دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
مینویسم برای خواهری که خواهرش مهمونش بوده وتوقع نون وخرماداشته شوهربخره
🍃🍃🍃🍃🌸
سلام خدمت اعضای محترم گروه الهی که عبادات موردقبول حق تنتون سالم دلتون خوش باشه!مینویسم برای خواهری که خواهرش مهمونش بوده وتوقع نون وخرماداشته شوهربخره!وقتی شناخت ازشوهرت داری میبینی باچشمت داره مشروب میخوره متاسفانه توی ماه رمضان حرمت نگه نمیداره...اصلانبایدروی این جورافرادحساب بازکنی ازقبلش بایدپول ازش میگرفتی وخودت میخریدی...این نظرمن بود...تاجلوخواهری وشوهرش شرمنده نباشی !یاازخیراین افطاری میگذشتن...بنده های خدا...🤦♀🤦♀🌹🌹🌹🌹🌹وخواهری که درکودکی پدرش فوت شده !خدارحمتش کنه...یکی روواسطه کن به داداشت بگه حق شماروازارث پدرتون بده!حق قانونی وشرعی وعرفی هست...به شوهرت هم ربطی نداره !که دخالت میکنه...بهش بگواول خودت بروارث که گیرت میادازپدرت بگیرمنم سعی خودم رومیکنم برادرم طالب حق من نیست...خیلی بخوای کوتاه بیای ...یه باردوبار...به خاطرخدا...😔😔بارسومی توی کارنیست...محکم وقاطع جوابش بده!یعنی چی فحش میده !هروقت داره جلوپسرات آبروریزی میکنه بگو...زنگ میزنم ۱۱۰ تابیان حالتوبگیرن...والا...دیگه ظلم به یه زن بیچاره چقدر...بگوخودومن میخوایم چی ارث برای پسرها مون بزاریم زبونت دومتردرازه...یه سوزن به خودت ...بزن بعدیه جوال دوزبه مردم بزن...😔😔
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
خواهری که همسرت به خاطر ارث به خودت و خانواده فحش می ده
خواهری که همسرت به خاطر ارث به خودت و خانواده فحش می ده
اهل ایمان هم که نیست
پس بدون می خواد تو ارث رو بگیری بعد هم اون بالا بکشه
ول کن این مرد رو آخه باید کسی لایق باشه
بعضی افراد لایق احترام هم نیستم فکر می کنم احترام می زاری اونها خیلی کسی هستم وتو هیچ
روی خودت واعتماد وعزت نفس کارکن چاصلا هم بهش محل نده
دیدی زیاد روی کی کنه خونواده ت رو دعوت کن بدون اونکه بدونه موضوع رو بگو مرگ یک بار شیون یک بار
البته فکر نکنی همسر من هم دست کمی داره رو بدم پرروتر از همه هستس
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
برای دختر ۱۹ساله...
سلام گلی مهربون طاعات قبول حق باشه انشاالله. به دختر گلم که گفتن مادر نداره و از جیب پدر و خواهرش برداشته.
عزیز دلم خدا مادر مهربونت رو بیامرزه. قشنگم بی اجازه دست بردن تو جیب دیگران
حالا هر کسی که باشه کار شایسته ای نیست چون به عادت بزرگی تبدیل میشه و در آینده برات مشکل زا میشه
. واما نیازمندیها رو مستقیم و با لحن بسیار خوب به پدرت بگو. و برای خواهر بزرگترن که جای مادر میمونه یه نامه عاطفی و احساسی بنویس.
از نیاز دخترانه تا محبت و ارتباط با خودش و... و سعی کن احترامشون رو نگهداری و گاهی با یک استکان چای دلشون به دست بیاری. یا حق
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🍃🍃🌼🌼🍃🍃 زندگی نجلا.... .
.
-وای چه سرعتی!
سر ذوق اومدم.
-خب باید سرعت داشته باشم؛ وگرنه تا قیام قیامت هم تموم نمیشه.
فرهاد همونجور که بالا سرم وایساده بود به سمت قالی خم شد که با صدای مارال بند دلم پاره شد.
-سلام عرض شد نجلا خانم.
با ترس از فرهاد فاصله گرفتم و از پشت شونه های پهنش عقب کشیدم تا مارال رو ببینم. اصلاً دوست نداشتم مارال من و فرهاد رو انقدر نزدیک به هم ببینه. فرهاد همونجور که به سمت قالی خم بود سر کج کرد و جواب سلام مارال رو داد و بیخیال دوباره سر به سمت قالی خم کرد. انگار نه انگار اتفاقی افتاده. دوباره گفت:
-خوب داشتید میگفتید. وقتی با کاردک کوتاه کردید چیکار میکنید؟
هاج و واج به فرهاد نگاه کردم. همونجور که پشتش به مارال بود اشاره کرد ادامه بدم. نفسی تازه کردم. فرهاد حق داشت. اگر عقب میکشیدم برای مارال شبهه میشد که دو نفری زیر آبی میریم. خیلی راحت دفتین رو برداشتم.
