eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
627 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii سلام برا مامانی که موهای دخترشون رو کوتاه کردن و افسردگی گرفته. عزیزم الان کانالایی هست دیدم موهای دم اسبی خیلی قشنگ هم صاف و هم فر میذارن واقعا قشنگه وقتی استفاده میکنن گرون هم نیستن. فعلا از همینا براش بگیرین تو جلسه ها استفاده کنه واقعا طبیعی معلوم میشن منم به دخترم میگم موهاتو کوتاه کن راحت بشی بعد از دم اسبیای فر استفاده کن😁 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii و حرف آخر مادرا حتی اگه صد خودتون رو هم در زندگی بگذارید باز هم هیچ وقت رنگ آرامش واقعی رو نخواهید چشید. مگر اینکه به معرفت نفس برسید، خدا رو بشناسید و بدونید هدف شما از این زندگی بندگی خداست و بندگی خالصه حاصل نمیشه مگر با مبارزه‌ی با نفس و تقوای الهی. +و اگر در تربیت فرزند یا هرکار دیگری در مسیر بندگی نباشه شما رو خیلی زود ملول و خسته و فرسوده می‌کنه.(چون معمولا انرژی مصرفی بیش از انرژی دریافتیه در ظاهر) ‌ +و این رو بدونید اگر تمام دنیا کافر باشند اما شما تنها و در مسیر مبارزه با نفس باز هم آرامین! آرام و بسیار با نشاط. پس یه وقت نگید من تنهام و همسرم یا بقیه اهل مبارزه با نفس نیستن پس من چه کنم!! اگر مسیری که داری میری درست باشه ماحصل اون آرامشته و یقین داشته باش تو خودت رو اصلاح کنی یک جهان اصلاح می شود. ‌ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii ماها وقتی خودکنترل‌گری داریم و مسلک ما مبارزه با نفس باشه، بسیاری از قضایایی که میخواد توی خانواده موجب اختلاف بشه رو اول خودمون درون خودمون ریشه یابی میکنیم و در اکثر مواقع به فضل خدا همونجا بدون اینکه بروز ظاهری بدیم حلش میکنیم. ما به لطف خدا میدونیم منشأ این دعواهای ما از جبهه‌ی طاغوت، شیطان و از سر ضعف و هوای نفس و ناشیِ از منیت، غرور، خودپسندی، خود برتر بینی، عدم دگرخواهی و رذیله‌های درونیمونه. ✅ به جای اینکه با هم بجنگیم با رذیله‌های درونی خودمون بجنگیم و آدمی که اینجوری با خودش در جنگه قطعاً با دیگران در صلحه و حب و بغضش فقط‌‌‌ مال خداست !! ❤️ معصوم می‌فرماید: 🍃مومن خودش از دست خودش در عذابه و دیگران از دست او در آرامش. و در جای دیگه میفرماید: 🍃مومن کسی هست که پرداختن به عیوب خودش اون رو از پرداختن به عیوب دیگران منع می‌کنه. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🍃🍃🌼🌼🍃🍃 زندگی نجلا.... .
دنیای بانوان❤️
🍃🍃🌼🌼🍃🍃 زندگی نجلا.... .
