دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
داشتن مردی كه بلد است چگونه حس امنيت را در قلب همسرش ايجاد كند، يكی از بزرگترين عوامل ايجاد خوشبختی در زندگی يك زن است؛
مردی ك میتواند كارها را سر و سامان دهد حضورش به معنی آرامش است
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام علیکم امید دارم برا مشکلم راهی پیدا بشه به لطف خدا بر زبانتان کلامی جاری شود که مشکل گشای زندگی امثال من باشد انشالله.
من خانمی ۴۰ ساله هستم شوهرم ۴۷ ساله و ۲۷ سال هست که ازدواج کردیم در طول زندگیم با همسرم مشکل همسر دوم یا صی..غهای داشتیم با اینکه از بیست سالگی تا به حال هر از گاهی زن صی..غه میکرده و آزادی داشته هنوز با من درگیره.
حتی سه مورد زنهای صی..غهای خود را به منزل آورده و در حضور من.
خستهتون نکنم برای توجیه کارش میگه تو مقصری چون کم میذاری ولی من اصلا کوتاهی نمیبینم هرچه خواسته با صبر و سکوت من و اطاعت ازش بهش رسیده الان دیگه بعد از تکرار مکررات خسته از حرفهاش شدم.
نمیدانم چگونه عمل کنم تا رضایت او حاصل شود، حداقل اونهایی که من خبر دارم حدود بیست مورد زن تو زندگیم بوده.
واقعا کم آوردم اهل طلاق و شکایت و این حرفها نیستم خسته از این همه بهم ریختگی فکری و درگیری هستم، احساسم میگه از من متنفر شده به خاطر زنهای صی..غهای که داره.
لطفا کمکم کنید ممنون از راهنمای شما بزرگواران
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام خدمت شما و ممنون از گروهی که با نظراتشون گره از کار بقیه باز میکنند.
میخواستم از خانمی که از روش سالم خوری استفاده کرده بودن خواهش کنم که اگه براشون ممکنه رژیمشون رو بذارن تو گروه تا ما هم استفاده کنیم.
دیسک کمر دارم و زانوهامم ساییدگی داره با این شرایط اقتصادی کمک حال همدیگه باشیم.
من به لینکی ک گذاشته بودن پیام دادم واقعا قیمتش برای من زیاد بود، چون شوهرم سرطان خون داره و مخارجش زیاده و چندتا بیماری دیگه داره و با حقوق بازنشستگی و سه تا بچه واقعا برام مقدور نیست ثبت نام کنم.
اگه میشه لطف کنید رژیمتون رو بذارین.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام
میخواستم بپرسم من عمل تخ..لیه رح..م انجام دادم و فقط یکی دو روز تو بیمارستان ل..که بینی داشتم.
الان چ غ..سلی باید انجام بدم ممنون میشم اگه راهنماییم کنید🌹
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
#اجابت_حاجات
🖊 مدت ۷ روز بعد از نماز صبح
هر روز ۱۰۰ بار "سوره توحید" را بخواند
بدون تڪلم با خضوع و خشوع هنوز
هفته تمام نشده حاجتش برآورده شود
📚 بحرالغرائب ۱۲
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام خوب هستین
خسته نباشین بابت کانال قشنگتون واقعا آموزنده و بجاست.
راستش خانمی هستم ۴۱ ساله ۱۲ساله میشه شوهرم رو از دست دادم سرطان خون داشت ۵ سال تو این بیماری واقعا اذیت شد ولی منم واقعا کنارش بودم و تنهاش نگذاشتم ولی قسمت نبود زنده بمونه فوت کرد من و با دو پسر تنها گذاشت.
۴ سال از فوت شوهرم که گذشت با آقایی آشنا شدم که از همسرش جدا شده بود، صی..غه کردیم حتی دوتا پسرمو هم در جریان گذاشتم رابطه خوبی داریم واقعا آقای مهربونیه هم به بچههام میرسه هم کنار منه.
ولی برادرم ۴ ساله باهام قهر کرده که تو چرا این کارو کردی.
میخوام بپرسم آیا صی..غه شدن من کار اشتباهی بوده؟؟
لطفا جوابمو بدین ممنونم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
#درک_متقابل
نزد يكي از دوستانم كه مدير كارخانه بزرگي در اصفهان بود سفارش پسر جواني را براي استخدام در قسمت حسابداري كارخانه كردم.
پسر جوان در كارخانه مشغول كار شد و پس از دو هفته نزد من آمد و گفت: «مگر قرار نبود در قسمت حسابداري مشغول كار شوم؟»
گفتم: «چرا.»
گفت: «اكنون دو هفته است كه در سالن توليد كنار كارگران مشغول كارهاي طاقت فرسا هستم و ديگر به كارخانه نخواهم رفت.»
