگیرم ولی هیچ تجربه ای ندارم. پسرم هم همه چیز رو به عهده من گذاشته و میگه هر کی تو بگی. تو رو خدا هر کی میتونه راهنمائی کنه. من از اصفهان پیام میدم. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii در مورد خواهر عزیزی که جواب خی انت شوهر ش رو با خ یانت جواب داده والان الحمدلله توبه کرده
سلام گلی جان ان شالله تنت سالم دلت خوش باشه سلام به همگروهی عزیز در مورد خواهر عزیزی که جواب خی انت شوهر ش رو با خ یانت جواب داده والان الحمدلله توبه کرده خواهر عزیزم چرا باید به شما بد وبیراه بگیم خودمم رو می گم من یکی غلط بکنم از این کارا بکنم چون همه ی ما انسانیم وجایز الخطا وغرور بدترین دشمنه برای انسان عزیز دلم خدا توبه پذیره به شرطی که توبه ی واقعی باشه واصلا تکرار نشه وقتی خدا می بخشه من بنده، کی باشم کسی رو سرزنش کنم من بنده ی ناقابل خدا برات دعا می کنم مشکلت حل شه خیلی خوب کاری کردی توبه کردی واز کرده خودت پشیمونی ان شاءلله خدا کمکت می کنه من مطمئنم یه قدم سمت خدا بری خدا صد برابر سمتت می یاد فقط به خود خدا توکل کن اون حتما کمکت می کنه @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii 📖داستانک 🟣شهر دزدها
شهری بود که همۀ اهالی آن دزد بودند. شب‌ها پس ‌از شام، هرکس دسته‌کلید بزرگ و فانوس برمی‌داشت و از خانه بیرون می‌زد؛ برای دستبرد زدن به خانۀ یک همسایه. حوالی سحر با دست پر به خانه‌اش برمی‌گشت، که آن را هم دزد زده بود! به این ترتیب، همه در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی می‌کردند؛ چون هرکس از دیگری می‌دزدید و او هم متقابلاً از دیگری، تا آن‌جا که آخرین نفر از اولی می‌دزدید. تجارت و معامله هم به همین شکل بود؛ هم از جانب خریدارها و هم از جانب فروشنده‌ها. دولت سعی می‌کرد حق‌حساب بیشتری از اهالی بگیرد و آن‌ها را تیغ بزند، و اهالی هم نهایت سعی خودشان را می‌کردند که سر دولت را شیره بمالند و چیزی از آن بالا بکشند؛ به این ترتیب زندگی به آرامی‌ سپری می‌شد. نه کسی خیلی ثروتمند بود و نه کسی خیلی فقیر. روزی مرد درستکاری گذرش به شهر افتاد و آن‌جا را برای اقامت انتخاب کرد. شب‌ها به جای این‌که با دسته‌کلید و فانوس دُور کوچه‌ها راه بیفتد برای دزدی، شامش را که می‌خورد، سیگاری دود می‌کرد و شروع می‌کرد به خواندن رمان. دزدها می‌آمدند؛ چراغ خانه را روشن می‌دیدند، راهشان را کج می‌کردند و می‌رفتند. اوضاع از این قرار بود، تا این‌که اهالی احساس وظیفه کردند به این تازه‌وارد توضیح بدهند که گرچه خودش اهل این کارها نیست، ولی حق ندارد مزاحم کار دیگران بشود، و هرشبی که در خانه می‌ماند، معنی‌اش این بود که خانواده‌ای سرِ بی‌شام زمین می‌گذارد و روز بعد چیزی برای خوردن ندارد! مرد درستکار در برابر چنین استدلالی چه حرفی برای گفتن می‌توانست داشته باشد؟ بنابراین پس ‌از غروب آفتاب، او هم از خانه بیرون می‌زد و همان‌طور که از او خواسته بودند، حوالی صبح برمی‌گشت؛ ولی دزدی نمی‌کرد. می‌رفت روی پل شهر می‌ایستاد و مدت‌ها به جریان آب رودخانه نگاه می‌کرد و بعد به خانه برمی‌گشت و می‌دید خانه‌اش مورد دستبرد قرار گرفته است. در کمتر از یک هفته، مرد درستکار داروندارش را از دست داد؛ چیزی برای خوردن نداشت و خانه‌اش هم لخت شده بود. ولی مشکل این نبود؛ این وضعیت البته تقصیر خودش بود. نه! مشکل چیز دیگری بود. قضیه از این قرار بود که این آدم با این رفتارش، حال همه را گرفته بود! او اجازه داده بود داروندارش را بدزدند بی ‌آن‌که خودش دست به مال کسی دراز کند. به این ترتیب، هر شب یک نفر بود که پس‌ از سرقتِ شبانه از خانۀ دیگری، وقتی صبح به خانۀ خودش وارد می‌شد، می‌دید خانه و اموالش دست‌نخورده است؛ خانه‌ای که مرد درستکار باید به آن دستبرد می‌زد. بعد از مدتی، آن‌هایی که شب‌های بیشتری خانه‌شان را دزد نمی‌زد رفته‌رفته اوضاع‌شان از بقیه بهتر شد و مال‌ومنالی به‌هم ‌زدند و برعکس، کسانی که دفعات بیشتری به خانۀ‌ مرد درستکار (که دیگر از هر چیز به درد بخوری خالی شده بود) دستبرد می‌زدند، دست خالی به خانه برمی‌گشتند و وضعشان روزبه‌روز بدتر می‌شد. عده‌ای که موقعیت مالی‌شان بهتر شده بود، مانند مرد درستکار، این عادت را پیشه کردند که شب‌ها پس‌ از شام، بروند روی پل چوبی و جریان آب رودخانه را تماشا کنند. این ماجرا، وضعیتِ آشفتۀ شهر را آشفته‌تر می‌کرد؛ چون معنی‌اش این بود که باز افراد بیشتری از اهالی ثروتمندتر و بقیه فقیرتر می‌شدند. به‌تدریج آن‌هایی که وضع‌شان خوب شده بود و به گردش و تفریح روی پل روی آوردند، متوجه شدند که اگر به این وضع ادامه بدهند، به‌زودی ثروتشان ته می‌کشد. به این فکر افتادند که چه‌طور است به عده‌ای از این فقیرها پول بدهیم که شب‌ها به جای ما هم بروند دزدی؟! قراردادها بسته شد، دستمزدها تعیین و پورسانت‌های هر طرف را هم مشخص کردند؛ آن‌ها البته هنوز دزد بودند و در همین قرارمدارها هم سعی می‌کردند سر هم کلاه بگذارند و هرکدام از طرفین به‌نحوی از دیگری چیزی بالا می‌کشید، اما همان‌طور که رسم این‌گونه قراردادهاست، آن‌ها که پولدارتر بودند ثروتمندتر، و تهیدست‌ها عموماً فقیرتر می‌شدند. عده‌ای هم آن‌قدر ثروتمند شدند که دیگر برای ثروتمند ماندن نه نیاز به دزدی مستقیم داشتند، و نه این‌که کسی برایشان دزدی کند. ولی مشکل این‌جا بود که اگر دست از دزدی می‌کشیدند، فقیر می‌شدند؛ چون فقیرها درهرحال از آن‌ها می‌دزدیدند. فکری به خاطرشان رسید؛ آمدند و فقیرترین آدم‌ها را استخدام کردند تا اموالشان را در مقابل دیگر فقیرها حفاظت کنند. ادارۀ پلیس برپا شد و زندان‌ها ساخته شد! به این ترتیب، چند سالی از آمدن مرد درستکار به شهر نگذشته بود که مردم دیگر از دزدیدن و دزدیده شدن حرفی نمی‌زدند. صحبت‌ها حالا دیگر فقط از دارا و ندار بود؛ اما درواقع هنوز همه دزد بودند. نویسنده: @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