نگاه دیگه‌ای به خونۀ قدیمی پدر دمیر انداختم و آهی کشیدم. با چه شوقی به اینجا اومده بودم! با کلی رویای شیرین اما حالا به فاصله‌ی چند ساعت همه چی دود شده و به هوا رفته بود. لعنت بهت دمیر، لعنت به تو. گوشی رو تو جیبم گذاشتم و به سمت جایی که ماشینم رو پارک کرده بودم رفتم. باید زودی به تهران برمیگشتم. *** «نجلا» اونقدر به حال خودم گریه کردم که دیگه چشمام سو نداشت. دمیر بی غیرت چه بلایی سر زندگیم میاری؟ اینقدر از من متنفر بودی که حاضر شدی رفیقتو جلو بفرستی تا از من خواستگاری کنه؟ این همه بدی به من کردی، صدام در نیومد ولی این یه رقم دیگه تو کتم نمی‌ره. بسه هر چی دندون رو جیگر گذاشتم و تحمل کردم. بسه هرچی تو این چند سال عمه و مارال آزارم دادن و لب بستم و تحمل کردم. دیگه بریدم. اصلا مگه من مقصرم؟ من این وسط چه تقصیری دارم که عمه کتکم میزنه و بهم ف..حش میده؟ به حدی عصبانی شدم که اشکام رو پاک کردم و با حرص نفسی گرفتم. اصلاً زنگ می‌زنم به آقام تا بیاد تکلیف منو روشن کنه. اینکه نشد دمیر هر بلایی سرم بیاره و من خفه خون بگیرم. اصلاً من زنش بودم باید میومد و مرد و مردونه تکلیفمو روشن می‌کرد. یا رومی رومی یا زنگی زنگ. دیگه سکوت نمیکنم. با همون چشمای سرخ از اشک از جا بلند شدم و از اتاق بیرون زدم. صدای پر حرص عمه رو از پذیرایی می شنیدم. -اِ... اِ دیدی داداش؟ دیدی این دختر چشم سفید چیکار کرد؟ خدایا عجب ماری تو آستینمون پرورش دادیم. یواشکی زیر پای فرهاد نشسته تا خامش کنه. دست‌هام از حرص و جوش مشت شد. چقدر عمه بد بود که همچین تهمتی به من می‌زد. به جای اینکه من از دمیر و کارهاش عصبانی باشم، عمه دو قورت و نیمش باقی بود و گناه برادرزاده‌اش رو به من نسبت می‌داد. منتظر موندم تا جواب عمو رو بشنوم اما وقتی هیچ حرفی نشنیدم، دیگه واینستادم و قدم به سالن گذاشتم. عمه با قدم‌های تند تو سالن رژه می‌رفت و دستشو روی چونش گره زده بود و پشت سر هم غر می‌زد. با دیدنم ابرو تو هم کشید و خواست بتوپه که بی هوا رو به عمو گفتم: -عمو من می‌خوام به آقام زنگ بزنم. دیگه نمی‌تونم تحمل کنم. می خوام یه بار برای همیشه این جریانو تموم کنم.
‌‍‌‌⊱⋅─━─━──🌾⋅⊰‌‍‌‌‌‍‌‌🌸⊱⋅🌾━─━──⋅⊰ یه مورد خاستگاری برای من پیش اومد چندوقت پیش قرار گذاشتیم همو ببینیم در اولین دیدار من اصلا خوشم نیومد تا آقا پیشنهاد کردن گفتم حالا یکم میشینیم و میریم که احترامشون خدشه دار نشه آقا اصرار کردن که تنهایی هم حرف بزنیم ما هم قبول کردیم تو مدت یک ساعت این آقا طوری با احساس و عاشقانه صحبت کردن که من پیش خودم گفتم حتمانیمه گمشدمه اینطوری بگم که با این که طلبه بودن طوری صحبت کردن که من پیش خودم گفتم همینه بعد از چند وقت که میگذره و من شب و روز نداشتم که قرار دوم رو بزاریم زنگ زدن و گفتن استخاره کردیم بد اومده خب این حرف که معلومه دروغه خیلی راحت بگین بهم نمیخوردن بعدم شما که یکم هم احتمال میدین نمیشه چرا این همه احساسات دختررو درگیر میکنید؟ 🍃🌹 آیدی من و لینک کانالمون برای ارسال به دیگران 👇 @H_noorsa https://eitaa.com/joinchat/1811742879C92738a29c6 🍃🍃🌾🍃🍃🌾🍃🍃🌾