پس از مدتي دوست كارخانه دار خود را ديدم و جريان را از وي سوال كردم كه جواب داد: «كارمندي كه مي خواهد در قسمتهاي دفتري كارخانه من كار كند بايد بداند كارگران خط توليد چگونه و با چه مشقتي كار مي كنند، همانطور كه خودم قبلا اينگونه بوده ام.»
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
💫حکایت های زیبا و آموزنده 💫
در یکی از شهرهای اروپایی پیرمردی زندگی می کرد که تنها بود. هیچکس نمی دانست که چرا او تنهاست و زن و فرزندی ندارد.
او دارای صورتی زشت و کریه المنظر بود. شاید به خاطر همین خصوصیت هیچکس به سراغش نمی آمد .
و از او وحشت داشتند ، کودکان از او دوری می جستند و مردم از او کناره گیری می کردند.
قیافه ی زننده و زشت پیرمرد مانع از این بود که کسی او را دوست داشته باشد و بتواند ساعتی او را تحمل نماید.
علاوه بر این ، زشتی صورت پیرمرد باعث تغییر اخلاق او نیز شده بود.او که همه را گریزان از خود می دید دچار نوعی ناراحتی روحی شد
که می توان آن را به مالیخولیا تشبیه نمود همانطور که دیگران از او می گریختند او هم طاقت معاشرت با دیگران را نداشت
و با آنها پرخاشگری می نمود و مردم را از خود دور می کرد.
سالها این وضع ادامه یافت تا اینکه یک روز همسایگان جدیدی در نزدیکی پیرمرد سکنی گزیدند آنها خانواده ی خوشبختی بودند که دختر جوان و زیبایی داشتند.
یک روز دخترک که از ماجرای پیرمرد آگاهی نداشت از کنار خانه ی او گذشت اتفاقا همزمان با عبور او از کنار خانه ، پیرمرد هم بیرون آمد
و دیدگان دخترک با وی برخورد نمود. اما ناگهان اتفاق تازه ای رخ داد پیرمرد با کمال تعجب مشاهده کرد که دخترک بر خلاف سایر مردم
با دیدن صورت او احساس انزجار نکرد و به جای اینکه متنفر شده و از آنجا بگریزد به او لبخند زد.
لبخند زیبای دخترک همچون گلی بر روی زشت پیرمرد نشست.آن دو بدون اینکه کلمه ای با هم سخن بگویند به دنبال کار خویش رفتند.
همین لبخند دخترک در روحیه ی پیرمرد تاثیر بسزایی داشت . او هر روز انتظار دیدن او و لبخند زیبایش را می کشید.
دخترک هر بار که پیرمرد را می دید ، شدت علاقه ی وی را به خویش در می یافت و با حرکات کودکانه ی خود سعی در جلب محبت او داشت.
چند ماهی این ماجرا ادامه داشت تا اینکه دخترک دیگر پیرمرد را ندید. یک روز پستچی نامه ای به منزل آنها آورد و...
پدر دخترک نامه را دریافت کرد. وصیت نامه ی پیرمرد همسایه بود که همه ی ثروتش را به دختر او بخشیده بود.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
⊱⋅─━─━──🌾⋅⊰🌸⊱⋅🌾━─━──⋅⊰
سلام گلی عزیزم
لطفا پیام منو برا دختر خانم 34 ساله که لیسانس نقاشی دارند بزار.
من تقریبا شرایط تورو داشتم. 27 سال داشتم با آقایی آشنا شدم که پسر یکو نیم ساله داشت و از همسرش جدا شده بود و پسرش با خود آقا زندگی میکرد. چند هفته اول به من نگفتن که بچه دارن چون میترسید من قبول نکنم. خلاصه بعد ماجراهای زیاد با این آقا ازدواج کردم و بچه رو هم بزرگ کردم دقیقا مث مادر واقعی و خیلی خیلی هم دوس دارم پسرمو الانم ده سالشه. اما حرف و حدیث پشت سرم زیاد بود.
خلاصه اینکه شما با این آقا حسابی آشنا شو اگه شخصیت این آقا خوب بود ازدواج کن گلم. و برای بچه ها هم مادری کن خدا میبینه و حواسش به تو هست. من خودم اینقدر این بچه رو دوست دارم هیچ وقت فکر نمیکنم من به دنیا نیاوردمش.به شدت به هم وابسته هستیم. و همسرمم به هیچ عنوان تو تربیت این بچه دخالت نمیکنه و کاملا با من همکاری میکنه. عزیزم از قبول کردن بچه ها نترس. و اگه با این آقا ازدواج کردی و ایشون به بچه ها محبت کردن هیچ وقت حسادت نکن. امیدوارم موفق باشی
🍃🌹
#مشاوره_زندگی
#سوال_اعضا
#سیاست_رابطه
آیدی من و لینک کانالمون برای ارسال به دیگران 👇
https://eitaa.com/joinchat/1811742879C4a214231f7
🍃🍃🌾🍃🍃🌾🍃🍃🌾
⊱⋅─━─━──🌾⋅⊰🌸⊱⋅🌾━─━──⋅⊰
کاترین پاندر
زنی به مشاور خانواده گفت:
من و همسرم زندگی کم نظیری داریم ؛
همه حسرت زندگی ما رو میخورند.