-بعدش که چند تا گره زدیم با این دفتین روی گرهها میکوبیم.
فرهاد سری به معنی فهمیدن تکون داد. آب دهنم رو قورت دادم. واقعا از حضور مارال معذب بودم اما ادامه دادم:
-ببینید وقتی رو گرهها میکوبیم به هم فشرده میشن و فضایی بینشون نمیمونه.
مارال کمی ایستاد و وقتی دید هر دو بدون اهمیت به حضورش به کارمون ادامه میدیم، از سالن بیرون رفت. نفسمو فوت کردم و دستم داخل تارها فرو رفت. با ترس به فرهاد نگاه کردم که پلک زد و زیر لب گفت:
-نگران نباشید، نمیتونه پشتتون صفحه بذاره. لطفاً به کارتون ادامه بدید.
-ولی...؟
-اگه این کارو نکنید ،شک میکنه.
سری تکون دادم و سعی کردم بدون ترس به توضیحاتم ادامه بدم. فرهاد هم با بی خیالی به حرفهام گوش داد. چند سوال دیگه راجع به نقشه خونی پرسید و همه رو با حوصله جواب دادم. مارال چند باری سرک کشید اما وقتی دید همچنان با حفظ فاصله مشغول توضیحات هستیم بالاخره کوتاه اومد و ما رو تنها گذاشت.
فرهاد وقتی خیالش از بابت مارال راحت شد، کمر راست کرد و نگاهی به سالن انداخت و گفت:
سلام نازگل جان و همه اعضای خوب کانال
خواهش میکنم ،التماس میکنم جواب منو هم بدین که خیلییی نیاز دارم.میدونم طولانیه ولی خواستم کامل توضیح بدم.
من یه دختر سه ساله دارم که وقتی یک سال و نیمش بود تب داخلی داشت و من نفهمیدم.یعنی شک داشتم که تب داره یا نع.که متأسفانه شبش تشنج میکنه و اسکن واسش انجام دادیم گفتن مشکلی واسش پیش نیومده خدارو شکر.ولی باید زیر نظر پزشک مغز و اعصاب باشه و نوار مغز ازش بگیریم شاید نیاز باشه دارو بخوره،که پدرش مخالفت کرد و دیگه پیگیری نکردیم...
این مدت هر وقت تب میکرد از نگرانی میمردم و زنده میشدم.چون یبار که تبش ۳۹ بود و برده بودم اورژانس،بهم گفتن هربار تب کرد حتما بیارش اورژانس چون سابقه تشنج داره خطرناکه..
گذشت و بعد از یه سال و نیم که دخترم نزدیک سه سالش بود دوباره تب و لرز کرد و با وجودی که سرش داغ بود،دست و پاش یخ بود و التماس میکرد سردمه واسم پتو بذار .من با اینکه میترسیدم گرمش کنم ولی شنیده بودم موقع تب و لرز باید پتو بذارم و اینکارو کردم..
که چند دقیقه بعد دیدم بچه تو بغلم به شدت تکون میخوره و وقتی صورتشو نگاه کردم دیدم دوباره تشنج کرده😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
سریع رسوندمش بیمارستان و اونجا تشخیص عفونت شدید دادن و چندروزی بستری بود
از شب دوم بستری واسش داروی تشنج تجویز کردن و دختر مهربون من ازون شب ازینرو به اونرو شد.دخترم قبلش با توجه به سنش یه مقدار قلدر بود ولی واقعا مهربون و دوست داشتنی بود .همه عاشق شیرین زبونی و اخلاقش بودن ولی از وقتی داروی( لوبل )رو خورد دیگه رفتاراش طبیعی نبود به شدددت پرخاشگر و بداخلاق شد .اونشب تا میتونست کتکم زد ،موهامو کشید و گازم میگرفت .جوری که دستم سوراخ میشد و گریه میکردم از دردش..
اون شب نمیدونستم از درد گریه کنم یا به حال دختر کوچولوی نازم که میدونستم زیر فشار عصبیه زار بزنم..
حتی تخت بغلی میگفت این بچه چرا یهو اینجوری شد،از دیشب اینجا بود اصلا اینجوری نبود حتما از داروهاشه با دکتر حرف بزن
من به دکتر گفتم و یکی دو روز بعد دوزش رو کمتر کرد ،يه کم بهتر شد ولی هنوز بدخلقیهاشو داشت و بهم گفت باید تا دوسال حتما دارو بخوره و به این شرط مرخصم کرد که زیر نظر دکتر مغز و اعصاب باشه.