‌‍‌‌⊱⋅─━─━──🌾⋅⊰‌‍‌‌‌‍‌‌🌸⊱⋅🌾━─━──⋅⊰
من ۲۵ سالمه و شوهرم ۳۳ سالشونه شوهرم مرد بسیار خوبی هست از همه لحاظ ولی خب از نظر صفات بدش یه ذره از هرکدوم داره که لازم و ضروری هست برای زندگی من توی یه شهر دور از مادرم زندگی میکنم با دوتا بچه کوچیک... تقریبا یک سال پیش از سر بی عقلی و تنهایی با یه اقا پسری به عنوان مشاور ارت.باط گرفتم گاهی من از زندگیم میگفتم گاهی ایشون از کارشون صحبت میکردن و درد دل های منو گوش میدادن تنها تمایزشون با شوهرم این بود که منو درک میکردن درطول این یکسال اب خوش از گلوی من پایین نرفت از نظر فکری و وجدان دچار عذاب سختی بودم تا اینکه ماه رمضون رسید و من چون شبهای ماه رمضون عبادت میکنم، یک شب از خدا خواستم که نجاتم بده هدایتم کنه( اینم بگم منو اون پسر فقط تلفنی باهم بودیم) فردای اون روز پیامی به اقا فرستاده بودم ولی شارژ نداشتم و کسری هزینه اومده بود و شوهرم دید زنگ زد دید صدای پسرهست اون پسر هم کل راب..طه رو به شوهرم گفت که حرف غیراخلاقی نبوده فقط کمبود محبت و تنهایی خانوم اون رو به اینکار واداشته باز هم شوهرم باور نکرد و پلیس فتا رو در جریان گذاشت تا مطمئن بشه من بعد این ماجرا افسردگیه سختی گرفتم و هیچوقت خودمو نبخشیدم و همیشه فکر میکنم شوهر و بچه هام رو از دست میدم با اینکه شوهرم منو بخشیده و مجبتشو زیاد کرده و اعتراف میکنه که کوتاهی از اون بوده ولی من فکرشم نمیکردم که دست به چنین کاری بزنم طبق آیه قرآن (لاتقربوا الز*نا) به ز*نا نزدیک هم نشوید حالا چه دست دادن باشه چه تلفن زدن باشه چه پیام دادن باشه چه نگاه کردن باشه چون هر کدوم شما رو به بد راهی میکشونه من از خدا خیلی ممنونم چون رسواشدن شاید خیلی بد باشه ولی به ادمایی مثل من میفهمونه که خدا داره تو رو میبینه و تو حواست نیس با محبت کردن و حرف دل زدن به همسرتون از ایجاد گناه چه برای خودتون چه اونا جلوگیری کنین 🍃🌹 آیدی من و لینک کانالمون برای ارسال به دیگران 👇 https://eitaa.com/joinchat/1811742879C4a214231f7 🍃🍃🌾🍃🍃🌾🍃🍃🌾
‌‍‌‌⊱⋅─━─━──🌾⋅⊰‌‍‌‌‌‍‌‌🌸⊱⋅🌾━─━──⋅⊰ روزمرگی در زندگی زن اش ویی!
توی توییتر، عکسی دیدم از یک پیام منتشرشده بین زن و شوهری... زن نوشته «گوشت بخر.» مرد جواب داده «صبح گفتی، گفتم چشم.» من ادامهٔ پیغام‌ها را نمی‌خوانم. با خودم می‌گویم «همه‌ش همین؟» این تهی‌بودن از هر عمق و معنایی و سرشاربودن از روزمرگی جوری در نظرم غریب جلوه می‌کند که یادم می‌رود، من هم خودم تجربه زندگی مشترکی داشته‌ام با همین مکالمه‌های روزمره. شام چی داریم؟ داری میای ماست سِوِن بخر. کلید رو کجا گذاشتی؟ یک‌ وقت‌هایی، روزمرگی و عادی‌ بودن زندگی به‌خصوص زندگی مشترک طوری روشن و پر واضح شروع می‌کند به رژه‌رفتن جلوی چشم‌هایت که با خودت می‌گویی «همه‌ش همین؟» البته که همیشه فقط همین نیست. هر بودنِ دونفره یا چندنفره‌ای، چیزهای بزرگ‌تر و ارزشمندتری از گزاره‌های گوشت بخر یا ماست بخر درون خودش دارد، اما باید پذیرفت که همیشه زورِ واقعیت و زندگی کردن مثل همه آدم‌های دنیا، بیشتر از تمام آن ایده‌آل‌ها، انتظارات عمیق و چشم‌اندازهای متفاوت است. پذیرفتن این واقعیت به غم آغشته است. اما خب مگر اصل زندگی دقیقا همین چیزها نیست؟ واقعیتِ زندگی دقیقاً همین‌هاست و باید پذیرفت که وسط روزمرگی، می‌شود کمی هم حاشیه‌های غیرروزمره ساخت.... دوست نویسنده‌ام به مردی گفته بود «من گاهی آن‌قدر مشغول نوشتنم که زمان و مکان از خاطرم می‌رود. بعد به خنده گفته بود «ممکن است بدون شام بمانید.» مرد گفته بود «البته که شام مهم است.» رفیق نویسنده‌ام دلخور بود که گفتم «خب راستش را بخواهی، واقعیتِ آدم‌ها همین است! بی‌نقاب. بی‌رودربایستی. چیزی یا کسی که دنبالش هستی، جایی غیر از واقعیت‌های معمولِ زندگی‌ست. وگرنه واقعیت همین است که شنیدی.» البته که به مکالمه هاب روزانه تان چاشنی عاشقانه وارد کنی 🍃🌹 آیدی من و لینک کانالمون برای ارسال به دیگران 👇 https://eitaa.com/joinchat/1811742879C4a214231f7 🍃🍃🌾🍃🍃🌾🍃🍃🌾
‌‍‌‌⊱⋅─━─━──🌾⋅⊰‌‍‌‌‌‍‌‌🌸⊱⋅🌾━─━──⋅⊰ من ۲۰ سالمه و مجردم.مشکل من اینه که مامان و بابام اصلا به نظر من اهمیت نمیدن...👇
مثلا واسه مامانم یه کادویی میگیرم انگار نه انگار بجای تشکر کردن میگه چرا گرفتی.اینهمه پول دادی. مامان بابای من با اینکه سن زیادی ندارن ولی خیلی قدیمی ان. ما خیلی زود شام میخوریم.این خیلی اذیتم میکنه. شاید شما بگید زود شام خوردن که مشکل نیست ولی من خیلی ناراحت میشم. ما ساعت ۶ و ربع شام میخوریم.مثلا میخام پیش دوستام برم مامانم از ساعت ۵ و نیم زنگ میزنه بیا خونه شام بخوریم. مجبورم زود بیام. به نظرتون چیکار کنم کمی دیر شام بخوریم؟ بابام ساعت ۶ از سر کار میاد.وقتی بابام میاد تا نماز بخونه مامانم سفره رو باز میکنه. خیلی دارم اذیت میشم از ساعت ۹ و نیم به بعد مامانم همه برقا رو خاموش میکنه از ساعت ۹ و نیم به بعد نمیتونم تلویزیون نگاه کنم. میشینم تو اتاقم و گریه میکنم که چرا باید مامان بابای من اینهمه قدیمی و نامهربون باشن. من هرچقدر عصرونه اماده میکنم که بخوریم گشنمون نشه مامانم میگه نمیتونیم شام بخوریم و اینا. هر کاری کردم نتونستم کاری کنم حداقل ساعت ۷ بشه بعد شام بخوریم. شما چه نظری دارید؟ مامانم نمیزاره یه روز غذا رو من درست کنم میگه کلی ظرف کثیف میکنی و اشپزخونه رو بهم میریزی در حالی که من اصلا آشپز خونه رو کثیف نمیکنم. کم کم دارم افسرده میشم.دوست ندارم خانوادم اینهمه قدیمی باشن. سودابه خانم خواهش میکنم پیاممو بزار تو کانال بلکه خواهرای گلم یه کمکی بکنن بهم🙏🏻 🍃🌹 آیدی من و لینک کانالمون برای ارسال به دیگران 👇 https://eitaa.com/joinchat/1811742879C4a214231f7 🍃🍃🌾🍃🍃🌾🍃🍃🌾