سراسر محبّت, شادی, توجّه, گذشت و هماهنگی.
امّا سؤالی از شوهرم پرسیدم که جواب او مرا سخت نگران کرده است.
پرسیدم اگر من و مادرت در دریا همزمان در حال غرق شدن باشیم
چه کسی را نجات خواهی داد؟
و او بیدرنگ جواب داد: معلوم است, مادرم را ؛
چون مرا زاییده و بزرگ کرده و زحمتهای زیادی برایم کشیده!
از آن روز تا حالا خیلی عصبی و ناراحتم به من بگویید چکار کنم؟
مشاور جواب داد:
شنا یاد بگیرید!
همیشه در زندگی روی پای خود بایستید حتی با داشتن همسر خوب!
به جای بالا بردن انتظار خود از دیگران، توانایی خود را افزایش دهید
🍃🌹
#مشاوره_زندگی
#سوال_اعضا
#سیاست_رابطه
آیدی من و لینک کانالمون برای ارسال به دیگران 👇
https://eitaa.com/joinchat/1811742879C4a214231f7
🍃🍃🌾🍃🍃🌾🍃🍃🌾
دنیای بانوان❤️
🍃🍃🌼🌼🍃🍃 زندگی نجلا.... .
اصلاً باورم نمیشد همچین اتفاقی افتاده باشه. من عاشق زنی شده بودم که زن عقدی دمیر رفیقم بود. خدایا دیوونه شدم؟ نکنه دنیا وارونه شده و من به یه دنیای دیگه رفتم؟ مگه میشه؟ چطور ممکنه تو این همه وقت یک نفر حرف از ازدواج نجلا و دمیر نزنه و بدتر از اون دمیر؟
از عصبانیت جعبه شیرینی تو دستم مشت شد. چطور تونست همچین کاری کنه؟ من این همه با دمیر حرف زدم و از نجلا تعریف کردم و یک کلام نگفت نجلا زنشه. تف به ذاتت بیاد دمیر. گیرم از زنت متنفر بودی، گیرم دوستش نداشتی و به زور عقدش کرده بودی، ولی این چه کاری بود که با من کردی؟ چرا من رو به سمت زنت کشوندی؟ خدایا دمیر عقلشو خورده؟ کدوم آدم بیغیرتی این کارو میکرد؟
اونقدر عصبانی شدم که با عصبانیت دسته گل و جعبه شیرینی رو همون جا کنار در انداختم و گوشیم رو به تندی از جیبم درآوردم. باید به دمیر زنگ میزدم و هر چی از دهنم در میومد بارش میکردم. باید حسابشو کف دستش میذاشتم. دمیر پدرت رو در میارم. چنان بلایی به سرت بیارم مرغای آسمون به حالت زار بزن. عوضی گیرم نجلا رو نمیشناختی و برات مهم نبود، من که رفیق قدیمیت بودم. یه عمر نون و نمک همدیگرو خورده بودیم، چطور تونستی این کارو با من بکنی عوضی؟
با ناراحتی شمارش رو گرفتم اما رد تماس کرد. اونقدر عصبانی بودم که دلم میخواست همین جا جلوی دستم بود تا میتونستم کتکش میزدم. چقدر عوضی بود!
دوباره شماره اش رو گرفتم که این بار پیغام اومد گوشیش خاموشه. آخ دمیر. کشتمت.
نگاهم روی گل و شیرینی خورد شده افتاد و با یاد چشمهای گریون نجلا گوشی تو دستم مشت شد. صادقانه دوسش داشتم. وقتی یاد چشمای گریونش میافتادم حالم بد میشد، یاد اون لحظه ای که فهمید دمیر چیکار کرده افتادم. یاد غم تو چشماش. اونقدر حرصی شدم که با مشت به دیوار کنارم کوبیدم و نگاهی به خونه انداختم.
بلایی که به سرم آورده بود مهم نبود. نهایت شراکتم رو باهاش بهم میزدم؛ ولی اونقدر دیدن نگاه گریون نجلا آزارم میداد که اگه اینجا بود خرخره دمیر رو میجویدم. به تندی شمارهی سارا رو گرفتم که اونم اشغال بود. باید به تهران برمیگشتم تا حساب دمیر رو کف دستش میذاشتم.