eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
624 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام دوستان. تورو خدا هر کسی پیامم رو میخونه و میتونه کمکم کنه دریغ نکنه. از گلی خانوم هم میخوام که هر چه زودتر پیامم رو داخل گروه بزاره، تا انشاءالله گرهی از کار جوونی باز بشه. من یه خانم ۴۹ ساله هستم که یه پسر ۲۹ ساله و یه دختر ۲۱ ساله دارم. شوهرم ۵۳ ساله و هنوز بعد از ۳۰ سال زندگی مستأجر هستم. پسرم لیسانس و رشته تحصیلیش عمران هست. البته الان به کار دیگه ای مشغول هستن ولی تو خونه درس میخونه که انشاءالله بتونه مدرک فوقش رو بگیره و در رشته خودش مشغول به کار بشه. حالا مشکل من اینه که پسرم میخواد ازدواج کنه، ولی من نمیدونم آیا کسی هست که با این شرایط دخترش رو به ما بده؟ منظورم اینه که من اگه بخوام رو رسم و رسوم پا پیش بزارم، اصلا شرایطش رو ندارم. دلم میخواد که طرف مقابل هم رسم و رسوم براش اهمیت نداشته باشه و هر دو طرف قصدمون سامون دادن دو تا جوون باشه، نه به رخ کشیدن مهریه بالا و طلا و جهاز و عروسی آنچنانی و....از طرف دیگه دلم میخواد تا جائی که میشه از غریبه دختر بگیرم ولی هیچ تجربه ای ندارم. پسرم هم همه چیز رو به عهده من گذاشته و میگه هر کی تو بگی. تو رو خدا هر کی میتونه راهنمائی کنه. من از اصفهان پیام میدم. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii در مورد خواهر عزیزی که جواب خی انت شوهر ش رو با خ یانت جواب داده والان الحمدلله توبه کرده
سلام گلی جان ان شالله تنت سالم دلت خوش باشه سلام به همگروهی عزیز در مورد خواهر عزیزی که جواب خی انت شوهر ش رو با خ یانت جواب داده والان الحمدلله توبه کرده خواهر عزیزم چرا باید به شما بد وبیراه بگیم خودمم رو می گم من یکی غلط بکنم از این کارا بکنم چون همه ی ما انسانیم وجایز الخطا وغرور بدترین دشمنه برای انسان عزیز دلم خدا توبه پذیره به شرطی که توبه ی واقعی باشه واصلا تکرار نشه وقتی خدا می بخشه من بنده، کی باشم کسی رو سرزنش کنم من بنده ی ناقابل خدا برات دعا می کنم مشکلت حل شه خیلی خوب کاری کردی توبه کردی واز کرده خودت پشیمونی ان شاءلله خدا کمکت می کنه من مطمئنم یه قدم سمت خدا بری خدا صد برابر سمتت می یاد فقط به خود خدا توکل کن اون حتما کمکت می کنه @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii 📖داستانک 🟣شهر دزدها
شهری بود که همۀ اهالی آن دزد بودند. شب‌ها پس ‌از شام، هرکس دسته‌کلید بزرگ و فانوس برمی‌داشت و از خانه بیرون می‌زد؛ برای دستبرد زدن به خانۀ یک همسایه. حوالی سحر با دست پر به خانه‌اش برمی‌گشت، که آن را هم دزد زده بود! به این ترتیب، همه در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی می‌کردند؛ چون هرکس از دیگری می‌دزدید و او هم متقابلاً از دیگری، تا آن‌جا که آخرین نفر از اولی می‌دزدید. تجارت و معامله هم به همین شکل بود؛ هم از جانب خریدارها و هم از جانب فروشنده‌ها. دولت سعی می‌کرد حق‌حساب بیشتری از اهالی بگیرد و آن‌ها را تیغ بزند، و اهالی هم نهایت سعی خودشان را می‌کردند که سر دولت را شیره بمالند و چیزی از آن بالا بکشند؛ به این ترتیب زندگی به آرامی‌ سپری می‌شد. نه کسی خیلی ثروتمند بود و نه کسی خیلی فقیر. روزی مرد درستکاری گذرش به شهر افتاد و آن‌جا را برای اقامت انتخاب کرد. شب‌ها به جای این‌که با دسته‌کلید و فانوس دُور کوچه‌ها راه بیفتد برای دزدی، شامش را که می‌خورد، سیگاری دود می‌کرد و شروع می‌کرد به خواندن رمان. دزدها می‌آمدند؛ چراغ خانه را روشن می‌دیدند، راهشان را کج می‌کردند و می‌رفتند. اوضاع از این قرار بود، تا این‌که اهالی احساس وظیفه کردند به این تازه‌وارد توضیح بدهند که گرچه خودش اهل این کارها نیست، ولی حق ندارد مزاحم کار دیگران بشود، و هرشبی که در خانه می‌ماند، معنی‌اش این بود که خانواده‌ای سرِ بی‌شام زمین می‌گذارد و روز بعد چیزی برای خوردن ندارد! مرد درستکار در برابر چنین استدلالی چه حرفی برای گفتن می‌توانست داشته باشد؟ بنابراین پس ‌از غروب آفتاب، او هم از خانه بیرون می‌زد و همان‌طور که از او خواسته بودند، حوالی صبح برمی‌گشت؛ ولی دزدی نمی‌کرد. می‌رفت روی پل شهر می‌ایستاد و مدت‌ها به جریان آب رودخانه نگاه می‌کرد و بعد به خانه برمی‌گشت و می‌دید خانه‌اش مورد دستبرد قرار گرفته است. در کمتر از یک هفته، مرد درستکار داروندارش را از دست داد؛ چیزی برای خوردن نداشت و خانه‌اش هم لخت شده بود. ولی مشکل این نبود؛ این وضعیت البته تقصیر خودش بود. نه! مشکل چیز دیگری بود. قضیه از این قرار بود که این آدم با این رفتارش، حال همه را گرفته بود! او اجازه داده بود داروندارش را بدزدند بی ‌آن‌که خودش دست به مال کسی دراز کند. به این ترتیب، هر شب یک نفر بود که پس‌ از سرقتِ شبانه از خانۀ دیگری، وقتی صبح به خانۀ خودش وارد می‌شد، می‌دید خانه و اموالش دست‌نخورده است؛ خانه‌ای که مرد درستکار باید به آن دستبرد می‌زد. بعد از مدتی، آن‌هایی که شب‌های بیشتری خانه‌شان را دزد نمی‌زد رفته‌رفته اوضاع‌شان از بقیه بهتر شد و مال‌ومنالی به‌هم ‌زدند و برعکس، کسانی که دفعات بیشتری به خانۀ‌ مرد درستکار (که دیگر از هر چیز به درد بخوری خالی شده بود) دستبرد می‌زدند، دست خالی به خانه برمی‌گشتند و وضعشان روزبه‌روز بدتر می‌شد. عده‌ای که موقعیت مالی‌شان بهتر شده بود، مانند مرد درستکار، این عادت را پیشه کردند که شب‌ها پس‌ از شام، بروند روی پل چوبی و جریان آب رودخانه را تماشا کنند. این ماجرا، وضعیتِ آشفتۀ شهر را آشفته‌تر می‌کرد؛ چون معنی‌اش این بود که باز افراد بیشتری از اهالی ثروتمندتر و بقیه فقیرتر می‌شدند. به‌تدریج آن‌هایی که وضع‌شان خوب شده بود و به گردش و تفریح روی پل روی آوردند، متوجه شدند که اگر به این وضع ادامه بدهند، به‌زودی ثروتشان ته می‌کشد. به این فکر افتادند که چه‌طور است به عده‌ای از این فقیرها پول بدهیم که شب‌ها به جای ما هم بروند دزدی؟! قراردادها بسته شد، دستمزدها تعیین و پورسانت‌های هر طرف را هم مشخص کردند؛ آن‌ها البته هنوز دزد بودند و در همین قرارمدارها هم سعی می‌کردند سر هم کلاه بگذارند و هرکدام از طرفین به‌نحوی از دیگری چیزی بالا می‌کشید، اما همان‌طور که رسم این‌گونه قراردادهاست، آن‌ها که پولدارتر بودند ثروتمندتر، و تهیدست‌ها عموماً فقیرتر می‌شدند. عده‌ای هم آن‌قدر ثروتمند شدند که دیگر برای ثروتمند ماندن نه نیاز به دزدی مستقیم داشتند، و نه این‌که کسی برایشان دزدی کند. ولی مشکل این‌جا بود که اگر دست از دزدی می‌کشیدند، فقیر می‌شدند؛ چون فقیرها درهرحال از آن‌ها می‌دزدیدند. فکری به خاطرشان رسید؛ آمدند و فقیرترین آدم‌ها را استخدام کردند تا اموالشان را در مقابل دیگر فقیرها حفاظت کنند. ادارۀ پلیس برپا شد و زندان‌ها ساخته شد! به این ترتیب، چند سالی از آمدن مرد درستکار به شهر نگذشته بود که مردم دیگر از دزدیدن و دزدیده شدن حرفی نمی‌زدند. صحبت‌ها حالا دیگر فقط از دارا و ندار بود؛ اما درواقع هنوز همه دزد بودند. نویسنده: @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🍃🍃🌼🌼🍃🍃 زندگی نجلا.... .
دنیای بانوان❤️
🍃🍃🌼🌼🍃🍃 زندگی نجلا.... .