واقعا نمیتونستم تصور کنم دخترم اینجوری بمونه با چندتا دکتر مشورت کردم و نظرشون این بود که باید دارو بخوره چون دوبار تشنج همراه با تب داشت ممکنه بازم این اتفاق واسش بیفته.البته یکی از پزشکا گفت میتونی این دارو رو بهش ندی ولی وقتی تب داره یه قرص هست اونو بدی که ریسکه،چون ممکنه تب داخلی داشته باشه و نفهمی
الان بیشتر از ۶ماهه داره دارو میخوره و به شددت پرخاشگر و عصبيه و رفتارای غیر عادی داره.خیلیا میگن دارو رو بهش نده یا کمتر بده این بچه داره اذیت میشه .نمیدونم واقعا چکار کنم.وقتی اون حالتا بهش دست میده دلم خیلی واسش میسوزه ،نمیدونم چه کاری درسته ،خواستم بدونم اگه کسی تجربه ای داره کمکم کنه،نمیتونم ببینم دختر دسته گلم با دستای خودم داره روانی میشه.(اغراق نمیکنم واقعا حالت های روانی پیدا کرده)میترسم این اخلاقا واسش بمونه
تورو خداااا راهنمائیم کنین این ۶ماه به اندازه ده سال پیر شدم و شکستم.با دل پاکتون واسه دخترام دعا کنین تو رو خداااااا😢
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🍃🍃🍃🍃🌸
سلام گل پونه ها.
دررابطه باچالش مهمانی پیاماروخوندم چندتانکته برام گوشزدشدشایدبرای کسی راهگشاباشه.
اول اینکه خانماوقتی میخاین برین خونه داداشتون باخانمش تماس بگیرین بنظرمن بی ادبیه اگه بابرادرتون تماس بگیرین خانم خونس ک میدونه شرایط مهمون داریوداره یانه اصلاچیزی توخونه هست ک بزاره برامهمون اگه چیزی نداشت وپولم دستش نبود میخاین چیکارکنین بغیراینه ک جلوهمسرخودتون ضایع میشین وبرادرتون خجالت زده
دومین مورد خانماخواهشا وقتی چندنفرازفامیل توی ساختمونن زنگ میزنن میرین خونه یکی ب همه زنگ بزنین این موردبرای خودم پیش اومده مهمون خونه طبقه بالااومده اومدن خونه من اصلای وضعی بودلوله اب بالازده بودوسایلاشپزخونه وسط حال منکه خیلی خجالت کشیدم
سومین موردچراازبستن دراتاق ناراحت میشین اتاق ی خونه حریم خصوصی تلقی میشه دلیلی نداره کسی بره تواتاق خوب مخصوصابچه ها.خواهرشوهرم همینکه میاددراتاق بازمیکنه دخترشومیفرسته داخل اتاق خوابمون کلی وسیله هس ک دوست ندارم بچه هاببینن کنجکاوبشن اونم هزارماشاالله همه جارومیگرده .
بقول پدرم خونه ای ک مهمون نداشته باشه برکت ازخونش میره .
خدایاشکرت بخاطرخیلی ازمهمونای عزیزوبی دردسری ک اومدن خونمونوحال دلمونوخوب کردن😍😍
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
من یکی از دوستانم نامزد کرده و به دلیل اوضاع گرونی و مشکل مالی قراره برن خونه مادر همسرش بشینن طبقه دوم
سلام خواستم یه مطلبی رو بگم
من یکی از دوستانم نامزد کرده و به دلیل اوضاع گرونی و مشکل مالی قراره برن خونه مادر همسرش بشینن طبقه دوم
ویک عروسی ساده این دوستم داشت برای ما تعریف میکرد ومشکلی نداشت اما یکی دیگه از دوستانم شروع کرد به انرژی منفی دادن
مادرشوهر عِله مادرشوهر اینجوریه ...
فلان مگه میشه عروسی نگیری خیلی حرف زد دوستم ناراحت شد و به همسرش گفته بود من خونه ی مادرت نمیشنیم
این حرف رو به من زد من با ایشون صحبت کردم و سعی کردم انرژی منفی رو به مثبت تبدیلش کنم💪😁 و خدا روشکر تونستم خواستم بگم لطفا مراقب گفته هامون باشیم
وسعی کنیم تاثیر این جور حرف هارو کم کنیم و مراقب باشیم ممکن با گفته های ما زندگی کسی تلخ بشه و به مشکل بر بخورن
زندگی اون شخص رو سرد نکنیم بلکه با حرف هامون مشتاق شون کنیم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