با اینکه سال‌ها گذشته بود اما هنوز تصویر یانای، تصویر مرگش و محبتی که در حقم کرده، تو ذهنم جا خوش کرده بود. با اینکه سالیان سال گذشته بود اما هنوز خودم رو مقصر مرگ یانای می‌دونستم. خدا خودش می‌دونست که دلم نمی‌خواست این اتفاق براش بیفته. من یانای رو با دل و جون دوست داشتم و هیچ وقت راضی به مرگش نبود اما دست تقدیر یانای رو قربونی من کرد. با صدای خش خشی ناگهانی سر برگردونم که با دیدن فرهاد کمر صاف کردم. فرهاد که حواسش به من نبود با دیدنم در جا وایساد و دست بلند کرد: -ببخشید...ببخشید نمیدونستم تو حیاطید. شرمنده که ترسوندمتون. لبخندی تصنعی زدم. واقعا ترسیده بودم، سابقه نداشت کسی خلوت شبهام رو بهم بزنه. -نه مشکلی نیست. فرهاد بلاتکلیف وسط حیاط ایستاده بود و نمیدونست چیکار کنه. دلم به حالش سوخت و خودم رو کنار کشیدم تا روی تخت چوبی بشینه و همزمان گفتم: -خوابتون نمی‌بره؟ با خجالت و حفظ فاصله انتهای تخت چوبی نشست. -بله جام عوض شده، بدخواب شدم. -صبر کنید براتون چای بیارم. -نه لازم نیست، نمی‌خوام زحمت بدم. -زحمتی نیست، خودمم بد خواب شدم. به آشپزخانه رفتم و بی سر و صدا چایی دم کردم. مامان سرک کشید. -چه خبره نصفه شبی؟ چی می‌خوای؟ چرا بیداری؟ -خوابم نمی‌بره گفتم چایی دم کنم. مامان ابرویی تاب داد. -یادت نره سماور رو پر کنی. و رفت. تا دم کشیدن چایی منتظر موندم. تو سینی گرد کوچیکی، قوری و نبات و دوتا فنجون نعلبکی چیدم و به حیاط رفتم. فرهاد مستقیم به ماه نگاه می‌کرد. با صدای دمپایهام برگشت و نیم خیز شد و سینی رو گرفت. بی تعارف کنارش نشستم. از مرد جماعت خوشم نمیومد؛ اما فرهاد آدم خاکی و یکدستی بود. به خاطر همین در کنارش زیاد اذیتم نمیشدم. مخصوصاً که دوست دمیر بود و خیلی دوست داشتم ازش راجع به دمیر بپرسم. اما نمی‌دونستم دمیر راجع به زندگیمون بهش حرفی زده یا نه. اصلا میدونه من زن دمیرم یا نه؟ می‌ترسیدم بند رو آب بدم. یه شاخه نبات داخل فنجون انداختم و با چای خوشرنگ پر کردم. عطر خوش گل محمدی و زعفرون اعصابم رو آروم کرد. فنجون نعلبکی رو مقابلش گذاشتم که با احترام گفت: -زحمتتون شد.
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii خانوم کانالمون میگه....
سلام گلی جون بابت خانمی که مال یزد بودن و دکتر خوب میخواستن دکتر افلاطونیان و دکتر کریم زاده در یزد برای نازایی هستن و خیلی ازشون جواب گرفتن و باردار شدن دکتر معروفی هستن لطفا بزارید تو گروه تون شاید مشکلشون حل بشه ممنون از لطف شما عزیزم ان شاءالله همه مادر بشن فرزندان سالم و صالح خدا به همه بده سلامتی آقا صاحب الزمان صلوات ❤️🌹 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii خانوم کانالمون میگه....
سلام اومدم یه چی بگم وبرم خانوما دوباره بحث خی انت شدو همه کنترل از دست دادین فقط یه دنیا گم نمیشه بهش میگن کارما 😉 یعنی کاره من وشما گم نمیشه ماکه با عزت وحرمت اومدیم تو زندگی همسرمون نتیجمون شده آدمهای امثال شما که فقط پیام بازرگانی هستید ونه بیشتر حالا شماها قراره چی بشین خدا داند کاش امثال شما صاحب فرزند نشن که خدایی ناکرده از والدین یاد بگیرن 😞 آخ چه لذتی داره خراب کردن زندگی دیگران به خداوندی خدا تنی که بلزونی بدترش رو میبینی نکن با خودت وروح روانت بازی نگن اونی که بد میبازه تویی اونی که دستمالی میشه تویی اونی که دم دستی میشه تویی آره منظورم تمام جنس مونث هایی هست که دارن این بازی خطرناک وبا خودشون ودیگران میگنن و دیر نیست زمانی که پشیمون بشی که دیگه فایده نداره گلیم @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii برای دختر بیست ساله...